گفتار سوم: «فراز» و «قلبم»
چنان که گذشت، در دستگاه نظریمان چهار سطح سلسلهمراتبی از مشاهده داریم، که امر انسانی در درون آن جریان مییابد و تجربه میشود. در هریک از این لایهها یک سیستم پیچیدهی خودسازمانده تکاملی داریم که رفتارهایش به شکلی درونزاد و هدفمند برای بیشینه کردن متغیری مرکزی سازمان یافته است یعنی اگر بخواهیم «من» را در کلیتاش درک کنیم و تصویری روشن و شفاف از امر انسانی به دست آوریم، دستکم باید در چهار سطح متفاوت و در چهار مقیاس متمایزِ زمانی – مکانی به انسان بنگریم و مدلی نظریه دربارهی آنچه مشاهده میکنیم پدید آوریم.
هریک از این لایهها بر اساس یک سیستم پایه تعریف میشوند. یعنی وقتی به انسان مینگریم، در مییابیم که یکی از لایههای توصیف وی «بدن» است که پدیداری زیستشناختی است و رخدادهای آن در محدودهی زمانیِ هزارم ثانیه تحقق مییابند و مقیاس عناصر برسازندهاش ماکرومولکولها و یاختههای با مقیاس آنگستروم تا میکرون (یک میلیاردیم تا یک میلیونیم متر) هستند.
توصیف انسان و فهم «من» بدون توجه به این سیستم پایه ناممکن است. از این رو هر نظریهای که بخواهد به تصویری روشن و دقیق دربارهی انسان دست یابد، باید حتما سطح زیستشناختی را صورتبندی کند و در چارچوب مفهومیاش بگنجاند. این سطحی توصیفی است که به رفتار سیستمهای زنده و ساختار بدنهای جاندار و کارکرد کالبدهای یکپارچه مربوط میشود.
به همین ترتیب هر «من»ای یک خودانگاره و ادراک خودآگاهانه از خویشتن دارد که حیاتی روانی و ارادهای آزاد را برایش به ارمغان میآورد. پدیدارهای وابسته به این ویژگی «من» سطحی روانشناختی را ایجاد میکنند که ادراکها و عواطف به همراه تجربههای درونی و ذهنی در آن جای میگیرند و در مقیاس زمانی ثانیه تا ساعت و مقیاسهای مکانی سانتیمتر تا متر جهان هستی را لمس میکنند.
در نتیجه بر فراز لایهی زیستی یک سطح روانشناختی داریم که در آن سیستمی ویژه و متمایز به نام نظام شخصیتی مستقر است و رفتار آن است که پویاییهای آن لایهی توصیفی را ممکن میسازد و تعیین میکند.
هر «من»ای که از موقعیتی انسانی برخوردار است، این جایگاه را از راه اندرکنش با «من»های دیگر و عضویت در نهادهای اجتماعی به دست آورده است.
از این رو سطح توصیفی دیگر، لایهایست که «من» با دیگری وارد ارتباط معنادار و پایدار میشود و نظمهای نوظهور اجتماعی را بر میسازد. در این سطح هم با سیستمی پایه سر و کار داریم که «نهاد» اجتماعی خوانده میشود و از سه تن یا بیشتر تشکیل یافته که ارتباطی پایدار و هدفمند با هم داشته باشند.
پایداری و کارکرد نهاد تنها زمانی ممکن میشود که «من» بتواند روندهای شکست تقارن و الگوی انتخابهایش را با دیگران در میان بگذارد و راهبردهای ایشان در این زمینه را دریابد. از اینجاست زبانی طبیعی برای ساماندهی نهادهای برخاسته از مغزهای درشتِ انسان خردمند ضرورت پیدا میکند. من در پیوند زبان است که سیستم روانی «من» خودمختار را در جایگاهی اجتماعی و موقعیتی نهادین به کرسی مینشاند. از این رو یک لایهی دیگر از توصیف امر انسانی در کار است که به سطح فرهنگی مربوط میشود و بستههای نرمافزاری نمادین یا همان عنصرهای فرهنگی در آن مستقر هستند. اینها هم سیستمهایی تکاملی هستند یعنی خود را در بستر زبانهای نمادین بازتولید میکنند، جهش مییابند و مشمول انتخاب طبیعی قرار میگیرند. سیستمهای پایهی سطح فرهنگی را در دیدگاه زروان با اسم «مَنِش» میشناسیم که از ریشهی کهن ایرانی «مَن-» به معنای اندیشیدن (و کلمهی پهلوی «مَنیشْن» به معنای فکر و اندیشه) گرفته شده است. به همان ترتیبی که رخدادهای اجتماعی در مقیاس زمانی روز و هفته تا سال و مقیاس مکانی چند صد متر تا کیلومتر جریان مییابند، در سطح فرهنگی با پدیدارهایی درشتمقیاستر سر و کار داریم که دههها و نسلها تا قرنها زمان و چند کیلومتر تا چند هزار کیلومتر را در بر میگیرد. هریک از چهار لایهای که برشمردیم، یک سیستم تکاملی مستقل را در خود جای میدهد. به همین خاطر سطحی از سلسله مراتب پیچیدگی را ایجاد میکند که سامانهای پایه با رفتار درونزاد مستقل در آن مستقر شده است. پس هر سطح توصیفی در دیدگاه زروان بر اساس حضور و رفتار و اندرکنش سیستمهایی تعریف میشود که در مقیاس خاصی از زمان – مکان تداوم دارند و به خاطر پیچیدگی و خودسازماندهیشان، در گذر زمان پایدار باقی میمانند و در بستر مکان گسترش پیدا میکنند. همهی این سیستمها که عبارتاند از بدن، نظام شخصیتی، نهاد و منش (سرواژه: شبنم) به معنای دقیق کلمه «سیستم تکاملی» محسوب میشوند. یعنی همهشان توانایی همانندسازی را دارند، در حین تکثیر دستخوش جهش میشوند و بر اساس نوعی انتخاب طبیعی با هم رقابت میکنند.
پس در هر سطح توصیفی یک سیستم تکاملی – یعنی سیستمی خودسازمانده،[1] خودزاینده[2] با توانایی همانندسازی[3]– داریم که رفتارش برای بیشینه کردن یک متغیر مرکزی سازمان یافته است. این متغیر مرکزی در نهایت بقاست (یعنی امکان تداوم یافتن در محور زمان) و یا مشتقها و رمزگذاریهایی از بقا محسوب میشود. بر این مبنا در سطح زیستی بدنها با متغیر بقا، در سطح روانی نظامهای شخصیتی با متغیر لذت، در سطح اجتماعی نهادها با متغیر قدرت و در سطح فرهنگی منشها با متغیر معنا را داریم و این گرانیگاههای رفتاری را با سرواژهی «قلبم» مشخص میکنیم.
به این ترتیب چهار سطح تجربی داریم که چهار سیستم تکاملی با چهار متغیر مرکزی را در خود جای میدهند. کلیت این مجموعه در اصل کلیتی یکتا و درهم تنیده هستند، که برای روشن و فهمپذیر شدن به این سطوح تجزیه شدهاند.
لایههای چهارگانهی توصیفیمان را «فراز» مینامیم که سرواژهی سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی است.
سیستمهای پایهی مستقر در این چهار لایه به ترتیب عبارتاند از بدنها، نظامهای شخصیتی، نهادهای اجتماعی و منشهای فرهنگی (سرواژه: شبنم)، که با الگویی آماری به ترتیب متغیرهای مرکزی بقا، لذت، قدرت و معنا را بیشینه میسازند.
تمام سیستمهای انسانی در اصل ترکیبی از این چهار لایه هستند که بر سر دستیابی به بیشترین «قلبم» بر سر منابع با هم ارتباطی رقابتی یا همیارانه برقرار میکنند. در اصل پرسش مرکزی علوم انسانی عبارت است از صورتبندی و فهمِ قواعد حاکم بر رفتار سیستمهای چهارگانهی «شبنم» در چهار لایهی «فراز». همهی نظریهها و راهبردهای برآمده از این دانشها در نهایت باید با چالشی غایی روبرو شوند که چگونگی بیشینه کردن «قلبم» سیستمهاست، در شرایطی رقابتی و آمیخته با کمبود منابع.
دربارهی «فراز» و «شبنم» و «قلبم» باید دو نکتهی دیگر را هم به فشردگی شرح دهیم. نخست آن که این چهار لایه اعتبار هستیشناختی ندارند. یعنی چهار «وجود» مستقل و مجزا را در چهار «لایهی واقعا موجود» از جهان در بر نمیگیرند. این سطوح به مشاهدهی انسانی وابستهاند و تنها همچون توصیفی در میدانی شناختشناسانه اعتبار دارند. در واقع هر لایه از انباشت پیچیدگی و گذار حالتِ نظم در لایهی پیشین بر میآید.
هر سیستم پایهی چهارگانهمان (شبنم) هم از اندرکنش همافزا و سازمانیافتگی سیستمهای خُردمقیاستر پدیدار میشوند. آنچه در قالب مدل «فراز- شبنم- قلبم» صورتبندی میشود، سلسله مراتبی از پیچیدگی است که در مقیاسهای متفاوت، سیستمهای تکاملی متمایز اما درهم تنیدهای را ایجاد میکند که نسبت به هم استقلال کارکردی دارند، اما ساختار هر لایهشان بر لایهی پیشین تکیه کرده است.
این کلیت یکپارچه است که برای ساده شدن تحلیل و ممکن شدن رمزگذاری در دستگاهی علمی به سطوحی تجزیه شده و با کلیدواژههایی رمزگذاری شده است.
این نکته البته بدان معنا نیست که بدن و شخصیت و نهاد و منش وجود ندارند. اینها با همان شدتِ همهی چیزهای دیگر – و حتا با اثرگذاری و اهمیتی بیشتر- وجود دارند، اما این وجود داشتن اصولاً تا حدودی به دستگاه شناسندهی وجود ارجاع میدهد که نظام پردازندهی پیچیدهی انسانی است و در مقام نرمافزارِ حاکم بر تن و جامعه نمود مییابد که همان شخصیت و فرهنگ است یعنی چهار لایهی «فراز» در واقع از دو سطح سختافزاری (تن و جامعه) تشکیل یافته که سیستمهایی بیشتر مادی-انرژیایی را در خود جای میدهند، و در درون خود پردازشی از اطلاعات را ممکن میسازند که دو سطح نرمافزاری (شخصیت و فرهنگ) از آن برمیخیزند.
نکتهی دیگر آن که چهار متغیر مرکزی مورد نظرمان که با «قلبم» برچسب خوردند، غایتهای طبیعی و تکاملی سیستمهای خودزایندهی انسانی هستند. یعنی وقتی دربارهی انسان داریم از هر نوع غایتی سخن میگوییم، صرفنظر از این که منظورمان غایتی معنوی یا اخلاقی یا مادی باشد، در نهایت داریم به مشتقی از «قلبم» ارجاع میدهیم.
مفاهیمی مانند غایت، هدف، آرمان و امور متعالی اگر با نگاهی دقیق و علمی بررسی شوند، در نهایت به یکی از چهار متغیر «قلبم» یا ترکیبی از آنها ترجمه میشوند و شیوههایی فرهنگی برای رمزگذاریشان هستند.
با این مقدمه دو پرسش کلیدی پیش میآید. یکی آن که چرا گاهی این متغیرهای مرکزی با هم تعارض پیدا میکنند و با وضعیتی واگرا از هم فاصله میگیرند؟
چنان که مثلاً معتادان به مواد مخدر برای دسترسی به لذت، بقای خود را ویران میکنند یا نظامهای سیاسی خودکامه و مستبد برای بیشینه کردن قدرت، به سرکوب آزادیهای فردی روی میآورند و بنابراین هم لذت و هم معنا را کاهش میدهند.
پرسش دوم آن است که این چهار متغیر بنیادین –که در میان تمام آدمیان و همهی جوامع در سراسر تاریخ مشترک است- چرا و چگونه در قالب تنوعی رنگارنگ از ادیان و باورها و نظریهها و سلیقههای هنری تبلور مییابند؟ یعنی واگرایی بنیادین این چهار متغیر در رفتار سیستمها و واگرایی ثانویشان هنگام رمزگذاری در نظامهای ارتباطی باید به شکلی تبیین شود.
دیدگاه زروان در واقع چارچوبی نظری است که به این دو پرسش پاسخ میدهد. در میان ناسازگاریهای میان عناصر «قلبم»، کشمکش میان لذت و قدرت از بقیه مهمتر است و به صورت تعارض «من»ها و «نهاد»ها نمود مییابد.
هر نظام تمدنی و هر شاخه از فرهنگ در واقع راهبردی برای حل این مسائل و ترجمه کردن عناصر «قلبم» به یکدیگر است. چرا که چهار سیستم تکاملی مورد نظرمان اگرچه به شکلی سلسله مراتبی با هم ارتباط دارند و از دل هم بر میخیزند، اما از استقلالی کارکردی برخوردارند و هریک در مقام یک کانون انباشت پیچیدگی ساز خود را میزنند، که ممکن است با نوای برخاسته از سیستمهای پایهی دیگر ناسازگار باشد.
هریک از سطوح چهارگانهی «فراز» خود از سلسله مراتبی درونی برخوردار است که در اطراف همان سیستم پایهی تکاملی و گرداگرد غایت درونی سیستمیاش شکل گرفته است. یعنی نظامی یکپارچه اما لایهلایه است که بر مبنای پویاییهای تکاملی غایتی درونی را در چهار نسخهی درهم تنیده پدید میآورد. به عنوان مثال در سطح زیستشناختی سیستم «بدن» را داریم که کلیتی آشکار و آشنا را تشکیل میدهد. اما این بدن در سطوح متمایزی از نظم سازمان یافته است. به شکلی که کوچکترین سیستم زنده (یاختهها) در ترکیب با هم بافتها و آنها در اتصال به هم اندامها و آنها در همکاری با هم دستگاهها را ایجاد میکنند و از چفت و بست شدن این دستگاههاست که کالبد زنده پدید میآید. سیستمهای مستقر در همهی این سطوح (یاخته، یافت، اندام، دستگاه) از همان قواعد سیستمیای پیروی میکنند که بدنهای کلان تابعش هستند، و متغیر مرکزی همهشان هم بقاست. با این حال لایههایی متمایز از نظم را در همین سطح زیستی میبینیم که در مقیاسهای متفاوت اندازه و در ابعاد گوناگون پیچیدگی سیستمهایی متمایز – اما همریخت با قواعدی مشترک – را پدید میآورد. سیستمهایی که همگی تابع قواعدی بیوشیمیایی هستند و بدنهشان از ماکرومولکولهای محلول در آب تشکیل یافته است.
به همین ترتیب در سطح روانی و اجتماعی و فرهنگی نیز لایهبندیهایی از نظم را داریم. در این میان لایههای نرمافزاری که بر مبنای پردازش اطلاعات شکل گرفتهاند، سادهتر از سطوح سختافزاری هستند. یعنی در لایههای روانی و فرهنگی تنها چند لایهی متمایز از پیوند سیستم – زیرسیستم را میبینیم که چند مقیاس محدود و معدود را به دست میدهد. سطح روانی در اصل یک لایهی بسیار بغرنج از چرخههای پردازشی خودارجاع است که ماهیتی عصبشناسانه دارد و در فیزیولوژی مدارهای عصبی تعریف میشود. این لایه یک ماشین کارکردی را پدید میآورد که در مدل زروان به سه زیرسیستم شناسنده، انتخابگر و کنشگر تقسیم میشود، و اینها در ترکیب با هم نظام شخصیتی را ایجاد میکنند.
در سطح فرهنگی هم لایهبندی مشابهی داریم که منشهای منفرد (یک جوک، یک شعر، یک کتاب یا مقالهی علمی و…) را به خوشههایی موسوم به سرمشق[4] (بافت فرهنگی، سبک ادبی، چارچوب علمی و…) متصل میسازد، که این سرمشقها خود زیرسیستمهای کلان فرهنگ یعنی نظامهای شناختی و اخلاقی و زیباییشناسانه را نتیجه میدهند که اغلب گفتمان[5] خوانده میشوند. حالا میتوانیم مسلح به این چارچوب مفهومی، به خوشهای تازه از پرسشهای کلیدی بپردازیم، و این حوزهایست که به ارتباط «من» و دیگری و سامانههای اجتماعی برآمده از آن مربوط میشود.
- . Self-organizing ↑
- . autopoietic ↑
- . Replication ↑
- . paradigm ↑
- . Discourse: داریوش آشوری کلمهی «گفتمان» را همچون برابرنهادی برای این کلیدواژهی فرنگی پیشنهاد کرده و به کرسی نشانده است. دربارهی درستی این ترکیب و شایستگیاش برای همتا شمرده شدن با این واژهی مرسوم در علوم انسانی، جای بحث و چون و چرای فراوان است. اما در این متن از قاعدهی مرسوم نوشتاری پیروی میکنم و این دو را به رسم معمول مترادف میگیرم. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: بازیهای تکاملی و «قلبم»
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب