گفتار دوم: هنر نئاندرتالها
چنان که گفتیم، تاریخ هنر به طور رسمی در حدود چهل هزار سال پیش آغاز میشود و دستساختههایی را در بر میگیرد که نیاکان گونهی ما (انسان خردمند) آن را ساختهاند. با این حال شواهدی در دست است که نشان میدهد نمونههایی از فعالیتهای شبههنری پیش از دوران مورد نظرمان نیز وجود داشتهاند. یک نمونهی مشهور آن که به تازگی کشف شده، خطی زیگزاگ است که بر صدفی کشیده شده و به صورت سنگواره تا روزگار ما باقی مانده است. صدف مورد نظرمان به فاصلهی ۴۳۰-۵۴۰ هزار سال پیش تعلق دارد و فردی از اعضای گونهی انسان راست قامت (Homo erectus) مدتها پیش از پیدایش گونهی انسان خردمند کنونی این خط را بر آن حک کرده است.[1]
سنگوارهی مورد نظرمان یکی از نمونههایی است که در دههی ۱۲۷۰ (۱۸۹۰.م) توسط دیرینشناس مشهور فرانسوی اوژن دوبوا[2] در جاوه (اندونزی امروزین) گردآوری شد و یک قرن بعد در دانشگاه لایدن هلند مورد وارسی و پژوهش قرار گرفت و نقشهای حک شده بر آن کشف شد. شواهد نشان میدهد که این نقشها را شخصی با دست راست و احتمالا به کمک دندان کوسه بر سطح گوشماهی حک کرده است.[3]
گذشته از نمونههای بسیار کمیابی از این دست که به پیش از ظهور گونهی انسان خردمند مربوط میشوند، آثار دیگری هم در عصر پارینهسنگی زیرین و میانی داریم که در فاصلهی صد تا پنجاه هزار سال پیش ساخته شدهاند و برخی از پژوهشگران به آن ارزش هنری منسوب کردهاند. تقریبا همهی این آثار ابزارهایی با کاربردهای مشخص مثل تبر سنگی هستند. اما تقارن شکلشان یا دقت به کار رفته در ساختشان میتواند حمل بر بیانی زیباییشناسانه شود.
نمونهی مشهوری از این آثار پیکرک کوچک سنگیایست که ونوس تانتان نام دارد و در مراکش یافت شده است. این پیکرک شش سانتیمتر بلندا و سیصد هزار سال قدمت دارد و از سنگ کوارتزیت تشکیل یافته است. برخی آن را دستساختهای مصنوعی و بنابراین اثری هنری میدانند و برخی دیگر مانند استنلی امبروز[4] آن را شکلی طبیعی میدانند که در اثر هوازدگی پدید آمده و به طور تصادفی به بدن انسان شباهتی یافته است.
پیش از ادامهی بحث گوشزدی دربارهی اسم ونوس را لازم میبینم، و پیشنهاد تدبیری جایگزین را. در کتابهای تاریخ هنر مرسوم است که پیکرکهای زنانهی دوران پارینهسنگی تا نوسنگی را «ونوس» مینامند، و این نام ایزدبانوی عشق و زایندگی در روم باستان بوده، که همتای آناهیتای آریایی و ایشتار سامی است.
نامیدن این آثار با اسم ونوس چند ایراد اساسی دارد و به نظرم باید از آن پرهیز کرد. مهمتر از همه آن که هیچ نوع تداوم تاریخ و سبکیای میان این آثار و هنر یونانی و رومی نمیبینیم و اتفاقا تنها نقاطی که این پیکرکها بسیار اندک یافت شده، قلمرو ایتالیا و روم بوده است. دیگر آن که در میان تمدنهای انسانی، تمدن رومی که پرستش ونوس در آن رواج داشته به نسبت جوان است و دو سه هزار سال پس از تمدنهای باستانی ایران و مصر بر صحنهی زمین پدیدار میشود. یعنی رومیان نه فضل تقدمی در این زمینه داشتهاند و نه ربطی جغرافیایی به پیکرکهای زنانهی پیشاتاریخی دارند. در نتیجه برچسب زدن این پیکرکها با نام ونوس به نوعی اروپامداری بیپایه باز میگردد.
اما به نظرم با روشی علمی میتوان برچسبی جایگزین برای این آثار پیشنهاد کرد. قاعدتا باید دید که ۱) این پیکرکها در قلمرو جغرافیایی کدام تمدن باستانی بیشتر یافت شده، و ۲) آیا هنری باستانی در عصر نوسنگی را میشناسیم که تداوم این پیکرکها محسوب شود؟ پاسخ پرسش اول به نسبت مبهم است، چون پراکندگی جغرافیایی این آثار به نسبت زیاد بوده است. اما به نظر میرسد قدیمیترینهایشان در کانونی واقع در شمال شرقی ایران زمین (قرقیزستان تا ازبکستان امروز) ساخته شده باشند. دربارهی دومی اما پاسخی روشن داریم و چنان که نشان خواهم داد سنت ساخت پیکرکهای زنانه کمابیش به همان شیوه در ایران زمین تداوم داشته و در هزارهی چهارم پیش از میلاد در مصر شمالی هم نمود داشته است، و این زمانی بوده که تمدن یکجانشین از جنوب غربی ایران زمین به شمال شرقی مصر انتقال مییافته است.
بنابراین باید برای این پیکرکها نام یکی از ایزدبانوان باستانی مادر در ایران زمین را انتخاب کنیم. پیشنهاد من در این مورد نانا ایزدبانوی مشهور باروری و مادری است که در قلمرو وسیعی در ایلام و سومر باستان پرستیده میشده است و کلمهی ننه (به معنای مادر) بازماندهی اسم اوست. یعنی پیشنهادم آن است که این پیکرکها را ننه بنامیم، چون هم کلیدواژهایست که به لحاظ تاریخی پیوندش را با این سنت هنری میتوان نشان داد، و هم امروز در قلمرو ایران زمین همچنان واژهای زنده و معنادار است. پس در این نوشتار از این به بعد آنچه فرنگیان و مستفرنگیان بیدلیل «ونوس» مینامند را به این دلایل «ننه» خواهم نامید.
نمونهی دیگری از این پیکرکها «ننهی بُحیره مَسعده»[5] (دریاچهی بِرِخَت) است که در نزدیکی این دریاچه در بلندیهای جولان در آسورستان یافت شده و پیکرکی کوچک است به بلندای ۵/۳ سانتیمتر با قدمت ۲۵۰ هزار سال که بدن زنی را بازنمایی میکند. دربارهی دستساز بودن این پیکرک هم چند و چونی هست. الکساندر مارشاک[6] آن را مصنوعی و بنابراین اثری هنری دانسته است، در حالی که استیون میچن آن را نتیجهی بازی طبیعت میشمارد. همهی آثاری که ذکرشان گذشت به فرهنگ آشولین تعلق دارند و اگر به راستی اثری هنری باشند، به احتمال زیاد توسط انسان راستقامت – و بیشک پیش از ظهور انسان خردمند- ساخته شدهاند.
نمونههای بحثبرانگیز دیگری از آثار هنری بسیار دیرینه به اشیای یافت شده در غار بلومبوس[7] واقع در آفریقای جنوبی مربوط میشوند. این آثار که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۱ (۲۰۰۲.م) کشف شدند،[8] سنگهای سرخ اُخرا و استخوانهایی تراشیده هستند که بر سطوح صاف شدهشان هاشورهایی حکاکی شده است. قدمت این آثار به هفتاد تا صد هزار سال بالغ میشود و سازندگانش انسان خردمند بودهاند، اما دوران زندگیشان به پیش از انقلاب شناختی چهل هزار سال پیش مربوط میشود.
این آثار از این نظر اهمیت دارند که یافتههای سالهای اخیر هم اصیل بودنشان را تایید میکنند. یک نمونهاش آن که در سال ۱۳۸۷ (۲۰۰۸.م) یک کارگاه باستانی در این غار کشف شد که در آن سنگ اخرا ساییده شده و پودر سرخ به دست آمده از آن در صدفهایی نگهداری میشده است. نمونهی دیگر آن که هفتاد صدف کوچک از گونهی Nassarius kraussianus در این غار کشف شد که سوراخ شده بود و احتمالا به صورت گردنبند برای آراستن بدن مورد استفاده قرار میگرفت.[9]
آثار غار بلومبوس: سنگ هاشور خورده و صدفهای سوراخ شده
این شواهد نشان میدهند دست کم سطوحی ابتدایی از بازنمایی امور زیباییشناسانه در عصر پارینهسنگی میانی و نزد انسانهای خردمند اولیه رایج بوده است.[10] همچنین این گواهی است بر این که هنر چنان که انتظار میرفت در آفریقا که زادگاه گونهی انسان خردمند است آغاز شده، و فراوانی آثار اروپایی که سی هزار سال دیرتر از آثار غار بلومبوس پدید آمدهاند، احتمالا از تمرکز کاوشها در این منطقه ناشی شده است.
نقاشیهای غاری در اسپانیا: دستواره (بالا) با قدمت ۶۶ هزار سال و خطوط سرخ انتزاعی (پایین) با قدمت ۶۴۸۰۰ سال.
در غاری واقع در سواحل مدیترانهای اسپانیا هم آثاری از آرایهها و زیورهای ابتدایی یافت شدهاند که ۱۱۵ تا ۱۲۰ هزار سال قدمت دارند و عبارتند از صدفهایی سوراخ شده و گردنبندهای ساخته شده از گوش ماهی.[11] در این دورهی زمانی هنوز انسان خردمند از قارهی آفریقا خروج نکرده بود و تنها گونهی انسانی که در آن حوالی حضور داشت به گونهی انسان نئاندرتال مربوط میشد. به این ترتیب باید انسان نئاندرتال را صاحب توانایی بازنمایی انتزاعی و دستکاری اشیا برای مقاصد زیباییشناسانه دانست که سرچشمهی هنر محسوب میشود.[12]
برخی از آثار یافته شده در غارهای اسپانیا که خطوط سرخ انتزاعی و نقش دست را شامل میشود بنا به برخی از تخمینها به ۶۴۸۰۰ سال پیش مربوط میشوند. اگر زمانسنجی این آثار درست باشد، باید آنها را به انسان نئاندرتال مربوط دانست چون انسان خردمند در این تاریخ به اروپا وارد نشده بود. با این همه، نقشهای این غار ساده هستند و از جنس نقاشیهای پیچیده محسوب نمیشوند. با این حال یافته شدن این آثار نشان میدهد که توانایی عصبی-شناختی نئاندرتالها احتمالا از آنچه که گمان بردهاند، پیشرفتهتر بوده است. آثار یافت شده در اسپانیا از حدود ۶۶ هزار سال پیش آغاز میشوند و تا بیست و پنج هزار سال بعد تداوم دارند و به این ترتیب نشانگر یک سنت هنری پیوسته و پیچیده در نئاندرتالها هستند.[13] هرچند بسیاری از پژوهشگران همچنان دربارهی پیوند این آثار با نئاندرتالها تردیدهایی دارند.
- Brahic, 2014. ↑
- Eugene Dubois ↑
- Joordens et al, 2014: 228–231. ↑
- Stanley Ambrose ↑
- Venus of Berekhat Ram ↑
- Alexander Marshack ↑
- Blombos Cave ↑
- Henshilwood et al., 2002: 1278–1280. ↑
- d’Errico et al., 2005: 3-24. ↑
- Henshilwood et al., 2009: 27-47. ↑
- Hoffmann et al., 2018. ↑
- Hoffmann et al., 2018: 912. ↑
- Sauvet et al., 2017: 86. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: نقاشی و غارنگاره
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب