گفتار سوم: اندركنش ميان منشها
1. همانندسازها سيستمهايى هستند كه بر زمينهاى از ماده/ انرژي/ اطلاعات مىچرند و سيستم خود را با استفاده از آنها بازتوليد مىكنند. تكثير سريع و تنوعيابى همانندسازها، دير يا زود، به جايى مىرسد كه مقدار منابع موجود براى تكثيرِ همهى مدعيانِ همانندسازى كفايت نكند. در اين شرايط است كه انتخاب طبيعى وارد عمل مىشود و سيستمهاى داراى «شايستگى زيستى بيشتر» (توانمندى بالاتر براى استفاده از منابع و تكثير خويش) را به بهاى نابودى رقیبانشان برمیگزیند. پس رقابت بر سر منابع، جوهرهى تكامل است. همانندسازهاى زيستى بر سر مواد غذايى، زيستگاه، و جفت با هم رقابت مىكنند، و منشها بر سر مغزهايى مستعد و ابزارهاى ارتباطى كارآمد كه ذخيره و تكثيرشان كند. همانندسازها، در اين گيرودار، مىتوانند با هم به چند شيوه ارتباط برقرار كنند و الگوهايى متفاوت از برهمکنش را به نمایش گذارند.
شايعترين رابطهى دو همانندساز، رقابت است. دو نظريهى متعارض كه هر دو مدعى تعريف حوزهى معنايى خاصى هستند و مىكوشند تا بر نظام معنايى فرد خاصى مسلط شوند، در حال رقابت با هم هستند. چيرگى هر يك از آنها بر ساخت روانى فرد، به طرد ديگرى منتهى خواهد شد و اگر اين ماجرا در تمام مغزها تكرار شود، منش ناتوانتر در لايهى فرهنگى آن جامعهى خاص منقرض خواهد شد.
امكان ديگرى كه ممكن است پيش آيد، آن است كه منشهاى رقيب حوزهى كاركردى خود را جدا كنند و هر يك به بخشى از قلمرو مورد ادعاى خود بسنده كنند. در اين حالت منشها براى تعريف حوزهى معنايى جزئىترى تخصص مىيابند، يا در مهيا كردن لذتى ويژهتر از قبل، ماهر مىشوند. اين روند تقسيم كار و تخصصى شدن منشها را – كه در بومشناسى طرد رقابتى[1] مىخوانيم – در سطح همانندسازهاى زيستى هم مىبينيم.
در جريان طرد رقابتى، همانندسازهاي رقيب از تلاش براى چيره شدن بر كل منابع دست مىكشند و در مقابل براى استفاده از بخشی محدود از آن تخصص مىيابند. به اين ترتيب، هر همانندساز در ارتباط با زيرواحد خاصى از منابع امکان برد بيشترى پيدا مىكند. همانندسازهايى كه با پشتوانهى تخصص يافتن و پيچيدهتر شدنشان بر بخشى از منابع استيلا يافتهاند، در آن حوزهى خاص بر رقيبانشان پيروز مىشوند، و در ساير فضاها و در ارتباط با ساير بخشهاى منابع، ميدان را به رقيبانى كه آنها هم به همين شكل تخصص يافتهاند واگذار مىكنند. به اين ترتيب، فشار انتخاب طبيعى با تقسيم شدن فضاى رقابت به قلمروهايى كه همانندسازها در هر يك از آنها رقيبانشان را دفع مىكنند، كاهش مىيابد. از اين رو، تداخل بين منابع مورد نياز همانندسازها كاهش مىيابد و رقابت از راه جدا شدن فضاى حالت آنها از بين مىرود.
تخصصيافتگي روانى فرد براى انجام پيشهاى خاص و تقسيم كار اجتماعى بين گروههاى انسانى و سازمانها نمودهايى از تكرار اين فرآيند در سطحِ جامعه هستند. توجه به این نکته لازم است که در سطوح روانى و اجتماعى، با وجود رقابت ساختارها و بروز پديدهى طرد رقابتى، همانندسازى مستقل نداريم و آنچه هست با تكيه بر دو نوع همانندساز فرهنگى يا زيستى پديد مىآيد. طرد رقابتى، عامل اصلى افزايش پيچيدگى در سيستمهاى تكاملى است.
امكان ديگر، آن است كه تخصصيافتگي رقيبان به ناتوانى در برآورده كردن كاركردهايى بينجامد كه همانندساز ديگرى در آن كارآمد است. به اين ترتيب، از چفت شدن همانندسازهايى كه در جريان طرد رقابتى تخصص يافتهاند نمونههاى دورگهى پايدار توليد مىشوند. اين ارتباط را میتوان با وامگيرى از همتای زيست شناختىاش همزيستى ناميد.
حالت ديگر، آن است كه همانندسازى كه با موجود ديگرى از نظر كاركردى مربوط شده، به تدريج، سهم كمترى از كاركردهاى لازم براى بقا را بر عهده بگيرد و از دستگاه كاركردىِ همانندساز ديگر براى تكثير خودش استفاده كند. در اين حالت رابطهاى انگلى شكل مىگيرد.
پنجمين نوع ارتباطى كه دو منش مىتوانند با هم پيدا كنند، رابطهى سركوبگرانه است. اين در شرايطى رخ مىدهد كه يك منشِ داراى قدرت تكثير بالا خودكامه باشد و حضور منش خاص ديگرى را در همسايگىاش تحمل نكند.
هر پنج الگوى يادشده در ارتباطات بين منشها ديده مىشوند.
هنگامى كه در عصر گاليله نظريهى كپرنيكى در مورد گردش سيارات رواج يافت، نظريهى زمين مركزىِ ارسطو- بطلمیوس با رقيبى جدى روبهرو شد. منش كپرنيكى، به تدريج، در كشمكش با ابرمنش جاافتاده و نيرومندِ زمينمركز مجموعهاى از منشهاى خرد و ريز را به عنوان تأييدها و استدلالهاى موافق و مخالف به پيكرهى خود افزود و در نهايت به قدرى فربه شد كه توانست مدل رقيب را از ميدان به در كند. اين كه شاخصهاى تعيينكنندهى اين كاميابى چهها بودهاند، جاى بحث زيادى دارد. فايرآبند نشان داده كه رقابت اين دو منش شكلى منصفانه و جوانمردانه نداشته و لزوماً با معيارهاى درونىِ عقلانيت همخوان نیست[2]. كوون هم شرحى بر عوامل اجتماعىِ مؤثر بر غلبهى دیدگاه زمینمرکز پرداخته است، که در آن درونى، بسته، و خودمختار بودنِ شاخصهاى مؤثر بر تكامل نظامهای علمى را به چالش كشيده[3].
آنچه در هر دو تحليل مشترك و براى علمگرايانِ راستکیش تكاندهنده است نقش عوامل غيرعقلانى در تعيين برد و باختِ دو نظريهى رقيبِ مدعى عقلانيت است. چنان كه گفتيم، گزينش طبيعى فرآيندى پيچيدهتر از آن است كه بتواند با تحويل شدن به هر عامل منفردى – خواه زيرساخت اقتصادى ماركس و خواه عقلانیت – توضيح داده شود[4].
در نتيجهى نهايى رقابت دو منشِ كپرنيكى و زمينمركزى، ردپاى طرد رقابتى را هم مىتوان ديد. مدل زمينمركزى كه به دلايل تاريخى و ناهمخوانى با منشهاى زمينهاىِ تحوليافتهى عصر نوزايى از رمق افتاده بود ميدان را به حريف واگذار كرد، اما در قلمروى كوچك و تخصصى به شكلى خاص همچنان بازتوليد شد. اين قلمرو، به فن دريانوردى مربوط مىشود. در اين زمينه، مدلهاى خورشيدمركزى براى جهتيابى در شب كارآمد نيستند و حتى امروز هم دريانوردان براى جهتيابى از جداولى استفاده مىكنند كه مبنايش زمينمركزى است. بنابراين منش شكستخورده در قلمروى كه رقيب در آن بخت بلندى براى تكثير شدن نداشت جايگير شد و شكلى تخصصيافته از آن به تعادل با رقيب ديرينهاش دست يافت.
بهترین مثال برای همزيستى دو منش را در آيين ذن مىتوان بازيافت. در آن هنگامى كه آيين بودا در 470 م. توسط راهبى سُغدى به نام بوديدارما به چين وارد شد، پيشاپيش نوعى عرفان بومى در اين كشور باليده و با نام آيين تائو مشهور شده بود. تائوگرايى و بوداگرايى از بسيارى از جنبهها با هم تفاوت دارند. اعتقاد به دو نيروى يين و يانگ در تائوگرايى، بر خلاف آنچه گاه ابراز مىشود، با دو قطبِ لذت و رنجِ بودايى همتا نيست، چرا كه يين و يانگ فارغ از ارزش فرض میشوند و لذت و رنج به تعادل یا عدم تعادلشان مربوط میشود. به هر صورت، اين دو آيين كه از نظر ساخت معنايى تفاوتهايى عميق با هم داشتند، در مورد سلوك اخلاقى فردگرايانه و بُعد عرفانى طبيعتگرايشان به هم شبيه بودند و به همين دليل هم پس از مدتى كوتاه (در حدود 490 م.) با هم تركيب شدند و ابرمنش دورگهى بزرگى راپديد آوردند كه به نام چان (در چین) یا ذن (در ژاپن) شهرت يافت.
ذن نمونهاى به غايت موفق از منشهاى همزيست است. چرا كه علاوه بر دستیابی به قدرت تكثير بالا، در تركيب معانى دو ابرمنش اوليه و پديد آوردن نتيجهاى بارور و جهشپذير كامياب شد. از نظر قدرت تكثير، گوشزد کردنِ این نکته بیانگر است که گسترش ذن در اروپا و آمريكا با رواجِ آن در برمه و اندونزى و هند پهلو مىزند. توانايى تركيب معناى آن را هم از اينجا مىتوان دريافت كه اغلب مفاهيمِ موجود در آن چندان دورگهاند که نمىتوان فقط به سرچشمهاى بودايى يا تائويى نسبتشان داد. بارورىاش هم از كاربردهايش در هنر، هنرهاى رزمى، و پزشكى سنتى آشكار است.
الگوى ارتباط انگلى ميان منشها را بهتر از هر جاى ديگر در جوكها و شايعهها مىتوان ديد. جوكهايى كه بسته به شرايط خاص توليد مىشوند، در واقع، منشهايى هستند كه بر زمينهى منشهاى ديگر سوار مىشوند و پا به پاى آنها منتقل مىشوند. يك نمونهى خوب از اين ماجرا را در منشهاى توليدشده پس از واقعهى بيستم شهريور (11 سپتامبر) مىتوان بازيافت. پس از نابودى ساختمانهاى تجارت جهانى، مجموعهاى از منشهاى كوچك – مانند دو سه نسخه جوكِ همدودمان و چند شايعه – به همراه خبرها و تحليلهاى جدى پدیدار شدند، كه پا به پاى منشهاى جدى و رسمى تكثير مىشدند. در آن روزها حلقههاى دوستانهى كمى پيدا مىشدند كه هنگام تبادل نظر جدى در مورد اين واقعه به ذكر اخبار رسمى بسنده كنند و جوكها يا شايعهها را از قلم بيندازند.
رابطهى سركوبگرانه، به فراوانى، در ميان منشهاى رقيبى كه تفاوت ميان قدرت تكثيرشان از حدى بيشتر باشد ديده مىشود. معمولاً عاملى كه اين تفاوت چشمگير قدرت تكثير را رقم مىزند، دستور خاصى است كه دستكم در يكى از اين منشها وجود دارد و حامل انسانى را علاوه بر تكثير خويش، به جلوگيرى از تكثير منش رقيب نيز وا مىدارد.
منشهاى سركوبگر ممكن است از دو راه عمل كنند. روش نرمافزارى آن است كه فضاى حالت معناى حاملشان را به شكلى منقبض كنند تا منش رقيب فضاى لازم براى جايگيرى در آن را پيدا نكند. بخشى از ساخت معنايى اين منشها، حاملانشان را متقاعد مىكند كه برخورد با منشهاى رقيب رخدادى خطرناك، شوم، و ناخوشايند است. غيراخلاقى، ناشايست، نامعقول، ناممكن، و احمقانه فرض شدن برخى از منشها، در موفقيت اين منشهاى سركوبگر ريشه دارند. اين منشها بخشهايى از فضاى حالتِ معنايى فرد را با الصاق چنين صفتهايى مسدود مىسازند و منشهاى مستقر در آن مناطق را از دور رقابت حذف مىكنند. هندوهايى كه دستور آشپزىِ مربوط به پختن گوشت گاو را كافرانه مىدانند، دانشمندانى كه طرح پرسشهايى مانند «آيا ويروسهاى رايانهاى زنده هستند؟» را احمقانه تلقى مىكنند، و شاعرانى كه یک متغیرِ منفرد – مثل حضور و غیاب قافيه در شعر – را نشانهى قديمى و از دور خارج بودنش مىدانند، در واقع مشغول نمايش دادن نمونههايى از اين سركوب نرمافزارى منشها هستند. آنچه فوكو در كتاب مشهورش به عنوان نظم گفتار مورد بحث قرار داده است، در واقع، برداشتى پساساختارگرا از همين الگوى مهار تكثير منشهاست[5].
شيوهى ديگرى كه براى سركوب منشها وجود دارد، روش سختافزارى است. در اين راهبرد، روند طردِ فضاى حالتِ منسوب به منشهاى سركوبشده از سطح فرهنگى به سطوح جامعهشناختى، روانى و حتى زيستى تعميم مىيابند. در سطح جامعهشناختى، ممكن است منشهاى هنجارين موفق به مسدود كردن مجارى ارتباطىاى شوند كه براى تكثير منشهاى رقيب كاربرد مىيابد. حكومت طالبان كه استفاده از تلويزيون و ماهواره را ممنوع كرده بود، در واقع، از يكى از اين شيوههاى سركوب سختافزارى منشها استفاده مىكرد.
راه ديگرِ سركوب سختافزارى، حذف كردن حاملانِ مادىِ منشهاى رقيب است. كتابسوزان قديمىترين و مشهورترين كنش در اين زمينه است. آتش زدن كتابخانهى اسكندريه توسط سزار و سوزاندن كتابخانهى شهر استخر به دست اعراب، نمونههاى تاريخى اين نوع سركوباند، و كتابسوزيهاى جديدترِ كمونيستها در شوروى و نازيها در آلمان مثالهاى معاصرش. سومين راهِ سركوب سختافزارى، حذف بدنهاى حامل منشهاى رقيب از سطح جامعه است. تبعيد نويسندگان و دانشمندان روسى به سيبرى و اعدام انديشمندان عرفىمسلك در قرون وسطا نمونههايى از اين رويكرد هستند.
2. از ميان اين پنج نوع رابطهاى كه منشها مىتوانند با هم پيدا كنند، ارتباط سركوبگرانه شايستهى شرح و بسط بيشترى است. منشها برانگيزندهى رفتار در كنشگران انسانى هستند و مديريت بخش عمدهى روندهاى سطح جامعشناختى را بر عهده دارند. پويايى قدرت در سطح جامعهشناختى، به تركيب منشها و شيوهى اندركنش آنها در سطح فرهنگى بستگى دارد، و بنابراين پايدار ماندن ساخت قدرت و تعادل در سازوكارهاى بازتوليدِ سلطه نيز در گرو ثابت ماندن اين تركيب خاص منشها هستند.
سرعت جهش و تحول در سطح فرهنگى از تمام سطوح ديگر فراز بيشتر است. در واقع، هر چه به سوى سطوح مشاهداتى خردتر پيش برويم، ضرباهنگ تغييرات را كندتر و آرامتر خواهيم يافت. بنابراين پايدارى سيستم اجتماعى، همواره توسط تنشى درونى تهديد مىشود كه از ناهماهنگ بودن سرعت تحولات در سطوح گوناگون فراز ناشى مىشود. یكى از راههاى مديريت اين تحول، سوار كردن تحولات سطوح زيرين بر سطوح بالايى و تلاش براى هماهنگ شدن با پوياترين لايه – يعنى سطح فرهنگى – است. اين راهبرد همان است كه در جوامع پساصنعتى به كار گرفته مىشود و رمز توانمندى اين جوامع نيز هست. راهبرد ديگر، مقابله با لايههاى سريعتر و تلاش براى مهار كردن پويايىشان توسط نهادهاى تخصصيافتهى سطوح زيرين است. اين راهبردى است كه در طول تاريخ رواج بيشترى داشته است و شكل غالبِ پايدارسازى ساختهاى قدرت را رقم زده است.
با توجه به درهم تنيدگى پديدارهاى چهار لايهى فراز، هر كاركردى كه بخواهد از پويايى منشها بكاهد خود نيز بايد توسط مجموعهاى از منشها نمادگذارى شود و در سطح فرهنگى بازنمايى گردد. منشهايى كه اين كاركرد را بر عهده مىگيرند، قاعدتاً، بايد بيشتر به قطب خودكامگى در طيف همخواني ميان منشها متمايل باشند و ارتباطى سركوبگرانه را با ساير منشها داشته باشند. اين منشها همواره با سلطهى سياسى پيوند مىخورند و نهادهايى را در سطح اجتماعى برمىسازند كه از پيچيدگى كنش ارتباطى مىكاهد و در نتيجه پيچيدگى و پويايى در سپهر فرهنگى را نيز مهار مىنمايد. اين عناصر فرهنگى را منشهاى سانسورچى، و نهادهاى اجتماعىِ پديدآمده توسطشان را نهادهاى هنجارساز مىناميم. منشهاى سانسورچى، آن عناصرى در فرهنگ هستند كه از پيدايش الگوهاى رفتارى ناهمخوان با هنجارِ آماری و از ظهور معانی دگرگونساز جلوگيرى مىكنند. منشهاى سانسورچى، براى سركوب چند دسته از منشها تخصص يافتهاند، كه مهمترین آنها منشهايى هستند كه باعث جهش در معانى تنشزا مىشوند.
مجموعهى منشهايى كه در يك برش زمانى در مغز يك نفر يا در كل يك جامعه حضور دارند سپهرى معنايى را بر مىسازند كه ساخت روانى افراد وابسته به يك جامعه را پيكربندى مىكنند. اين زمينهى معنايى نيز مانند هر سيستم پيچيدهى ديگرى جذبكنندههاى خاص خود را دارد. جذبكنندههاى معنايى يك فرهنگ به دو شيوه ساماندهى مىشود. برخی بر اطراف سه محور علم، اخلاق و هنر متمركز مىشوند، و برخی دیگر به مفاهيم كليدىِ مربوط به من/ ديگرى/ جهان منسوب میگردند. چنان كه پيش از اين ذكر شد، اين دو مجموعه از جذبكنندهها در سطحى بالاتر و توسط مجموعهاى از منشهاى رابط به هم متصل مىشوند و در يك جامعه و فردِ سالم پيكرهى معنايى منسجمى را ايجاد مىكنند.
معانى خاصى كه به عنوان جذبكننده در جوامع گوناگون يافت مىشوند با هم شباهتى بنيادين دارند. علاوه بر شباهت ميان دو شيوهى تقسيمبندى مفاهيم كليدى، معناهايى مانند قدرت، لذت، هويت، و مرگ نيز همواره به عنوان مفاهيم محورى همهی فرهنگها اهميت داشتهاند. اين معانى، همانهايى هستند كه ريچارد رورتى با عنوان «معانى غايى» به آن اشاره مىكند[6]. در اينجا به دليل تأكيدى كه بر ارتباط تنش و اين معناها داريم، آنها را معانى تنشزا مىناميم.
معناهاى موجود در این گرانيگاههاى فرهنگ، ضامن پايدارى و انسجام كل آن پيكرهى معنايىای هستند که هستى را در تمام سطوح فراز بازنمايى میکند. به اين ترتيب، سست شدن هر يك از آنها يا شاخهزايىشان در استقلال از بقيهى معانى كليدى، مىتواند به آشفتگى در كل نظام معنايىِ فراز منتهى شود. به همين دليل، شكاكيت و پرسشگرى در مورد اين معانى منجر به بروز تنش در لایهی روانى، و عدم توافق و اختلاف در سطح اندركنش بينافردى مىشود.
يكى از آماجهاى اصلىِ روند سانسور، منشهايى هستند كه باعث جهش در اين گرانيگاههاى معنايى مىشوند. چنين جهشهايى مىتوانند مبناى قراردادهای اجتماعی يا انسجام روانى فرد را به مخاطره اندازد و به تحولی عمومى در سيستم منتهى گردد. اين چيزى است كه از سوى نظام خودزايندهى سلطه به صورت تهديد تفسير مىشود. ناگفته نماند كه همين جهشها، با وجود تنشزا بودنشان، تنها راهِ سازگارى روانى فرد و تطبیق جامعه با جهانِ دگرگونشوندهى پيرامونش هم هستند. تمام سيستمها در زمينهاى از عوامل آشوبگونه و تهديدكننده به سر مىبرند، و تنها راهى كه براى كنار آمدن با فشار اين بسترِ نامساعد دارند، همگام شدنِ گاه به گاه با اين آشوب است و پذيرشِ گذار حالتى كه مىتواند پيچيدهتر شدنشان را به دنبال داشته باشد.
در بيشتر جوامع، منشهاى سركوبگرِ خاصى براى پاسدارى از گرانيگاههاى معنايى تخصص يافتهاند كه آنها را تابو یا حرمت مىنامند. تابوها اشاره و بحث در مورد معانى غايى را به امرى ناشايست، خطرناك، و ناخوشايند تبديل مىكنند و به اين ترتيب شرايط ارتباطى را به شكلى تنظيم مىكنند كه قلابهاى منشهاى مربوط به اين معانى – به جز معدود مواردِ هنجارشده – كارآيى خود را از دست بدهند و از توليد قدرت/ لذت/ بقا در حاملانشان محروم شوند.
اين طرد معانى تنشزا از زندگى روزانهى افراد عادى در هر دو سطح روانى و اجتماعى نمود مىيابد. سركوب منشهاى ترديدبرانگيز و شكاكانه، باعث تداوم آرامشخاطرِ ناشى از منشهاى هنجارين مىشود. اين منشهاى هنجارين، معناهايى رسمى، بىخطر براى ساخت سلطه، و پذيرفتهشده توسط عامهى مردم را به اين گرانيگاهها نسبت مىدهند. ناگفته پيداست كه اين منشهاى هنجارين، به دليل سرشت تودهایِ مخاطبشان، ساختارى ساده و معنایی كممايه دارند.
پرداختن به اين معانى غايى و پروردن منشهايى كه تفاسيرى متفاوت از حالت هنجار را در موردشان ارائه دهند، در افراد به صورت تنش روانى و سردرگمى درك مىشود. اگر اين حالت روانى ناخوشايند براى مهار كردن توليد منشها در اين زمينه كافى نباشد، برچسبهايى مانند ديوانه، بيمار، تبهكار و كافر به فرد نسبت داده مىشود و به اين ترتيب منشهاى خطرناك توليدشده به دليل محروم ماندن از معيارهاى ارج و اعتبارِ جاری در جامعه، از دور رقابت حذف مىشوند.
در سطح جامعهشناختى، با سانسور نهادينه و مشخصترى روبهرو هستيم. تمام چیزها، رخدادها و كاركردهايى كه با اين مفاهيم تنشزا در ارتباط هستند، بايد به شكلى در بخشهاى حاشيهاى و جداشده از باقىِ پيكر جامعه تبعید شوند و ساماندهیشان به كارگزارانى نامرئى و مطرود محول گردد. به عنوان مثال، در جوامع امروزین تنشزا بودنِ مفهوم مرگ به جدايى مكانىِ قبرستان از محل زندگى و عقبنشینیِ گام به گامِ کارکردهای وابسته به آن از زندگی روزمره انجامیده است. همچنین معمارى خاص شهرها، به ويژه شهرهاى مدرنى كه روند تفكيك و تخصص را در فضا هم تجربه كردهاند، به خوبى اين طردِ مرگ را آشكار مىسازد. متمركز شدن كاركردهاى مربوط به مرگ در جاهايى مرموز و دور از دسترس مانند بيمارستان، C.C.U.، مردهشوىخانه و گورستان نيز از بازتابهاى اين پديده هستند.
3. نهادهاى هنجارساز نمودهاى جامعهشناختىِ منشهاى سانسورچى هستند. روشهايى كه در اين نهادها و توسط آن منشها براى طرد كردن منشهاى خطرساز و ضدهنجار مورد استفاده قرار مىگيرند عبارتند از:
الف) ناديده گرفتن منش كه به ويژه در مورد منشهاى مولدِ تنش روانى كاربرد زيادى دارد. فضاى حالت معنايىِ پيرامون اين منشها به عنوان بخشهايى غيرمجاز و ممنوع نشانهگذارى شده و ذهن از ورود به آنها منع مىشود. محكمترين تضمينى كه براى عبور نكردن از اين خط قرمز وجود دارد، هنجارهاى رفتارى و قواعدى است كه در زمان كودكى در جريان فرآيند اجتماعى شدن به كودكان منتقل مىشود و معمولاً فضاى حالت معنا و رفتار فرد را در باقى عمرش تعيين مىكند. به اين ترتيب، فرد معانى غايى را بديهى و ترديدناپذير تلقى مىكند و اصولاً گزينههاى معنايى ديگرِ مربوط به آن زمينه را تشخيص نمىدهد و درك نمىكند.
ب) واكسينه كردن حاملان بالقوهى منش راهى ديگر است. در اين شرايط، نسخهاى ضعيف و ناخوشايند از منش خطرناك با برچسبها و عناصر شناسايى ويژهاش آراسته مىشود و به عنوان منشى كه بايد تجربه شود در اختيار افراد قرار مىگيرد. رويارويى با اين منشهاى معيوب و تجربهى ناخوشايندى كه به دنبال آن مىآيد، معمولاً، براى دورى از آن منش در آینده بسنده است. در تمام جوامع، نمونههايى تجربى از اين شيوهى سركوب منشها را داريم. معمولاً نظريههاي پيچيدهى رقيب به زبانى ساده و عاميانه براى عوام مطرح مىشوند و بعد با تكيه بر نقاط ضعفى كه پيشاپيش در آنها گنجانده شدهاند، نادرست، احمقانه و زيانبار ارزيابى مىشوند. به عنوان مثال، در زمان مشروطه مفهومى مانند تأسيس مجلس ملى و پارلمانتيسم سياسى به همين شكل توسط جريانهاى سلطنتطلبِ سنتى به مجموعهاى از نمودهاى ناخوشايند و غيراخلاقىِ تمدن غرب فروكاسته مىشد و به اين ترتيب به صورت نوعى واكسن در مىآمد.
پ) شرطى كردن فرد نسبت به منش رقيب نيز شيوهاي است كه به ويژه در جريان اجتماعى شدن كودكان كاربرد زيادى دارد. در اين راهبرد، نمادهاى منسوب به منش با برچسبهاى منشهايى كه ارزش منفى و نامطلوب دارند پيوند مىخورند. به اين ترتيب، ارزشِ كمِ منشهاى طردشده و در حال انقراض به منش رقيب تعميم مىيابند و قدرت تكثير آن را كم مىكنند. در واقع، اين معكوس روندى است كه در منشهاى مقلد انجام مىشود[7]. گره زدن فيزيك نسبيت با صهيونيسم و سازمانهاى مخفى يهودى در دانشگاههاى آلمانِ هيتلرى نمونهاى از اين راهكار بود. در اين ماجرا نسبيت – كه نظريهاى خنثا و علمى است – به دليل هويت پيشنهاددهندهاش – انشتين كه يهودى بود – با طبقهاى از مفاهيم و منشهاى نامطلوب گره خورد و در برابر مدلهاى فيزيكى مورد علاقهى نازيها – یعنی برداشتى خاص از كوانتوم مكانيك – از ميدان به در شد.
ت) بازتعريف كردن منش راه ديگرى است كه براى خنثاسازى اثر منشهاى خيلى قدرتمند كاربرد دارد. منشى كه با وجود سركوب شدن همچنان به تكثير خود ادامه دهد چنان قدرت تكثيرى بالايى دارد كه نمىتوان با راههاى مرسومِ سانسور از زمينهى كنشگران حذفش كرد. پس، تنها راهى كه باقى مىماند بازتعريف كردن محتواى درونىاش است به شكلى كه در اين حالت بازتعريفشده و بىخطر رواج يابد و نهادهاى سلطه را تهديد نكند.
بازتعريف كردن منش رقيب، در واقع، نوعى از همزيستى با آن است. به اين ترتيب كه منشهاى سانسورچى با گنجاندن عناصرى در ساخت معنايى منش رقيب، لبههاى تيز و برندهى آن را مىگيرند و نسخهاى بىخطر از آن را توليد مىكنند. وضعيت كنونى دموكراسى در ژاپن چنين حالتى دارد. پس از جنگ جهانى دوم، نظام فردمحور و فاشيستى توزيع قدرت در ژاپن وضعيتى نداشت كه دموكراسى نوع غربى را پذيرا باشد. پس نسخهاى از دموكراسى را با نمودها و علايمى مشابه با غرب پديد آمد كه بر مبناى مجلس و رئيسجمهور و انتخابات عمومى كار مىكرد، اما طورى تفسير شده بود كه همچنان اقتدار تكحزبى و تمرکز قدرت در یک نفر به شكلى دستنخورده در نهادش باقى مانده بود.
4. منشهاى سانسورچى راهكارهاى يادشده را از مجراى سیستمهایی اجتماعى اعمال مىكنند، که نهادهاى هنجارساز خوانده میشوند. نگارنده در مورد این نهادها در کتاب نظریهی قدرت به تفصیل سخن گفته، و از این رو برای پرهیز از تکرار سخن، در اينجا تنها بر ارتباط منشها با این نهادها تمرکز میشود.
نهادهاى هنجارساز بر اساس ساختار و کارکردشان، به این شاخهها تقسیم میشوند: خانواده، مدرسه، کلیسا، بیمارستان، ارتش، زندان و بازار. این نهادها به ترتیب کارکردهای تولید مثل، آموزش، دستیابی به معناهای غایی، ساماندهی بدن، منضبط کردن بدن، مهار کردارهای غیرمجاز، و تبادل تعمیمیافته را به انجام میرسانند. اين نهادها همواره از راه تشويق يا تنبيه، و مديريت توزيع لذت و رنج در جامعه عمل مىكنند. اين كار مىتواند به يكى از دو شيوهى عريان يا پنهان به انجام برسد.
شيوهى عريان، روشى است كه «معنا/ بقا/ قدرت/ لذت» به طور عينى به كنشگر هنجار تعلق مىگيرد يا از فرد غيرهنجار دريغ مىشود. مجازات مجرم در دادگاه، پذيرفته شدن پهلوانى نامدار به جرگهى اشراف، و تقدير رسمى از زحمات يك مهرهى كارآمد در نظامى ديوانسالارانه، همه نمودهايى از تنبيه و تشويق عريان هستند.
شيوهى پنهان، شكلى از توزيع لذت و رنج است كه از مجراى نمادهايى تعميميافته اعمال شود. مشهورترين نمادِ پاداش پول است و رايجترين نمادِ تنبيه، اَنگ. پول، عاملى تهى از معنا ولى قراردادى است كه مىتواند بسته به شرايط به هر نوع لذتى تبديل شود. در مقابل اَنگ برچسبى است با معناى بسيار مبهم و تعميميافته كه در روابط بينافردى به انسان ناهنجار الصاق مىشود و او را از بسيارى از جريانهاي پاداشدهندهى پيرامونش محروم مىكند.
نهادهاى هنجارساز به پيدايش الگويى تعميميافته، فراگير، تكرارى و محافظهكار از رفتار و تركيبى به نسبت فقير ولى بىخطر از منشها مىانجامند. وقتى اين الگوى هنجار در كسى پيادهسازى شود مجموعهاى از قواعد نظارت بر خود و قوانين انضباطی را در وی راهاندازی میکند. دستاورد این قاعدهمند شدنِ انسان، انضباط خوانده میشود. انضباط اگر خصلتى هنجارين داشته باشد سرچشمهى بيرونى دارد و توسط نهادهاى هنجارساز اجتماعى تنظيم مىشود. الگوهاى انضباط فردى كه توسط خودِ فرد ساماندهى شوند، همانقدر كه كميابند، ناهنجار هم هستند. چنان كه نوربرت الياس اشاره كرده، روند نوسازى و جريان برپايى مدرنيته به دقيقتر و فراگيرتر شدن نظامهای انضباطى انجاميده است[8]. چنين مىنمايد كه خودِ مدرنیته نیز پيامد طبيعى پيچيدهتر شدن جامعه، و افزايش پيچيدگى و تخصص در نهادهاى هنجارسازِ متعلق به آن باشد.
5. شكل ديگرى از اندركنش كه ممكن است ميان منشها بروز كند به رويارويى مستقيم آنها مربوط نمىشود، بلكه از نوعى همگرايى تكاملى و تداخل مسيرهاى تحول تاريخى منشها حكايت دارد.
منشها، علاوه بر معنا، ارزش هم دارند. ارزش هر منش به مقدار بقا/ لذت/ قدرت/ معنایی كه توليد مىكنند، بستگی دارد. این کمیت توسط حامل انسانى منش سنجيده مىشود و قدرت تكثير منش بر همین مبنا تغيير مىكند.
فشردگی رقابت میان منشها چندان است كه در هر دورهى زمانى تنها معدودى از عناصر هر حوزهى فرهنگى به عنوان جذبكنندهى معنايى/ ارزشى اهميت مىيابند. اين منشها آنهايى هستند كه حامل بيشترين ارزش قلمداد میشوند و در جريان چرخهاى تشديدشونده از تكثيرها و بازتكثيرها در سطوح مختلف اجتماعى رواج مییابند. معمولاً رواج يك منش به سادگى به ارزش آن مرتبط نيست؛ يعنى، بخش مهمى از منشهايى كه در عمل بيشترين لذت را توليد مىكنند، هرگز، به عنوان جذبكنندههاى سيستم و مُدهاى رفتارى اعتبار نمىيابند. آنچه يك منش را تا مرتبهى جذبكنندهاى فرهنگى برمىكشد، برآيند مجموعهاى از عوامل است كه ارزش درونىِ منش يكى از آنهاست. نوع اتصال منش با نهادهاى قدرت مسلط بر جامعه، درجهى همخوانياش با منشهاى جذبكنندهى ديگر، و ارتباط مخدوشكننده يا نگهدارندهاى كه با تابوهاى اجتماعى برقرار مىكند، همگى در اين ميان تعيينكنندهاند. در واقع خودِ ارزش پديدارى پوياست که در ارتباط با اين متغيرها دگرگون مىشود.
به اين شكل است كه در هر سه حوزهى علم، هنر، و اخلاق گرانيگاههايى به عنوان معيارهاى ارزشمندى منشها رسميت مىيابند. آثارى كه شبيه به نوشتارهاى فلان نويسنده باشند خواننده پيدا مىكنند، پژوهشهايى كه به فلان موضوع خاص بپردازند یا از فلان ابزارهاى آزمايشگاهى بهره برده باشند صفحات اصلی مجلات علمى را تسخير مىكنند، و در موزههاى هنر آثارى چيره مىشوند كه در فلان مكتب و سبكِ خاص پرورده شدهاند. تكامل و دگرديسى مكتبهاى هنرى و ادبى، و تحول سرمشقهاى علمى را مىتوان با همين انگاره به شكلى دقيقتر و تحليلىتر فهميد.
جذبكنندههاى هر حوزهى فرهنگى، براى متمايز شدن از ساير منشها به برچسبها و نمادهايى نياز دارند. اين علايمِ تزيين منشها، در هر حوزه، به شكلى خاص تعريف مىشود. مثلاً موسيقى و ادبيات در زمانهى ما با برچسبِ مؤلفشان اعتبار مىيابند و منشهاى علمى بسته به اين كه از سوى كدام نهاد اجتماعىِ توليدكنندهى دانايى و كدام دانشگاه تأييد شده باشد مورد پذيرش قرار مىگيرند.
يكى از كانونهايى كه اين فرآيند برچسبزنى و اعتباريابىِ منشها را مىتوان به شكلى چيزواره[9] در آن بازيافت، موزهها هستند. اصول تميز سره از ناسره در گنجينههاى هنرى و موزههاى معتبر، به خوبى با آنچه دربارهى ارزش منشها گفتيم همخوان است. به ويژه كه در اينجا منشها در قالب اشيايى – آثار هنرى يا ابزارهاى بومى – تبلور يافتهاند و تنها معنا و ارزشِ متصل به آنهاست كه اعتبارشان – و قدرت تكثير زيادشان – را تضمين مىكند[10].
اين برچسبهاى اعتباربخش عناصرى ثابت در خوشههاى منشها نيستند و در مسير زمان دگرگون مىشوند. مثلاً چنان كه فوكو اشاره كرده[11]، منشهاى علمى در قرون وسطا به اعتبار توليدكنندهشان رسميت مىيافتند، ولى در عصر مدرن با سازمانها و مراكز انتشارشان شناخته میشوند. از آن سو، منشهاى ادبى مسيرى معكوس را طى كردهاند و از وضع قرون وسطايىشان – که در آن نام نویسنده اهمیتی نداشت – به شرايط مؤلفمحور كنونى تغيير شكل يافتهاند.
تمام منشها همواره با جذبكنندههاى حوزهى خودشان در ارتباط هستند. اين رابطه بيشتر در سطح ساخت معنايى و گاه دستور تعريف مىشود. اما در اين ميان برخى از منشها هستند كه تنها با تقليد از قلابهاى منشهاى معتبر و بدون اين كه ساخت معنايى خود را تغيير چندانى دهند، قدرت تكثير خود را افزايش مىدهند. اين منشها را شايد بتوان نوعى انگل دانست، اما انگل بودنشان به ساخت معنايى ربطى ندارد و عمدتاً بر قلابشان تعريف مىشود. اين منشها آنهايى هستند كه با تقليد از برچسبهاى اعتباربخشِ منشهاى جذبكننده، بخشى از قدرت تكثير آنها را به دست مىآورند.
نمونهى اين الگو را در حوزههاى گوناگون مىتوان ديد. خبرهاى علمی نادرستى كه به نقل از «دانشمندان» و «دانشگاههاى اروپايى» در رسانهها تكرار مىشوند، داستانهايى بازارى و عاشقانه كه جلدشان به نام نویسندهای مشهور آراسته شده، و الگوهای رفتاری یا باورهایی که به كردار گروههاى مرجع منسوب مىشوند، نمونههايى از اين نوعِ خاص از پويايى منشها هستند.
یك نمونهى جالب ديگر، به نشت كردن اعتبار منشها به پديدارهاى مادى بيرونى مربوط مىشود. تخصص يافتن منشهايى كه مخاطب را دربارهى ارزش يك چيز متقاعد مىكنند و ويژه شدن ساختار معنايى اين منشها براى الصاق ارزشِ منش به مفهومِ آن كالا، روندى است كه پيدايش بازار تبليغات را در جوامع مدرن ممكن ساخته است. مرور تاريخ شكلگيرى تبليغات در كشورهاى صنعتى را مىتوان به عنوان يكى از بهترين مستندات در مورد پيوند منش/ ارزش/ كالا در نظر گرفت[12].
- Exclusive competition ↑
- فايرآبند، 1375. ↑
- كوون، 1369. ↑
- Hull,2001. ↑
- فوكو، 1379. ↑
- Rorty, 1995: 85- 107. ↑
- بنگريد به (5- 3- 3) ↑
- الياس، 1377. ↑
- chosified ↑
- كليفورد، 1378. ↑
- فوكو، 1379. ↑
- ويليامز، 1378. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: الگوهاى تكثير منشها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب