پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: ترکیب هاپلوگروه‌‌ها در تیره‌‌های ایرانی

گفتار سوم: ترکیب هاپلوگروه‌‌ها در تیره‌‌های ایرانی

ایران زمین هسته‌‌ی مرکزی شکل‌‌گیری تمدن کشاورزانه در قلمرو میانی است و کهن‌‌ترین مراکز یکجانشینی، آغازگاه‌‌های زندگی کشاورزانه، سبک زندگی رمه‌‌داری و کوچگردی، و فناوری‌‌های مهمی مثل چرخ و سفالگری و فلزکاری برای نخستین بار در آن پدید آمده است. این قلمرو جغرافیایی طی تاریخ پنج هزار ساله‌‌ی بشر برای حدود چهار هزار و پانصد سال (یعنی برای ۹۰٪ کل تاریخ بشر) گرانیگاه اصلی و کانون اصلی نوآوری‌‌های اجتماعی و گذارهای پیچیدگی فرهنگی و فناورانه بوده است. ایران زمین در تاریخ بسیار طولانی‌‌اش تنها قلمرو تمدنی است که دولت‌‌هایی پایدار و فراگیر را پدید آورده که طی بیست و شش قرن گذشته حدود بیست قرن سراسر این قلمرو جغرافیایی عظیم را زیر پوشش می‌‌گرفته است. از این رو در میان همه‌‌ی تمدن‌‌های شش‌‌گانه‌‌ی انسانی، تنها موردی است که یک نظام اجتماعی یکپارچه و دولتی پایدار و متمرکز و فراگیر را به شکلی موفق بر سراسر قلمرو جغرافیایی خود پدید آورده است.

موقعیت مرکزی ایران زمین و جایگاه انکارناپذیری که در تحولات کلیدی تاریخ جهان داشته، باعث شده تا از سویی همچون یک مکنده‌‌ی جمعیتی و از سوی دیگر همچون مرکز صدور جمعیت‌‌های کوچنده عمل کند. یعنی به نوعی دیگ همجوشی بزرگی برای ترکیب جمعیت‌‌های مهمان و آغازگاهی مشترک برای جریان‌‌های انسانی کوچنده محسوب می‌‌شده است. به همین خاطر در بافت ژنتیکی مردم ایران زمین از سویی درهم تنیدگی و همریختی و یکپارچگی و از سوی دیگر پیچیدگی و تنوع شگفت‌‌انگیز لایه لایه‌‌ای را در کنار هم می‌‌بینیم.

ایران زمین چندین زیرسیستم جغرافیایی دارد که هریک همچون مرکزی برای جایگیری و تداخل جمعیت‌‌های متحرک انسانی عمل کرده است. در فاصله‌‌ی ۳۰۰۰ تا ۲۶۰۰ پ.م ایران زمین شبکه‌‌ای از شهرها را در خود جای می‌‌داد که شمارشان همچنان بیش از صد تا بود. بیشتر این شهرها کوچک بودند و بین دو تا پنج هزار نفر جمعیت داشتند و بر مبنای دو جریان اقتصادی متفاوت شکل گرفته بودند. برخی‌‌شان به شیوه‌‌ی کلاسیک در میانه‌‌ی مراکز تولید کشاورزی و همچون مراکز تراکم افزوده‌‌ی تولید روستایی تاسیس شده بودند، و اینها اغلب در کرانه‌‌ی رودهای بزرگ قرار داشتند. برخی دیگر همچون کمربندی گرداگرد کویر مرکزی ایران شکل گرفته بودند و علت رونق‌‌شان راههای تجاری بود که شهرهای دیگر را به هم متصل می‌‌کرد.

شهرهای کشاورز را می‌‌توان بر اساس حوزه‌‌ی آبی‌‌شان رده‌‌بندی کرد. به این ترتیب در قلمرو ایران زمین پنج زیرسیستم‌‌ رودخانه‌‌ای داریم:

الف: زیرسیستم بلخ و مرو: در کرانه‌‌ی سیردریا-آمودریا که مراکز باستانی منتهی به ظهور بلخ و مرو و شهرهای سغد و خوارزم را ایجاد کرد.

ب: زیرسیستم سیستان و بلوچستان: در کرانه‌‌ی سند-هیرمند-هلیل‌‌رود که جیرفت، هاراپا، موهنجودارو، مهرگره، موندیگک، دمب‌‌سادات و کوت‌‌دیجی را پدید آورد.

پ: زیرسیستم ری: در کرانه‌‌ی سفیدرود-رود کرج-قمرود که مراکز استقراری بسیار کهن چیذر و قیطریه در تهران امروز را در بر می‌‌گرفت و به ظهور شهرهای ری و قمرود و مراکز جمعیتی کاشان (سیلک) و قزوین باستان منتهی شد.

ت: زیرسیستم ایلام که در کرانه‌‌ی کرخه-کارون-دز شکل گرفت و شهرهایی مثل شوش، انشان، بهبهان، همدان را ایجاد کرد.

ث: زیرسیستم میانرودان: در کرانه‌‌ی دجله-فرات که کیش و اور و اوروک و اریدو و لاگاش و لارسا و ماری از مراکز مهم‌‌اش بودند. آنچه که با نام آناتولی شهرت یافته و اغلب به شکلی تفکیک شده مورد بحث قرار می‌‌گیرد در واقع همین سیستم شکل‌‌گرفته در آبرفت دجله و فرات است که در جنوب مسطح و پست و در شمال کوهستانی و مرتفع است و چون پس از فروپاشی عثمانی کشورهایی متفاوت در دوران مدرن اداره‌‌اش را در دست داشته‌‌اند، به همین خاطر دو قلمرو متفاوت قلمداد شده است. در حالی که چنین نیست و همه‌‌اش در اصل یک سیستم محسوب می‌‌شود.

علاوه بر اینها هفت زیرسیستم ساحلی هم داریم که در کرانه‌‌ی دریاچه‌‌ی خوارزم، دریاچه‌‌ی خزر، دریاچه‌‌ی اورمیه-وان، دریاچه‌‌ی هامون، خلیج فارس، دریای مدیترانه، دریای سیاه شکل گرفتند و باید در زمره‌‌ی همین شهرهای وابسته به آب به حساب بیایند. در کنار اینها شهرهایی مثل شهر سوخته، جیرفت، کاشان، قمرود، انشان، ری، و مرو هسته‌‌های جمعیتی‌‌ای بودند که تا حدودی دور از شریان‌‌های آبی و بیشتر در پیوند با راههای تجاری شکل گرفته بودند. به این ترتیب دو شاخه از جریان آب (رودخانه، ساحل) را داریم و یک شاخه از جریان ترابری جمعیت و کالا (راهها) که شهرهای ایران زمین را شکل داده است. حوزه‌‌های جریان یافتن آب و راه در این الگو بر هم افتادگی هم دارند و بزرگترین شهرها (مثل شهر سوخته، جیرفت، شوش) در محل تقاطع هر دو جریان راه زمینی و جریان آبی شکل گرفته‌‌اند.

در فاصله‌‌ی حدود ۳۱۰۰ تا ۲۴۰۰ پ.م شمار شهرهای ایران زمین به بیش از صد بالغ می‌‌شد که هریک دولتشهری کمابیش مستقل محسوب می‌‌شدند و جمعیتی دست بالا چند ده هزار نفره داشتند که قادر بود سپاهیانی در حد چند هزار نفر را بسیج کند. در میانه‌‌ی قرن بیست و چهارم پیش از میلاد نخستین پادشاهی‌‌ها در ایران زمین پدید آمدند که عبارت بودند از دولت اکد در زیرسیستم میانرودان و کمی بعدتر دولت ایلام در شرق آن. این نشانه‌‌ی گذار به نظم لایه‌‌ی پادشاهی بود و هریک از این دولتها پنج تا ده‌‌تا از دولتشهرهای قدیمی را با هم متحد می‌‌کردند.

احتمالا در همین حدود در قفقاز و زیرسیستم مرو و بلخ هم پادشاهی‌‌هایی تاسیس شده، که به خاطر نانویسا بودن این مناطق اطلاعات چندانی درباره‌‌اش نداریم، اما بر اساس بزرگی شهرها و پیچیدگی نظام اجتماعی و سطح تخصصی شدن هنر می‌‌توانیم حدس بزنیم که چنین گذار سیستمی‌‌ای در آن مناطق هم تحقق یافته است. در حدود سال ۲۴۰۰ پ.م شهرهای ایران زمین هشت زیرسیستم را شکل می‌‌دادند که عبارت بودند از سیستان-بلوچستان، بلخ-مرو، ری-کاشان-همدان (ماد بعدی)، قفقاز، آناتولی، میانرودان، آسورستان، و ایلام. همه‌‌ی این سرزمین‌‌ها با راههای تجاری به هم دوخته شده و تاریخی مشترک را تجربه می‌‌کردند. اما نظام‌‌های سیاسی مستقلی (و معمولا خوشه‌‌هایی از دولتشهرهای مستقل) را در خود جای می‌‌دادند و از این رو واحدهای فرهنگی متفاوتی را پدید می‌‌آوردند. سبک زندگی، سطح فناوری، هنر، و زیست‌‌جهان مادی این مردمان کمابیش یکسان بود و این همان است که همه را زیر چتر تمدن ایرانی گرد می‌‌آورد. با این همه نظام سیاسی، زبان، و تا حدودی دین‌‌شان تفاوت می‌‌کرد.

ایران زمین گذشته از تنوع بوم‌‌شناختی شگفت‌‌انگیزش همواره نسبت به جمعیت هم تراوایی چشمگیری داشته است. یعنی هم کوچندگان به سادگی در آن مستقر می‌‌شدند و هم به آسانی جمعیت اضافی خود را به سرزمینهای پیرامونی صادر می‌‌کرد. بومیان اصلی این قلمرو مردمانی سپیدپوست بودند که سه شاخه‌‌ی نژادی-زبانی متفاوت را در بر می‌‌گرفتند. در میانه مردمی از نژاد قفقازی می‌‌زیستند که احتمالا انقلاب کشاورزی را پیشتر از باقی جمعیت‌‌ها به بار نشاندند و کهنترین شهرهای جهان را تاسیس کردند. این مردم به قومیت‌‌هایی مثل سومری‌‌ها، ایلامی‌‌ها، گوتی‌‌ها و هوری‌‌ها تبدیل شدند. شباهتهای زبانی نشان می‌‌دهد که احتمالا دامنه‌‌ی این جمعیت تا دره‌‌ی سند کشیده می‌‌شده و ساکنان شهرهای بزرگ دیرینه‌‌ای مثل شهر سوخته و هاراپا و موهنجودارو و مهرگره نیز به همین شاخه‌‌ی جمعیتی تعلق داشته‌‌اند.

بخش‌‌های شمالی قلمرو ایران زمین که نواحی سردسیر بالاتر از محور دریاچه‌‌ی خوارزم-خزر- دریای سیاه را در بر می‌‌گیرد، قلمرو نژادی مهم و اثرگذار بود که در سراسر کمربند شمالی اوراسیا حضور داشتند و اقوام هند و اروپایی‌‌ را ایجاد کردند. از نظر تاریخی مهمترین بخش از هندو اروپایی‌‌ها شاخه‌‌ی شرقی این جمعیت بزرگ بوده‌‌اند که مرکز جمعیتی‌‌شان در ثلث شمالی قلمرو ایران زمین قرار داشته و خود را آریایی می‌‌نامیده‌‌اند. این مردم طی چهار موج به جنوب و غرب کوچیدند و ترکیب جمعیتی سراسر ایران زمین و بخش شمالی هند را دگرگون ساختند. موج اول این کوچ در میانه‌‌ی هزاره‌‌ی سوم پ.م آغاز شد و فرهنگهایی را در شمال ایران شرقی پدید آورد که شبکه‌‌ی باستان‌‌شناختی مرو و بلخ (BMAC) مهمترین گرانیگاهش است. دومین موج کوچ آریایی‌‌ها به جنوب در قرن هفدهم پ.م آغاز شد و به تشکیل نخستین دولتهای آریایی نویسا منتهی شد که نیرومندترین‌‌هایشان هیتی‌‌های آناتولی و کاسی‌‌های بابل و میتانی‌‌های سوریه‌‌ی امروز بودند. سومین موج کوچ آریایی‌‌ها در قرن سیزدهم پ.م و همزمان با فروپاشی آخر عصر برنز (حدود ۱۲۰۰ پ.م) انجام پذیرفت و در جریان آن اقوامی مثل پارسها و مادها و بلخی‌‌ها در ایران زمین ساکن شدند که اتحادشان با یکدیگر و با جمعیتهای میزبان دولت عظیم هخامنشی را پدید آورد. چهارمین موج کوچ آریایی‌‌‌‌ها به اقوام تخاری و سکا مربوط می‌‌شد که در قرن سوم پ.م از ترکستان و بخشهای خاوری به ایران زمین وارد شدند و بقایای مقدونیان را از این سرزمین بیرون راندند و دولت دوقلو و در هم پیوسته‌‌ی اشکانی-کوشانی را تاسیس کردند.

به همان ترتیبی که عناصر پایه‌‌ی انقلاب کشاورزی (شهرنشینی، رام کردن گندم و جو و گاو و گوسفند و بز، فناوری مس و مفرغ، کوزه‌‌گری با چرخ) دستاورد قفقازی‌‌ها بود، آریایی‌‌ها هم عناصری مهم مانند رام کردن اسب و شتر و ساخت گردونه‌‌ی جنگی و فناوری آهن را به اندوخته‌‌‌‌ی تمدن ایران و جهان افزودند. مهمتر از همه آن که قدیمی‌‌ترین دستگاه فلسفی و اثرگذارترین نوآوری دینی تاریخ پیشامدرن هم در همین جمعیت و در ایران شرقی پدید آمد و این همان است که کیش زرتشتی را برساخت و شالوده‌‌ی معنایی شاهنشاهی هخامنشی و دولتهای بعدی ایرانی را تشکیل داد.

یک جمعیت بومی دیگر در جنوب غربی ایران زمین وجود داشت که ادامه‌‌ی جمعیت آفریقایی-آسیایی مستقر در مصر محسوب می‌‌شد. این جمعیت را امروز به اسم نژاد سامی می‌‌‌‌نامند، و باید توجه داشت که کاربرد کلمه‌‌ی نژاد در نامیدن سامی‌‌ها و قفقازی‌‌ها و آریایی‌‌ها به همان کاربرد دیرینه‌‌ی این کلمه در پارسی مربوط می‌‌شود و «جمعیت‌‌های خویشاوند و هم‌‌تبار» معنا می‌‌دهد. وگرنه مفهوم مدرن نژاد (ترجمه‌‌ی race) که بر تمایز رنگ پوست و شکل ظاهری استوار است، در ایران زمین وجود نداشته است. نژاد در معنای اصلی‌‌ ایرانی‌‌اش جمعیت‌‌های انسانی خویشاوند و هم‌‌تبار را نشان می‌‌دهد که به ویژه بر اساس خویشاوندی زبان‌‌هایشان از هم تفکیک می‌‌شوند، و بر این مبنا سه خوشه‌‌ی نژادی اصلی و تیره‌‌هایی وابسته به این خوشه‌‌ها را داریم، بی آن که تمایزی ژنتیکی یا ریختی در میان‌‌شان نمایان باشد. یعنی همزیستی دیرپا و هماوری‌‌های پیاپی طی نسلهای پیاپی بافت ژنتیکی و ساختار زیست‌‌شناختی کل مردم ساکن قلمرو ایران زمین را یکدست ساخته، و نژاد در میان بومیان این سرزمین تنها در سطح زبانی شکل خود را حفظ کرده است.

زادگاه سامی‌‌ها به طور خاص شبه جزیره‌‌ی عربستان و بخشهای جنوبی آسورستان است که بخشی جدایی‌‌ناپذیر از جغرافیای تاریخی ایران زمین محسوب می‌‌شود. سامی‌‌ها هم مانند آریایی‌‌ها جمعیتی متحرک داشتند و همزمان با آنها به بخش‌‌های مرکزی ایران زمین می‌‌کوچیدند. به همین خاطر جنبش‌‌های جمعیتی ایران زمین را باید در کنار هم و مانند سیستمی یکپارچه در نظر گرفت و خودِ همزمانی این کوچ‌‌های بزرگ نشان می‌‌دهد که ایران زمین در سراسر تاریخ‌‌اش یک سیستم درهم پیوسته و منسجم جمعیتی و تمدنی بوده و نه موزائیکی از فرهنگ‌‌های جدا جدا و مستقل. داده‌‌های ژنتیکی در ترکیب با شواهد باستان‌‌شناختی همین تصویر را تایید می‌‌کنند و نشان می‌‌دهند که بدنه‌‌ی بافت جمعیتی ایران‌‌زمین بوم‌‌زاد و پایدار بوده و هم از نظر ژنتیکی و هم از نظر فرهنگی یک پیوستار قطع ناشده و بی‌‌گسست است که از ابتدای عصر نوسنگی تا به امروز تداوم یافته است.[1]

موج نخست سامی‌‌ها در میانه‌‌ی هزاره‌‌ی سوم پ.م آموری‌‌ها به آسورستان و بخشهای شمالی میانرودان کوچیدند و نخستین پادشاهی متمرکز ایران زمین که دولت اکد بود، در حدود سال ۲۳۵۰ پ.م توسط ایشان تاسیس شد. دومین موج کوچ‌‌شان هم در همان حدود قرن شانزدهم و هفدهم پیش از میلاد انجام پذیرفت و دامنه‌‌اش تنها به آسورستان و میانرودان محدود نماند، و به جنوب آناتولی و دریای اژه و شمال مصر نیز گسترش یافت. شاخه‌‌ای از این مردم در مصر دولتی تاسیس کردند که به نام هیکسوس شهرت یافته است. سومین موج کوچ این مردم در همان حدود سال ۱۲۰۰ پ.م آغاز شد و قوم‌‌های مهمی مثل فنیقی‌‌ها و آرامی‌‌ها و کنعانی‌‌ها را به جغرافیای انسانی ایران غربی افزود. یهودیان که شاخه‌‌ای یکتاپرست از کنعانی‌‌ها هستند هم با چند قرن وقفه از دل همین جریان جمعیتی زاده شدند.

تنها چهارمین موج کوچ سامیان با آریایی‌‌ها تفاوت زمانی داشت و حدود هشتصد سال دیرتر انجام پذیرفت. این کوچ در قرن ششم میلادی آغاز شد و تا میانه‌‌ی قرن هفتم شدتی بنیان‌‌کن پیدا کرد و همان است که ظهور دین اسلام در زمینه‌‌اش تحقق یافته است. دستاورد مهم نژاد سامی برای تمدن بشری خط الفبایی و ابداع مفهومی شخصی و سیاسی از خدای یکتا بوده که در قالب ادیان یهودی، مسیحی و اسلام تبلور یافته و در عمل شالوده‌‌ی باورهای دینی در سراسر جهان را برای دو هزار سال گذشته تعیین کرده است.

در کنار این جریانها باید به یک جنبش جمعیتی ترکیبی هم اشاره کرد که از نظر ساختار و مسیر با کوچ چهارم آریایی‌‌ها شباهت داشت، اما بافت جمعیتی و نژادی‌‌اش متفاوت بود. این جریان در قرن پنجم و ششم میلادی آغاز شد و به قومیت ترک مربوط می‌‌شد که در همین حدود از جوش خوردن سکاهای ایرانی و اقوام زردپوست تاتار و مغول شکل گرفته بود. ترک‌‌ها در واقع بازمانده‌‌ی کشمکش اقوام زردپوست بومی سیبری و قبایل ایرانی کوچگرد مقیم ترکستان بودند و پس از نابودی دولتهای ایرانی‌‌تبار قلمرو خاوری جانشین ایشان شدند.

زبان و ساخت نژادی این مردم آلتایی و وابسته به جمعیتهای زردپوست جنوب سیبری و شمال غربی چین بود، اما سبک زندگی کوچگردانه، وابستگی به اسب، فناوری جنگی، سبک زندگی و ساخت سیاسی خود را از قبایل سکاها وامگیری کرده بودند و در ابتدای کار برای چند قرن طبقه‌‌ی حاکم‌‌شان هم ایرانی‌‌تبار بودند. این جمعیت به تدریج رشد کردند و در قرن سوم و چهارم میلادی به اسلام گرویدند و به این ترتیب کاملا از نظر فرهنگی با ایران زمینِ دوران اسلامی جوش خوردند. ناگفته نماند که در این هنگام که دوران تجزیه‌‌ی سیاسی ایران زمین پس از فروپاشی ساسانیان بود، تقریبا همه‌‌ی دولتهای ایرانی مسلمان بودند و بیشترشان هم به طور صوری از خلیفه‌‌ی عباسی فرمان می‌‌بردند و ترکان هم با گرویدن به اسلام به همین شبکه پیوستند. ترکان از همین هنگام کوچی بزرگ را به بخش‌‌های مرکزی و غربی ایران زمین آغاز کردند و برای هشت قرن در سراسر این قلمرو از ترکستان چین تا آناتولی حضور داشتند و قبایل‌‌شان یک طبقه‌‌ی نخبه‌‌ی جنگاور را تشکیل می‌‌دادند.

باید به این نکته توجه داشت که همه‌‌ی نژادهایی که ذکرشان گذشت «ایرانی» هستند، یعنی دست کم از عصر نوسنگی بومی قلمرو جغرافیایی ایران زمین بوده‌‌اند و در تمام مراحل شکل‌‌گیری تمدن ایرانی نقش ایفا کرده‌‌اند و در متون‌‌شان خویشتن را قومی در میان اقوام ایرانی دانسته‌‌اند. چنان که گفتیم این نژادها از نظر بافت ژنتیکی و ساختار زیستی نیز ایرانی محسوب می‌‌شوند و این با پژوهش‌‌های تازه‌‌ بر تبارشناسی مولکولی‌‌شان نشان داده شده و آشکار است که کل مردم ساکن قلمرو ایران زمین هاپلوگروه‌‌های ژنتیکی مشترک و بافت وراثتی یکدست و همسانی دارند. بنابراین ما یک قلمرو جغرافیایی ایران زمین، یک تمدن ایرانی و یک جمعیت از مردم ایرانی داریم که سه خوشه‌‌ی نژادی-زبانی سامی و قفقازی و آریایی را در بر می‌‌گیرد. در این میان تیره‌‌های ترکیبی متنوع و فراوانی را هم داریم که برخی‌‌شان ممکن است با نژادهای خارج از قلمرو تمدن ایرانی هم درآمیخته باشند. چنان که ترک‌‌ها از ترکیب آریایی‌‌ها با مغول‌‌ها و تاتارها پدید آمدند و قزاقها و قرقیزها از ترکیب ترک‌‌ها و بازماندگان سکاها و اسلاوها زاده شدند.

هریک از این جریانهای جمعیتی شاخه‌‌هایی بیرونی هم داشته که تاثیر چشمگیری در تاریخ تمدن جهان داشته‌‌اند. کوچ دوم و چهارم آریایی‌‌ها به ویژه از این نظر اهمیت داشت. چون در جریان کوچ دوم شاخه‌‌هایی از قبایل آریایی سراسر آناتولی و بخشهای شمالی اروپای شرقی و مرکزی را تسخیر کردند و در کوچ چهارم هم تنها تخاری‌‌ها و سکاها نبودند که به جنوب و غرب کوچیدند، همزمان با ایشان و در اندرون همین جریان سغدی‌‌ها هم به غرب کوچیدند و این ماجرا شاخه‌‌ی خاوری راه ابریشم را پدید آورد. سامی‌‌ها هم در کوچ دوم‌‌شان مصر را به شکلی ناپایدار فتح کردند و به ویژه در کوچ چهارم‌‌شان سراسر شمال آفریقا را در نوردیدند و تا جنوب اسپانیا پیشروی کردند. شاخه‌‌ای از ایرانیان سامی‌‌ که یهودیان باشند، موازی با سغدی‌‌ها در جهت غرب گسترش یافتند و شاخه‌‌های غربی راه ابریشم را در اروپا ایجاد کردند. به این ترتیب نخستین شبکه‌‌ی تجارت جهانی دنیای پیشامدرن که امروز راه ابریشم نامیده می‌‌شود با مرکزیت ایران و با دو شاخه‌‌ی سغدی و یهودی در قلمرو تمدنی چین و روم شکل گرفت و سه تمدن اصلی نیمکره‌‌ی شمالی را به هم متصل ساخت.

گذشته از این کوچها که پویایی جمعیت درونزاد ایران زمین را نشان می‌‌دهد، این تمدن همواره میزبان جمعیتهای متحرک بیرونی نیز بوده است. جمعیتهای مهاجمی که به قلمرو ایران زمین وارد می‌‌شدند تا دوران مدرن همگی از حاشیه‌‌ی این قلمرو بر می‌‌خاستند و هربار هم حرکت‌‌شان پیامد تحولی بوم‌‌شناختی بوده که افزایش جمعیت اولیه و بعد خشکسالی و فروپاشی اقتصاد نوپای این قلمروهای پیرامونی را رقم می‌‌زده است.

نخستین هجوم از این دست به مردم بالکان مربوط می‌‌شود که در دهه‌‌ی ۳۳۰ پ.م با رهبری مقدونیان انجام پذیرفت و نخستین شاهنشاهی تاریخ و اولین دولت فراگیر ایرانی را منقرض کرد. این هجوم جمعیتی مردمی یونانی‌‌زبان را که بیشتر مقدونی و ایلوری بودند تا یونانی در کمربندی در غرب و جنوب ایران زمین ساکن ساخت. هجوم جمعیتی بزرگ دیگر حدود دویست سال بعد آغاز شد و به رومیان مربوط می‌‌شد. رومیان در چند موج بزرگ با ارتش‌‌هایی صد هزار نفره به مرزهای غربی ایران زمین حمله بردند و فشارشان برای ورود به ایران زمین تا حدود هزار سال بعد تداوم داشت. اما اقتدار دولتهای اشکانی و ساسانی از پیشروی‌‌شان جلوگیری می‌‌کرد و به این ترتیب موج‌‌های جمعیتی رومیان در مرزهای غربی کشور در هم می‌‌شکستند و از میان می‌‌رفتند.

تقریبا در همین زمان و موازی با جنبش رومیان نخستین پیشروی جمعیت‌‌های زردپوست قلمرو خاوری را هم داریم، که نخست به تسخیر قلمرو ایرانیان سکا و تخاری در نیمه‌‌ی غربی قلمرو خاوری انجامید و بعد تا مرزهای شرقی ایران زمین پیش آمد، اما زور و توانی بسیار کمتر از رومیان داشت و بسیار زودتر از ایشان هم درهم شکست و متوقف شد. موج جمعیتی ترکیبی‌‌ای هم که از بقایای سکاها و اقوام نوظهور ترک و تاتارها شکل گرفته بود و هون نامیده می‌‌شد، در میانه‌‌ی دوران ساسانی به ایران زمین تاخت، اما پس زده شد و پس از عبور از شمال قلمرو ایران به اروپا وارد شد و ویرانی‌‌های شدیدی در آن سامان پدید آورد.

در قرن چهارم و پنجم هجری خورشیدی (دهم و یازدهم میلادی) موجی مشابه که به جمعیت نوپای اسلاو مربوط می‌‌شد از شمال پدیدار شد و به مرزهای شمالی ایران زمین حمله برد، اما آن هم به سرعت و با سادگی دفع شد و به درون ایران زمین راه نیافت. اسلاوها هزار سال بعد با پشتوانه‌‌ی مدرنیته چندان نیرومند شدند که بار دیگر به ایران زمین بتازند و این بار بخشهای شمالی قلمرو ایران زمین را تسخیر کردند، هرچند در هضم آنچه بلعیده بودند ناکام ماندند و این تاریخ دو قرن گذشته‌‌ی نیمه‌‌ي شمالی ایران زمین را رقم زده است.

موج بعدی جمعیتی‌‌ در قرن هفتم هجری از قلمرو خاوری برخاست و ویرانی‌‌های ماندگار و مهیب حمله‌‌ی مغول را رقم زد. پس از آن حمله‌‌ی زودگذر پرتغالی‌‌ها به جزیره‌‌ی هرمز و هلندی‌‌ها به هند شمالی را داریم که پس زده شد، و حمله‌‌ی پیگیر انگلیسی‌‌ها که به استعمار هند و در نهایت تسخیر نیمه‌‌ی جنوبی ایران زمین منتهی شد. اما این جریانهای اخیر از جنس حملات غارتگرانه بود و نه کوچ جمعیتی و به همین خاطر بافت کلی جمعیت منطقه را تغییر نداد. هرچند ویرانی‌‌های فرهنگی و تباهی‌‌های سیاسی وخیمی را به دنبال داشت.

گرانیگاه تاریخی سازمان یافتگی تمدن ایرانی، بی‌‌شک میانه‌‌ی قرن ششم پیش از میلاد است و این برشی سرنوشت‌‌ساز در کل تاریخ جهان محسوب می‌‌شود. ظهور دولت هخامنشی به معنای تک قطبی شدن سیاست جهان آن روزگار بود و در عمل کل سرزمینهای متمدن و کشاورز را در یک نظم سیاسی عظیم جای داد و شبکه‌‌ای گسترده از تجارت، داد و ستد فرهنگی و نظم سیاسی را در آن به شکلی استانده تبلیغ کرد. دولت هخامنشی پنج و نیم میلیون کیلومتر مربع مساحت و حدود سی میلیون نفر شهروند را به طور مستقیم زیر فرمان داشت و به کلی با هر دولتی که پیش از آن بر زمین پدید آمده بود تفاوت داشت. این تفاوت را زمانی در می‌‌یابیم که توجه کنیم مقتدرترین دولت جهان در دوران پیشاهخامنشی آشور بود که ۴/۱ میلیون کیلومتر را زیر فرمان داشت و مصر که در آن زمان تنها حوزه‌‌ی تمدنی دیگر کره‌‌ی زمین محسوب می‌‌شد، بزرگترین دولتی که در دل خود پدید آورده بود (دو مان هجدهم در ابتدای عصر پادشاهی نو) قدری بیش از یک میلیون کیلومتر مربع وسعت داشت. دولت هخامنشی تنها به عنوان بنیانگذار اهمیت نداشت، بلکه مهمتر از آن نظامی سیاسی و بافتی از هویت ملی بود که تداوم یافت. چنان که دولت ساسانی و اشکانی و سلجوقی و صفوی هریک بین سه تا چهار میلیون کیلومتر مربع وسعت داشتند و بدنه‌‌ی جغرافیایی ایران زمین را پوشش می‌‌دادند.

برای فهم ساخت نژادی ایران زمین می‌‌توان به ترکیب هاپلوگروه‌‌ها در زیرسیستم‌‌های جغرافیایی قلمرو ایرانی نگریست و داده‌‌های برآمده از آن را برای بازسازی پویایی جمعیتها به کار گرفت.

 

 

  1. ۱۲۲ وحدتی‌نسب و همکاران، ۱۳۹۷/: ‍‍۷-‍۴۳.

 

 

ادامه مطلب: نخست: دل ایرانشهر

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب