گفتار سوم: پاسخی همچون گلشنِ
شبستری بعد شرحی میدهد که چطور دریافت این پرسشها به نوشته شدن «گلشن راز» منتهی شد:
رسول آن نامه را برخواند ناگاه فتاد احوال او حالی در افواه
در آن مجلس عزیزان جمله حاضر بدین درویش هر یک گشته ناظر
یکی کاو بود مرد کاردیده ز ما صد بار این معنی شنیده
مرا گفتا جوابی گوی در دم کز آنجا نفع گیرند اهل عالم
بدو گفتم چه حاجت کاین مسائل نبشتم بارها اندر رسائل
بلی –گفتا- ولی بر وفق مسؤول ز تو منظوم میداریم مأمول
پس از الحاح ایشان کردم آغاز جواب نامه در الفاظ ایجاز
به یک لحظه میان جمع بسیار بگفتم جمله را بیفکر و تکرار
کنون از لطف و احسانی که دارند ز من این خردگیها درگذارند
شبستری منظرهی مجلسی که آغاز شدن متن را رقم زده را به سادگی و شفافیت توصیف کرده است. پیکی که از سوی هروی آمده بود در مجلسی دوستانه این پرسشها را مطرح کرد و حاضران که شبستری را در میان خود داناتر میشمردند، از او انتظار داشتند جواب بدهد. یکی از ایشان حتا از او خواست تا سازگار با پرسش که به شعر بود، پاسخی منظوم تدوین کند. شبستری عذر آورد که اینها را پیشتر در رسالههایی نوشته و این که تا به حال شعر نگفته است:
همه دانند کاین کس در همه عمر نکرده هیچ قصد گفتن شعر
بر آن طبعم اگر چه بود قادر ولی گفتن نبود الا به نادر
به نثر ارچه کتب بسیار میساخت به نظم مثنوی هرگز نپرداخت
عروض و قافیه معنی نسنجد به هر ظرفی درون معنی نگنجد
معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید
چو ما از حرف خود در تنگناییم چرا چیزی دگر بر وی فزاییم
شبستری میگوید جز پراکنده و بر حسب ذوق پیشتر شعری نگفته بود و قواعد حاکم بر سرودن مثنوی را دشوار میدیده و گمان میبرده معنایی که نوشته شدناش در نثر هم دشوار و سنگین است، طبعا اگر با قید و بندهایی زیباییشناسانه هم گره بخورد، بیان معنا را سختتر و دیریابتر خواهد کرد. با این حال روشن است که در آن زمان تدوین معنا در قالب منظومه و شعر والاترین شکل بیان بوده و شبستری هم میگوید که از این وضعیت ناشاعری خویش خوشنود و سرفراز نبوده است.
نه فخر است این سخن کز باب شُکر است به نزد اهل دل، تمهید عذر است
مرا از شاعری خود عار نآید که در صد قرن چون عطار نآید
اگرچه زین نمط صد عالم «اسرار» بود یک شمه از دکان عطار
ولی این بر سبیل اتفاق است نه چون دیو از فرشته استراق است
از این بیتها روشن میشود که شبستری تا چه پایه وامدار عطار بوده است. میگوید که سرودن منظومه برایش افتخار بزرگی بوده، چون اندیشمند بزرگی مانند عطار در این مسیر قدم زده و شاهکاری مثل «اسرارنامه» را آفریده است. او در ضمن اشاره کرده که هرچند محتوای سخنش همسان است با عطار، ولی معنا را از او ندزدیده و شباهتها نتیجهی همگرایی و توافق نظر است و نه رونوشتگیری و سرقت ادبی. مصراع آخر هم که اشارهایست به آیهی هشتم از سورهی حجر -« إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ»- که در آن استراق سمع و دزدیدن دانستهها و سخنها به دیوهایی منسوب شده که دزدکی برای گوش دادن سخن فرشتگان به آسمان فراز میرفتند و با گرزهایی از شهاب فرو کوبیده میشدند.
طی سالهای گذشته ارتباط میان «گلشن راز» و آثار عطار، به ویژه «اسرارنامه» مورد تحلیل قرار گرفته و روشن است که در اینجا پیوندی میان این متنها برقرار است. دکتر زرینکوب یکی از نخستین کسانی بود که در بافت پژوهشهای مدرن به این ارتباط اشاره کرد، و عمق دریافت عطار را همچنان از شبستری بیشتر دانست و دعوی واپسین بیت را پذیرفت که شباهتها بیشتر از جنس همگرایی است تا نقل مستقیم.[1] هرچند برخی از نویسندگان معاصر این پیوند را محکمتر دانستهاند و «گلشنراز» را نوعی بازخوانی و بازنویسی در ادامهی «اسرارنامه»ی عطار دانستهاند.[2]
شبستری اما خواستِ یارانش را تنها تا حدی برآورده کرد و آنجا پاسخی بداهه به پرسشهای هروی نوشت و به پیک سپرد و او را با احترام روانه کرد.
علی الجمله جواب نامه در دم نبشتم یک به یک، نه بیش نه کم
رسول آن نامه را بستد به اعزاز وز آن راهی که آمد، باز شد باز
اما دوستان شبستری همچنان از او متنی مفصلتر و منظوم را طلب میکردند، که سرودنش در حضور دیگران و فیالبداهه دشوار بود. با این حال شبستری این درخواست را اجابت کرد و «طی چند ساعت» مثنوی نامدارش را سرود:
دگرباره عزیزی کار فرمای مرا گفتا بر آن چیزی بیفزای
همان معنی که گفتی در بیان آر ز عین علم با عین عیان آر
نمیدیدم در اوقات آن مجالی که پردازم بدو از ذوق حالی
که وصف آن به گفت و گو محال است که صاحب حال داند کان چه حال است
ولی بر وفق قول قائل دین نکردم رد سؤال سائل دین
پی آن تا شود روشنتر اسرار درآمد طوطی طبعم به گفتار
به عون و فضل و توفیق خداوند بگفتم جمله را در ساعتی چند
دل از حضرت چو نام نامه درخواست جواب آمد به دل: کاین گلشن ماست
چو حضرت کرد نام نامه گلشن شود زان چشم دلها جمله روشن
شبستری در اینجا به چند نکته دربارهی تصنیف کتابش اشاره کرد که شایان توجهاند. نخست آن که گفته شعر را در خلوت و بسیار سریع طی چند ساعت سروده. سرعت و کیفیت این کار چنان بوده که خودش میگوید آن را بنا به الهامی از سوی خداوند دریافت کرده و از این نظر سخنش به ابن عربی میماند که «فتوحات مکیه» را وحی میدانست. همچنین تاکیدی هست بر این که نام این اثر یعنی «گلشن راز» را بر اساس الهامی از سوی خداوند دریافت کرده است، و در واقع خداوند بوده که نام کتاب را انتخاب کرده است. نام اصلی هم ظاهرا «گلشن» بوده و چون به «اسرار» یعنی «اسرارنامه»ی عطار اشاره داشته و دنبالهی آن محسوب میشده، به صورت «گلشن راز» درآمده است.
اما این نام گلشن چرا اینقدر مهم بوده؟ در حدی که شبستری انتخاب چنین عنوانی را نتیجهی الهام خداوند میداند؟
کلمهی گلشن امروز در پارسی تقریبا به معنای گلزار و گلستان و سبزهزار است، و این با معنای کهن آن متفاوت است. گلشن در پارسی کلمهایست مرکب از دو بخشِ «گل» و «شَن». نیمهی دوم آن از ریشهی کهنی به معنای «اقامت گزیدن، خانه ساخته» گرفته شده، و با «آشیان» همریشه است. بنابراین گلشن به معنای «جای ساخته شدهی دارای گل» بوده، و نه فقط گلزار. یعنی به باغی ساخته شده به دست انسان اشاره میکرده و نه گلستانی طبیعی و خارج از دایرهی شهر.
این معنای گلشن را همهی مفسران این کتاب نادیده انگاشتهاند. نخست باید معنای دقیق آن را با چند گواه استوار کنم و بعد بگویم که چرا فهم آن در تفسیر کتاب اهمیت دارد. کلمهی گلشن را پیش از شبستری تقریبا همیشه در معنای باغ ایرانی و باغ پرگلِ کاشته شده به دست مردمان به کار میبردهاند و دلالتی معمارانه داشته است، نه بومشناسانه. فردوسی با کنایههایی سیاسی در داستان فریدون میگوید:
زمین گلشن از پایهی تخت توست زمان روشن از مایهی بخت توست
در مصراع نخست روشن است که اقتدار شاهانه و نظم برخاسته از دولت عاملی دانسته شده که مملکت را به باغی تبدیل کرده است. زمین و زمان هم در کنار هم به جای و گاه اشاره دارند و بر این مبنا تخت و بخت یعنی قدرت شاهانه که از شخص برمیخیزد و تقدیر آسمانی که ماهیتی طبیعی دارد بر مکان و زمان استیلا دارند و بهروزی مردمان را در آن زمینه رقم زدهاند. این تصویرپردازی زرتشتی است و آن را در پیوند با گشتاسپ که اولین شاه زرتشتی بوده هم میبینیم:
فلک روشن از تاج گشتاسپ باد زمین گلشن شاه لهراسپ باد
عبارت گلشن در همین معنا اغلب در شاهنامه با صفت «زرنگار» به کار گرفته شده و این اصطلاحی معمارانه است که نشان میدهد گلشن جایی مثل کاخ و قصر بوده و آرایههای شاهوار داشته است. کیکاووس بزمی در چنین باغی برگزار کرده بود وقتی عزم رفتن به مازندران کرد:
چنان بُد که در گلشن زرنگار همیخورد روزی می خوشگوار
همچنین سیاوش وقتی شهرهای نامدارش را در قلمرو توران ساخت، باغهایی هم در پیوند با آنها احداث کرده بود:
چو زین بگذری شهر بینی فراخ همه گلشن و باغ و ایوان و کاخ
یا در شرح پادشاهی انوشیروان میخوانیم:
به کردار انتاکیه چون چراغ پر از گلشن و کاخ و میدان و باغ
و
شود دستگاهش چو خواهد فراخ کند گلشن و باغ و میدان و کاخ
بنابراین در شاهنامه گلشن به صراحت و بیتردید معنای «باغ ایرانی» را میرسانده است.
این کلمه تا دوران شبستری نیز همچنان در همین معنی به کار میرفته است. مثلا حافظ دوقطبی زیبایی بین گلشن و گلخن برقرار کرده و اصولا در اشعارش گلشن استعارهایست از باغ بهشت. این کلمه البته گاه تعمیمی هم پیدا میکرده و مثلا مولانا آن را گاه تقریبا هممعنا با گلزار و گلستانی طبیعی و خودرو به کار میگرفته است:
بلبل نالنده به گلشن به دشت طوطی گوینده شکرخا خوشاست[3]
با این حال او نیز اغلب گلشن را همراه با باغ و مترادف با آن به کار میگیرد. در مرجع اصلی بحث شبستری یعنی عطار اما گلشن تقریبا همیشه باغی ساخته شده با ساختار معمارانه را میرساند و کنایهایست از باغ عدن که خداوند خود آن را غرس کرده بود. همچنین عطار هفت فلک آسمان را نیز باغی ساختهی دست خداوند میداند و آن را نیز گلشن نامیده:
هر شب به دست قادری بر گلشن نیلوفری از غایت صنعتگری گوهرفشان سبحانه[4]
و
هزار نرگس تو چون شکوفههای لطیف به هفت گلشن نیلوفری کنند نثار[5]
اهمیت این دلالت گلشن آن است که منظور شبستری از الهامآمیز بودن نام کتابش را نشان میدهد. دیدیم که او در چند بیت اشاره میکند که وامدار عطار است و به کتاب «اسرارنامه»ی او نیز اشارتی دارد. در «اسرارنامه» به آشفتگی و ابهام راز فراوان تاکید شده و در چندین جا استعارههایی از محیطهایی طبیعی –به ویژه صحرا- را برای مکتوم بودن راز یا گمراهی در مسیر یافتناش به کار گرفته است. مثلا در مثنوی «الهینامه» در داستان کیخسرو و جام جم میگوید:
چو صحرای خودی را سد خود دید قبای بیخودی بر قد خود دید
و در «بلبلنامه» در گفتگوی سلیمان و مرغان میخوانیم که:
به چاه افتد مَه و گردد چو ماهی به صحرای وجود ای از تو شاهی
به ویژه در اسرارنامه این تضاد به خوبی نمایان است:
همه صحرای عالم جای تا جای سراسر خفته میبینم سراپای
و
اگر ملک تو شد صحرای دنیا سرانجامت دو گز خاک است مأوا
موجودات ساکن صحرا یعنی جانوران طبیعی هم در برابر ساکنان گلشن قرار میگیرند که ماهیتی قدسی دارند. عطار در «بلبلنامه» میگوید:
مکن با زاغ و با سگ همنشینی چو خواهی گلشن سیمرغ بینی
بنابراین در آثار عطار گلشن تقریبا متضاد صحراست. صحرا زمینهای طبیعی و خودرو و سرکش است، و در مقابل آن گلشن را داریم که ساختاری نزدیک به کاخ و ایوان دارد و درون حریم شهر قرار میگیرد و حاصل خِردِ معمارانه است. گیتی و دنیای مادی به صحرا، و مینو و دنیای فرازین به گلشن شباهت دارد. صحرای وجود به گلخن و افلاک والا به گلشن شباهت دارند. و این دوقطبی گلخن و گلشن را پیش از حافظ و بیش از حافظ، عطار در «اسرارنامه» به کار گرفته است:
چو زاین گلخن بدان گلشن رسیدی همان انگار کاین گلخن ندیدی
و
خلیفهزادهای گلخن رها کن به گلشن شو گداطبعی قضا کن
پس شبستری وقتی کتاب خود را «گلشن» مینامد و این اسم را هم نتیجهی دریافت الهام میشمارد، در اصل دارد به کلیدواژهای آشنا و شناخته شده اشاره میکند که در زمانهاش رایج بوده و استعارهای مشهور برای اشاره به دنیای مینویی محسوب میشده است. گلشن به ویژه در گفتمان عطار که مرجع شبستری است، معنای دنیای مینویی، بهشت و عرصهی زیبای آرایش یافته و طراحی شده توسط خرد خداوند را میرساند.
راز، که شکل پنهان و مکتومِ دسترسی به این اقلیم است، در لفافی از صحرای وجود پوشانده شده و از گیاهان خودرو و آشفتگی قلمرو طبیعت انباشته است. شبستری با انتخاب این نام دارد میگوید این قلمرو راز را به گلشنی تبدیل کرده است، و به نوعی آنچه «اسرارنامه»ی عطار وعده میکرد را در قالبی عقلانی و سنجیده برآورده ساخته است.
[1] زرینکوب، ۱۳۸۱: ۲۶۲-۲۶۳.
[2] اسمعیلی، ۱۳۹۴: ۵-۳۴.
[3] دیوان شمس، غزل ۵۱۰.
[4] دیوان عطار، قصیدهی ۲۸.
[5] دیوان عطار، قصیدهی ۱۹.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: پرسش از اندیشه