گفتار سوم: تقابل معنایی مهر و عشق
با مرور کاربردهای مهر و عشق در زبان پارسی طی هزارهی گذشته معلوم میشود که این واژهها دو سویهی متفاوت از عاطفه و هیجانی یکسان را نمایندگی میکردهاند. در ابتدای کار و در قرن سوم و چهارم هجری چنین مینماید که کلمهی مهر بیشتر رواج داشته و بیشتر در اشعار کسانی به کار گرفته شده باشد که نگاهی فیلسوفانه داشته و به همین خاطر لقبشان حکیم بوده است. با این حال قدیمیترین کاربرد واژهی عشق در شعر پارسی دری را هم از همان ابتدا نزد حکیم رودکی سمرقندی میبینیم. رودکی بیتی دارد که در آن عشق با شکلی از وجد و حال پیوند خورده که با خودآگاهی بیگانه است:
کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه[1]
با این حال رودکی مهر را بیش از عشق به کار برده و ترکیبهای آن (به ویژه مهربان) را هم فراوان تکرار کرده است که مشهورترین از همه «بوی یار مهربان آید همی» است، که در دوران ما تحریف مشهورش به «یاد یار مهربان آید همی» شهرت بیشتری دارد.
در شعر فردوسی هم مهر بسامدی بسیار بیشتر از عشق دارد، و آشکارا کلمهی کلیدی و مهمی است که عاطفه و هیجان شورانگیز میان دو دوست را صورتبندی میکند. در شاهنامه این کلمه دقیقا در همان بافت کهن اوستایی-پهلویاش به کار رفته و هم پیمان و هم محبت را میرساند و در ضمن به معنای خورشید هم هست. فردوسی در عین حال از کلمهی عشق هم در مواردی انگشتشمار بهره برده و جالب آن که انگار با این کلمه به سویهای منفی از این عاطفه اشاره میکرده است. در دیباچهی شاهنامه هنگام توصیف ماه میگوید: پدید آید آنگاه باریک و زرد* چو پشت کسی کاو غم عشق خوَرد
و در داستان زال و رودابه میخوانیم که:
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد، عشق فرزانه گشت
یا در رزم رستم و اسفندیار:
بخندد بدو گوید ای شوخ چشم به عشق تو گریان نه از درد و خشم
یعنی عشق انگار با سویهی رنجبار و پرآزار محبت پیوند دارد و با بی خردی و رنجوری همنشین است.
یک نسل پس از فردوسی، در اشعار حکیم سنایی نیز باز تناسب میان مهر و عشق را به همین ترتیب میبینیم. سنایی میگوید: «راه عقلِ عاقلان را مهر او مرشد شدست/ درد جان عاشقان را نطق او مرهم بود».[2]
یعنی باز مهر را با عقل عاقلان و عشق را با درد جان عاشقان همنشین میبینیم که کمابیش با کاربرد این دو واژه در شاهنامه همسان است. در قصیدهای هم که در ستایش علی بن محمد طبیب غزنوی سروده میخوانیم که:
فرزانهی خلقت شده از کین تو شیدا دیوانهی اصلی شده از مهر تو عاقل[3]
و باز در اینجا پیوند میان عقلانیت و مهر را میبینیم که دربارهی عشق واژگونهاش رایج است. هرچند ترکیبهایی پیچیدهتر از این دو را هم گاه به کار میبرد که تفاوت معنایی ظریف میانشان را نشان میدهد:
از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود پندار بُد آن عشق و یقین جمله گمان بود
آن ناز، تکلف بُد و آن مهر، فسون بود وآن عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود[4]
با این حال سنایی بنیانگذار گفتمان عارفانه در شعر پارسی است و تقریبا کل منظومهی کلیدواژگان صوفیانه از قلندر و درویش و خرابات گرفته تا مفهوم استعلایی عشق با او وارد دایرهی شعر پارسی میشود. جالب است که با این حال کلیدواژهی اصلی مورد نظرش که تکرار بیشتری دارد، مهر است و نه عشق. با این حال در شعرش برخی از عناصری که بعدتر به عشق منسوب میشود را در پیوند با مهر میبینیم. مهمتر از همه، اتحصارجویی عشق و حصاربندی معشوق و تمرکز بر یک دلدار یگانه است که اغلب با کلمهی عشق بیان میشود ولی در شعر سنایی با مهر برچسب خورده است:
چون کسی را به مهر بگزینند دیگری را بر او گزین نکنند
در رخ دوستان کمان نکشند بر دل عاشقان کمین نکنند[5]
و
یک زمان در کنار گیر مرا ور نگیری ز من کنار مگیر
جز به مهر تو میل نیست مرا جز مرا در زمانه یار مگیر[6]
و
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم[7]
بعد از سنایی حرکتی را در متون منظوم و منثور میبینیم که به سمت دوشاخهزایی مفهوم محبت پیش میرود و مهر و عشق را بیش از پیش همچون دو برچسب برای دو سویهی عاطفهای یکسان به کار میگیرد. مهر بیش از پیش با سویهی نیرومند، عقلانی، سنجیده و متینِ دوست داشتن گره میخورد، و عشق بیشتر و بیشتر برای اشاره به جنبههای دیوانهوار و شیداگونه و رنجبار محبت به کار گرفته میشود. به شکلی که تا دوران سعدی و حافظ کلمهی عشق هم بسامدی بسیار بیشتر پیدا کرده و هم یکسره با معناهایی منفی مثل غم و درد و اشک پیوند خورده است. حافظ در رباعیای میگوید:[8]
من حاصل عمر خود ندارم جز غم از عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم
و این همنشینی به قدری جدی است که حس عاشقانه به صورت «غم عشق» صورتبندی میشود:
یک قصه نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
یعنی در فاصلهی چهارصد سال میان فردوسی و حافظ، معنای مهر به تدریج به حاشیه رانده شده و عشق جایگزین آن شده است. چنان که عشق در شعر حافظ تقریبا همان بسامدی را دارد که مهر در شعر فردوسی، و برعکس. با این حال همچنان دلالتهای منفی درپیوسته با مفهوم عشق در حافظ باقی مانده است و آن سویهی مینویی و پاکیزهی مهر که در قرن چهارم میدیدیم در شعر حافظ نیز باقی است. در شعر حافظ عشق است که به جای مهر برترین چیز و ارجمندترین حس شمرده شده است و از نظر پیوندش با امر قدسی و ارتباطش با جنگاوری و خرد و کردارهای بیقید و شرط، کاملا مترادف مفهوم مهر است. با این حال همچنان با درد و غم و بدنامی و جنون پیوند خورده است. اما حافظ میگوید ماهیت عشق چنین است و باید آن را پذیرفت که «برق عشق ار خرمن پشمینهپوشی سوخت، سوخت».
پژوهش دربارهی واگرایی مفهوم عشق و مهر در زبان پارسی دری و چگونگی و چراییاش البته بحثی بسیار مفصل و پیچیده است که به پژوهشی مستقل نیاز دارد. چون دلالتهای مهر و عشق نزد همهی نویسندگان همسان نیست و حتا در اشعار یک شاعر و آثار یک حکیم هم نوسانهایی را نشان میدهد. با این حال در مقام حکمی کلی میشود گفت که مهر و عشق در بدنهی متون ادبی پارسی دری عاطفه و هیجانی یکسان را نمایندگی میکنند، اما دو سویهی متضاد از آن را نشان میدهند. به شکلی که مهر به جنبهی خردمندانه، تأملآمیز، آزادانه، انتخابگرانه، پیمانمدار و بنابراین دوسویه، شادمانه و آرام این حس اشاره میکند. در حالی که عشق طنینی از حالتهای رنجبار، دیوانهوار، تقدیرگونه، یکسویه، غمانگیز، بدفرجام و آشفتهی محبت را نشان میدهد.
- ۴ رودکی، قصیدهی ۱۰۴. ↑
- ۵ سنایی، قصیده ۵۶. ↑
- ۶ سنایی، قصیده ۱۰۰. ↑
- ۷ سنایی، غزل ۱۳۳. ↑
- ۸ سنایی، غزل ۱۲۶. ↑
- ۹سنایی، غزل ۱۸۰. ↑
- ۱۰ سنایی، غزل ۲۶۵. ↑
- ۱۱ حافظ، رباعی ۳۱. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: مهر دو نفره و سه نفره
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب