گفتار سوم: خلافت عباسیان
تاروپود زندگینامهی حلاج با جریانهای فکری و سیاسیای درآمیخته که در جریان گذار سیاسی از امویان به عباسیان فعال بودند و طی نیمهی نخست عمر دولت عباسی همچنان شاخهزایی میکردند و اهمیت داشتند. امروز پیروان این جریانها زیر عنوانهایی متفاوت مثل شیعی و اسماعیلی و زیدی و قرمطی ردهبندی میشوند. اما باید توجه داشت که اینها برچسبهایی دیرآیندتر است و در آن دوران که زادروز این جنبشها بوده، پیوندهای میانشان شکلی متفاوت داشته و مرزبندیهای بینشان هم با آنچه امروز گمان میکنیم فرق داشته است. برای آن که تصویری دقیق از این بافت جامعهشناسانه داشته باشیم و بستری مناسب برای جای دادن زندگینامهی حلاج برسازیم، نخست باید این جریانها را بشناسیم.
در دوران زندگی حلاج دین اسلام تازه در میان مردم ایران زمین رواج پیدا کرده بود. این دین از نظر سرعت شاخهزایی و درجهی همبستگی با خیزشهای سیاسی در میان ادیان بیمانند است. یعنی بیشترین سرعت زایش فرقه و مذاهب نو را در آن میبینیم، و این که تقریبا همهی این جریانها سیاسی و بسیاریشان نظامی بودهاند و بسیاری هم حتا دولتهایی محلی یا ملی تاسیس کردند. در کنار آنچه در درون حریم دین اسلام میگذشت و بیشتر زیر ذرهبین پژوهش ما قرار دارد، ادیان کهنسال ایرانی مثل کیش زرتشتی و بودایی و مانوی و مزدکی و مسیحی و یهودی نیز پیروان پرشمار خود را در سراسر ایران زمین داشتند و به لحاظ جمعیتی اکثریت مردم ایران را در بر میگرفتند. این ادیان پس از فروپاشی دولت ساسانی پیوند کمتری با سیاست داشتند و سرعت فرقهزاییشان اصولا از اسلام بسیار کمتر بود.
طی قرن نخست تاسیس دولت اسلامی یک دوقطبی اصلی میان پیروان این دین پدید آمد و آن به کسانی مربوط میشد که نظام سیاسی خلافت (که خاستگاهی رومی-مصری داشت) را میپذیرفتند، یا نمیپذیرفتند. این دوشاخه تقریبا منطبق بود با آنان که دولت اموی را مشروع میدانستند یا نمیدانستند. در آن دوران تمایز چندانی میان خلفای اربعهی آغازین و امویانِ بعدی وجود نداشت، و بنابراین آنان که این خلفا را روی هم رفته مشروع میدانستند اهل سنت نام گرفتند و آنان که ایشان را طرد میکردند، شیعه شمرده شدند.
اغلب شیعیان برای آن که همچنان در بافت اسلامی باقی بمانند خلیفهی چهارم (حضرت علی) را امام خود میدانستند، اما بقیهی خلفا را لعن میکردند و معمولا قرآن را به سبک اوستا زند میکردند و بنا به تفسیر معناهای متفاوت بدان منسوب میکردند. جریانهای شیعه در یارگیری به اندازهی سنیها -که قدرت سیاسی را در دست داشتند- موفق عمل کردند و بسیاری از نومسلمانان ایرانی از ابتدای کار شیعه بودند و همچون جریانی اعتراضی به میدان دین و سیاست اسلامی وارد میشدند. محور این جریانها آن بود که فره ایزدی در خاندان پیامبر جای دارد و امویان از آن محروم هستند. یکی از این شاخهها که این فرهمندی را به خاندان عباس عموی پیامبر مربوط میدانست، در نهایت برندهي میدان شد و دولت عباسی را پدید آورد.
این نکته اغلب فراموش میشود که عباسیان خود در ردهی شیعیان جای میگرفتند. یعنی نیرومندترین و موفقترین نسخه از دعوت به امامی فرهمند و برخودار از تبار محمد رسول، همان بود که عباسیان رهبریاش میکردند و همین دعوی متمایز کنندهی شیعیان از سنیها بود. در زمان تاسیس دولت عباسی و به قدرت رسیدن منصور، دو جریان اصلی شیعی دیگر هم وجود داشت. یکی زیدیه که پیرو فرزندان امام حسن بودند و جریانی نظامی و جنگاور بودند و خروج بر قدرت ظالم و جنگیدن را شرط فرهمندی امام مشروع میدانستند. دیگری شیعهی امامیه که به استثنایی در انتقال فرهمندی از پدر به پسر باور داشتند و معتقد بودند امامت از امام حسن به برادر کهترش امام حسین منتقل شده و بعد از مسیر فرزندان او ادامه یافته است. این شاخه در دوران اموی جنبشی نظامی پدید نیاوردند و از سیاست کناره گرفته بودند و دعوی خلافت نداشتند. گروهی از این شاخه در جریان گذار خلافت اموی به عباسی دعوی خلافت کردند و جریان اسماعیلیه و خلافت فاطمی و قرمطی را پدید آوردند، که بعدتر بدانها خواهیم پرداخت. با این حال شاخهی اصلیشان که امروز بدنهی جمعیت شیعیان پیروشان هستند، همان اصل کنارهگیری از سیاست را در دوران عباسی نیز حفظ کرد.
در میان این گروهها نیرومندترین دسته همان عباسیان بود که نسب خود را به عموی پیامبر میرساند. حدود یک قرن پیش از تولد حلاج بود که گذار سیاسی مهمی رخ داد و دولت اموی فروپاشید و عباسیان قدرت گرفتند. به این ترتیب خلافت اموی برافتاد و سیاست ایرانشهری بار دیگر به صحنه بازگشت. هرچند بعدتر به تدریج با ضعیفتر شدن تدریجی اقتدار عباسیان و به ویژه بعد از چیرگی ترکان در عصر متوکل، باز چرخشی به سمت نظام خلافت رخ داد.
تاریخ دولت عباسی را میتوان به سه دورهی اصلی تقسیم کرد. از ابتدای تاسیس این دولت به دست ابومسلم خراسانی که به اسم سفاح (ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب) دعوت میکرد و او را در سال ۴۱۳۰ (۱۳۲ق) به قدرت رساند، تا زمان مرگ خلیفه واثق در سال ۴۲۲۶ (۲۳۲ق) دورهی اول است که عباسیان دولتی مقتدر و مشروعیتی چشمگیر داشتند. در این دوران دیوانسالاری دوران ساسانی بار دیگر احیا شد و نظام بردهگیری (موالی) منسوخ شد و سیاست ایرانشهری بر دستگاه عباسی حاکم گشت.
عباسیان در کنار سرداران نامداری مثل ابومسلم، از حمایت خاندانهای بزرگی برخوردار بودند که اغلب دانشمند و فقیه بودند. خاندانهای مدیر نیرومندی مثل برمکیها و خاندان فضل بن سهل که اغلب از ایران شرقی برخاسته بودند و طراحی دیوانسالاری عباسیان را بر اساس آنچه در عصر ساسانی رایج بود، بنیان نهادند. این خاندانها اما مثل ابومسلم خراسانی دینی دیگر داشتند و در پی برانداختن سلسلههای عرب بودند و خود دعوی قدرت داشتند.
عباسیان بعد از کشتار این نسل بنیانگذارِ سرداران و دیوانسالاران، نسلی دیگر از نخبگان را به کار گماردند که یا مثل طاهریان به زبان عربی و دین اسلام تسلط و ارادتی داشتند، و یا ادامهی دیوانسالاران مسیحی دوران ساسانی بودند و بر قدرت سیاسی دعوی خاصی نداشتند. این کشتار خیلی زود آغاز شد و تا دوران هارون الرشید خاتمه یافت.
منصور (برادر مهتر سفاح) که اولین خلیفهی نیرومند عباسی بود، در ۴۱۳۳ (۱۳۶ق) به قدرت رسید و با قتل ابومسلم خراسانی کوشید اقتدار سرداران خراسانی را از بین ببرد. اما در این کار ناکام ماند و خراسانیها نه تنها در قالب خاندان طاهری در میانرودان و ایران غربی اقتدار خود را حفظ کردند، که در ایران شرقی دولتهای خودمختاری مثل سامانیان را تشکیل دادند که فقط به صورت اسمی تابع خلیفه قلمداد میشد. با این حال منصور بیست و دو سال بر تخت سلطنت استوار باقی ماند و چنان که دیدیم نامش به برچسبی برای هواداران این گذار سیاسی بدل شد. چندان که بسیاری از نومسلمانان در این دوران هنگام انتخاب نامی عربی، خود را منصور نامیدند، و پدر حسین حلاج یکی از ایشان بود.
در دورهی عباسیان نخستین که ۹۶ سال به درازا کشید، نُه خلیفه حکومت کردند که سه نفرشان بسیار مقتدر بودند. علاوه بر منصور دوانیقی، هارون الرشید هم بیست و دو سال سلطنت کرد و فرزندش مأمون بیست سال حکم راند و این دو سوم سالیان این دوره را پوشش میدهد. در این دوران دستگاه نظامی عباسیان بیشتر به دست قبایل عرب بود و دستگاه دیوانی در اختیار خراسانیان قرار داشت و خط مشی کلی سیاسی همان بود که در دوران ساسانی وجود داشت. این خلفا خود را دنبالهی خسروان میدانستند و با اغلب جریانهای مذهبی دگراندیش ارتباطی دوستانه و روادارانه داشتند و صداهای متفاوت را تا جایی که مدعی خلافت نمیشدند، تحمل میکردند.
نقطهی اوج اقتدار سیاسی و فرهنگی عباسیان بیشک به دوران هارونالرشید و جانشینش مأمون مربوط میشود و این یک نسل پیش از زایش حلاج قرار میگیرد. در دوم فروردین سال ۴۱۸۸ (۱۹۴ق) هارونالرشید در توس درگذشت و بزرگان خراسان در حین برگزاری مراسم عید دیدنی دربارهی تعیین جانشین رایزنی کردند و در نهایت بر سر پشتیبانی از مامون به توافق رسیدند. بیست روز بعد (۲۲/۱/۴۱۸۸) امین در بغداد بر تخت خلافت نشست و قدرت را قبضه کرد، که برخلاف وصیت پدر و قول و قرارش با برادر کهتر بود. در نتیجه سی هزارخراسانی به هواداری از مامون بسیج شدند و به میانرودان تاختند و تا سال ۴۱۹۲ (۱۹۸ ق) امین را به قتل رساندند و مامون را به پادشاهی برگزیدند.
در سال ۴۲۰۲ (۲۰۷ ق) مامون پس از دو دهه حکومت درگذشت و دوران زرین عصر عباسی نیز به این ترتیب به پایان رسید. یک سال پیش از مرگ او در روز یازدهم فروردین سال ۴۲۰۱ (۲۰۶ق) متوکل زاده شد که وقتی بعدتر به قدرت رسید، نظام خلافت را بر شهریاری ایرانشهری ترجیح داد و هرچه را عباسیان آغازین و خاندانهای بزرگی مثل نوبختی و برمکی بنا نهاده بودند، ویران ساخت. رخدادهای دیگری نیز در همین حدود زمانی واقع شد که گویی به پایان عصری و آغاز عصری نو گواهی میداد. در هفدهم اردیبهشت سال ۴۲۱۲ (۲۱۸ ق) ابنهشام مورخ بزرگ و مهمترین تاریخنگار صدر اسلام درگذشت و چهار سال بعد در ۲۱ فروردین ۴۲۱۶ (۲۲۲ق) ستارهی دنبالهدار هالی از پنج میلیون کیلومتری زمین عبور کرد و تماشایش هیجان زیادی در شهرهای ایران زمین برانگیخت.
پس از مرگ مامون معتصم نُه سال و واثق پنج سال سلطنت کرد و این تا سال ۴۲۲۶ (۲۳۲ق) به درازا کشید. در این سال متوکل عباسی که مادرش ترک بود بر تخت نشست و سیاست متحد ساختن مشروعیت مذهبی عباسیان با قدرت سیاسی ترکان را در پیش گرفت. چارهجویی نابخردانهای که واکنشی بود به انحطاط نهاد خلافت و کوششی برای بازسازی نظام سیاسی رومی-مصری. اتحاد سپاهیان ترک که اغلب زرخرید بودند و نمایندگان خلافت که اغلب تعصب مذهبی سنی داشتند، به موجی بدل شد که کمی بعد به تاسیس دولت غزنوی و سلجوقی منتهی شد و امیران و شاهان خوشنام و فرهنگپرور سامانی و دیلمی را با سلطانهای خشن و ستمگر متعصب جایگزین ساخت.
دورهی دوم حکومت عباسیان با مرگ خلیفه واثق شروع شد و عصر انحطاط و تباهی قدرت عباسیان بود. با این حال ریشهاش را میتوان تا دوران خلافت معتصم عقب برد. هارون الرشید از سه زن با نژادهای گوناگون سه پسر داشت: امین مادری عرب داشت، مامون مادری از اهالی ایران مرکزی، و معتصم مادری ترک. مامون پس از کشتن امین به قدرت رسید و این اولین برادرکشی و خلیفهکشی در این خاندان بود. با این حال مامون سیاستمداری ورزیده و زیرک بود و توانست نظم کهن ایرانشهری را بازسازی کند و برای دو دهه با اقتدار فرمان براند.
پس از مرگ او معتصم در سال ۴۲۱۲ (۲۱۸ق) به قدرت رسید و سیاست تازهای در پیش گرفت. او که خود دورگهی ترک-عرب بود، جمعیتی بزرگ از سپاهیان ترک را به بغداد منتقل کرد و نیروی نظامی تازهای از ایشان برساخت. با این همه ترکان با زندگی شهری آشنا نبودند و چندان در بغداد برای مردم مزاحمت ایجاد کردند که خلیفه شهر سامرا را به عنوان پایگاهشان تاسیس کرد. به این ترتیب پایههای اقتدار عباسیان به خاطر کشمکش و رقابت سه رده از سرداران خراسانی و ترک و عرب لغزان شد.
اغلب نویسندگان این خراسانیان را ایرانی نامیدهاند و آنان را مقابل ترک و عرب قرار دادهاند. در حالی که این برچسب نادرست است. اعراب و ترکان در کنار گروههای دیگر مثل سیستانیها و دیلمیها و ارمنیها بخشی از اقوام ایرانی هستند و آن ردهی سپاهیان مورد نظر، اغلب خراسانی بودند. منحصر کردن نام ایرانی برای ایشان و خارج کردن ترکان و اعراب از این برچسب نادرست است و مردهریگ سنت شرقشناسانهی قرن گذشته.
دورهی دوم خلافت عباسی در سال ۴۲۲۶ (۲۳۲ق) با قدرت گرفتن متوکل آغاز شد که او هم مادری ترک داشت. متوکل مهرههای خود را یکسره بر اساس سرداران ترک چید و کوشید اعراب را با پس زدن شیعیان و خراسانیان را با طرد عناصر کهن زرتشتی تضعیف کند. او پانزده سال سلطنت کرد و سراسر این دوران را به نابودسازی فرهنگ، کشتار دانشمندان و بزرگان و سرکوب حکومتهای محلی گذراند. متوکل در سالهای پسین عمر خود بازیچهی همین سرداران ترک بود و در نهایت همانها او را به قتل رساندند و خلفای بعد از او را به میل خویش بر تخت مینشاندند و برمیخیزاندند.
دورهی دوم حکومت عباسیان تا سال ۴۳۲۳ (۳۳۳ق) ادامه یافت و در این دوران ۹۷ ساله دوازده خلیفه بر تخت نشستند که نیمیشان کمتر از پنج سال حکومت کردند. در این دوران چرخشی به سمت نظام سیاسی خلافت (یعنی سنت رومی-مصری) و الگوهای کشورداری خشن و بدوی اموی دیده میشود. آنگاه در سال ۴۳۲۳ (۳۳۴ق) دیلمیان از شمال ایران فراز آمدند و بغداد را گرفتند و بار دیگر سیاست ایرانشهری را احیا کردند.
آل بویه پس از فتح بغداد خلیفه مستکفی را به خلافت رساندند، اما اقتدار سیاسی و نظامی را از او گرفتند و نقش خلیفه بعد از آن حالتی نمایشی و آیینی پیدا کرد. این دورهی سوم که در آن خلیفه دستنشاندهی شاهان دیلمی یا سلجوقی بود، تا سال ۴۶۳۷ (۶۵۶ق) ادامه پیدا کرد. در این دوران ۳۱۴ ساله شانزده نفر از دودمان عباسی به خلافت رسیدند که دوران زمامداری بسیاریشان طولانی، اما اقتدارشان بسیار کم بود. تا آن که مغولان به بغداد وارد شدند و هلاکو خان با راهنمایی خواجه نصیرالدین توسی که گرایش اسماعیلی داشت، آخرین خلیفهی عباسی مستعصم را در سال ۴۶۳۷ تاریخی (۶۵۶ق) به قتل رساند.
در دوران بسیار طولانی حضور دودمان عباسی در میدان سیاست ایرانی، سی و هفت خلیفه طی ۵۰۸ سال از مشروعیت دینی و گاه سیاسی برخوردار بودند. یعنی به لحاظ دوام بعد از اشکانیان و همراه با کاسیها طولانیترین دوران زمامداری یک خاندان بر بخشی از ایران زمین را تجربه کردند. جایگاه حلاج در این زنجیره از خلفا، با لحظهی مهم چرخش از دورهی اول به دوم مصادف است. او در سالهای آخر دوران متوکل زاده شد و تقریبا سراسر عصر انحطاط دوران دوم را تجربه کرد. او در زمان منتصر و مستعین کودک بود، در زمان معتز و مهتدی به نوجوانی گام نهاد، در دوران معتمد به مردی جوان بدل شد و در دوران معتضد و مکتفی نفوذ و تاثیری بزرگ به جا گذاشت، تا آن که در دوران مقتدر به قتلش رساندند.
دوران زندگی او عصری پرآشوب بود. آشوبی که اوج آن به میانهی دوران خلافت معتضد مربوط میشود و زمانی که عباسیان در اواسط عصر انحطاطشان میکوشیدند دیوانسالاری و ارتش خود را بازسازی کنند. در این دوران جنبشهای اعتراضی گوناگونی سر بر کشیدند که بخش مهمیشان به شیعیان مربوط میشد. اسماعیلیان و فاطمیان و زیدیان همه به این جرگه تعلق داشتند، و این در کنار جنبشهای نیرومند قدیمیتری قرار میگرفت که مثل قیام بابک خرمدین اصولا ضد اسلامی بود، یا مثل قیام زنگیان و قرمطیان با نسخهی رایج از اسلام ناسازگار بود. حلاج به جرم ارتباط با این جریانها محاکمه و اعدام شد، و خواهیم دید که این اتهام چندان نامربوط هم نبوده است.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: گرویدن به اسلام
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب