پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: هم ‌افزایی

گفتار سوم: هم‌‌‌‌افزایی

موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس        کم شدن از وهم هستی جزء را کل می‌کند

راه حل مسئله‌‌‌‌ی جزء و کل در قالب دانش هم‌‌‌‌افزایی[1] صورتبندی می‌‌‌‌شود. این عبارت را برای نخستین بار هرمان هاکن[2] در سال ۱۹۷۱ م. به عنوان برچسبی برای راهبرد سیستمی جدیدش به کار گرفت. کاربرد این کلیدواژه به زودی چنان فراگیر شد که یک سال بعد نخستین همایش جهانی در این زمینه در آلمان برگزار شد. مفهوم هم‌‌‌‌افزایی[3] به فرآیندی اشاره می‌کند که طی آن پردازش اطلاعات در سیستم‌‌‌‌های خودزاینده به زایش کنش‌ها و رخدادهای نوظهور در سطوح بالاتر پیچیدگی منجر شود.

هم‌‌‌‌افزایی محصول همان ضرورتی است که پیدایش سطوح بالاترِ سلسله‌مراتب را بر لایه‌‌‌‌های زیرینِ نظم ایجاب می‌‌‌‌کند. هم‌‌‌‌افزایی جریانی از پویایی اطلاعات است که به سازمان‌یافتگی بغرنج‌‌‌‌ترِ کنش‌ها و رخدادها در سطوحی کلان منتهی می‌‌‌‌شود و از این رهگذر پدیدار‌هایی نوظهور و بی‌‌‌‌سابقه را در سیستم ایجاد می‌‌‌‌کند. شبکه‌‌‌‌ی عصبی یادگیرنده‌‌‌‌ای که از میلیاردها نورون تشکیل شده، در سطوح خرد، رخداد‌هایی مانند تغییر غلظت ناقل‌های عصبی و کنش‌هایی مانند فعالیت عصبی و شلیک آکسونی را از خود بروز می‌‌‌‌دهد، اما سازمان‌یافتگی همین مجموعه در سطحی بالاتر به پیدایش خاطره‌‌‌‌ای خوشایند منجر می‌‌‌‌شود. جامعه، اگر در سطحی خرد نگریسته شود، از مجموعه‌‌‌‌ای از آدم‌ها تشکیل شده که رفتار‌هایی به ظاهر نامربوط انجام می‌‌‌‌دهند، اما هنگامی که تمام این رفتارها در سطوحی بالاتر جمع بسته شود، پدیدار‌هایی مانند بحران فرهنگی، جنگ و انقلاب را خلق می‌‌‌‌کنند.

اهمیت مفهوم هم‌‌‌‌افزایی و جنبه‌‌‌‌ی انقلابی‌‌‌‌اش در آن است که پیش‌فرضِ جاافتاده‌‌‌‌ی ریشه داشتنِ هر پدیدارِ سطح کلان در سطوح زیرینش را رد می‌‌‌‌کند. بر مبنای این نگرش، حیات در سطوح شیمیایی وجود ندارد و هنگامی که در سطوح روان‌شناختی به آدمیان نگاه می‌‌‌‌کنیم اثری از جامعه نمی‌‌‌‌یابیم. گونه، هنگامی که نگاهمان را بر بدن‌های منفرد دوخته‌ایم، معنا ندارد و تک تک نورون‌ها به لحاظ زبان‌شناختی هیچ حرفی را نمی‌‌‌‌فهمند.

با پذیرش روندهای هم‌‌‌‌افزایانه یک مشکل قدیمی دیگر هم حل می‌‌‌‌شود و آن هم مشکل هستی‌‌‌‌شناسانه‌‌‌‌ی مربوط به سیستم است. فون برتالنفی در کتاب مشهور خود –«نظریه‌ی عمومی سیستم‌ها»- تصدیق کرده بود که گام‌های متفاوت پیچیدگی در سطوح بالاتر سلسله‌مراتب به پیدایش چیزهایی نوظهور می‌‌‌‌انجامد؛ اما پرسشی که در اینجا ایجاد می‌‌‌‌شد این بود که ریشه‌‌‌‌ی هستی‌شناختی چیزهای نوظهور مزبور کجاست؟ آیا آن‌ها پیشاپیش در سیستم وجود داشته‌‌‌‌اند؟ یا آن‌که ناگهان از هیچ خلق شده‌‌‌‌اند؟ کسانی که حالت اول را می‌‌‌‌پذیرفتند به همان وضعیتِ تحویل‌‌‌‌گرایانه‌‌‌‌ای دچار می‌‌‌‌شدند که ذکرش گذشت و آن‌ها که دومین گزینه را درست‌‌‌‌تر می‌‌‌‌دانستند ناچار می‌‌‌‌شدند نوعی «ارزش افزوده‌‌‌‌ی هستی‌‌‌‌شناختی» را توضیح دهند که به لحاظ فلسفی بسیار دردسرساز بود. پذیرش حالت دوم تقریباً به این معنا بود که سیستم‌‌‌‌ها دستگاه‌هایی برای خلقِ هستی از عدم هستند.

برداشت خاص ما از رویکرد هم‌‌‌‌افزایانه این مشکل را به شکلی دیگر حل می‌‌‌‌کند. از این دید می‌‌‌‌توان پدیدارهای نوظهورِ سطوح بالایی را، همچون رخدادها و کنش‌های سطوح زیرین، فاقد محتوای هستی‌‌‌‌شناختی در نظر گرفت! این گفته تقریباً بدان معناست که هیچ‌کدام از چیز‌هایی که در موردشان تا اینجا بحث شد وجود خارجی ندارند! همه‌‌‌‌ی این‌ها فقط در مقام توصیف‌هایی کاربردی از مه‌روند اعتبار دارند. پس چیزی به نام اضافه بارِ هستی‌‌‌‌شناختی وجود ندارد، چون حافظه‌‌‌‌ی خوشایند مورد بحث ما، مانند نورون‌های مفروض در مغز و همچون اتم‌هایی که فرض می‌‌‌‌کنیم آن‌ها را ساخته‌‌‌‌اند، وجود خارجی ندارند. آن‌ها تعبیر‌هایی کارآمد و توصیف‌هایی نسبتاً دقیق از هستی بیرونی ناشناختنی‌‌‌‌ای هستند که بی‌اعتنا به این توصیف‌ها، در کلیت یکپارچه‌‌‌‌اش، برای خود وجود دارد.

در رویکرد مورد نظر ما، جزء یا کل را نمی‌‌‌‌توان اصیل‌تر، واقعی‌‌‌‌تر و زیربنایی‌‌‌‌تر در نظر گرفت. هردوی این مفاهیم توصیف‌هایی هستند که به یک اندازه هستند یا نیستند!

 

 

  1. synergetics
  2. Herman Haken (1927-)
  3. synergism

 

 

ادامه مطلب: بخش دهم: تکامل – گفتار نخست: منابع

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب