گفتار ششم: امیران قبیلهی یهودا
در عهد عتیق باشکوهترین و مقتدرترین شاه یهودیه، سلیمان است. توصیفی که از دربار او در دست داریم، گواهی گرانبهاست که میتواند درجهی توسعهیافتگی سیاسی دولت یهودیه را ارزیابی کرد. بر مبنای فهرستی که در تورات از درباریان داود و سلیمان آمده، میتوان تا حدودی پیچیدگی این نظام سیاسی را استنتاج کرد. در کتاب شموئیل میخوانیم[1] که در دربار داود درباریان عبارت بودند از: یوآب سپهسالار اسرائیل، بِنایاه پسر یهودایا رئیس خِریتیان و فلیتیان، ادورام رئیس بیگاری و باجگیران، یهوشافات پسر اَخیلود وقایع نگار، شِبا کاتب و صدوق، اَبیاَتار و عیرای یائیری کاهن.
در کتاب اول پادشاهان به فهرست مشابهی از درباریان سلیمان بر میخوریم[2] که عبارتند از: عَزریاه پسر صدوق کاهن، الیهورِف و اَهیجاه پسران شیشا کاتب، یهوشافات پسر اَخیلود وقایعنگار، بنایاه پسر یهویادا سپهدار، صدوق و ابیاتار کاهن، عزریاهو پسر ناتان رئیس کارگزاران دیوانی، زبود پسر ناتان کاهن و ندیم پادشاه، اَخیشار مدیر کاخ، و اَدوریرام پسر عبدا رئیس بیگاری.
بر مبنای این دادهها میتوان تا حدودی این ساختار سیاسی را بازسازی کرد. روشن است که در واقع تنها سه نهاد نظامی، دینی و دربار در این دولت وجود داشته که نقشهای مربوط به هریک در قالب سپهسالار، کاهن و کاتب-وقایعنگار تعریف میشده است. مرور نامها و تعدادشان نشان میدهد که همچنان با ساختاری قبیلهای و کوچک روبرو هستیم. تعداد کاهنان انگشتشمار است و بخشی از درباریان دوران سلیمان فرزندان کسانی هستند که در دوران داود همین نقش را بر عهده داشتهاند.
از نقشهای مربوط به ساخت و ساز، عمران، روابط خارجی، اقتصاد و سیستم مالیاتی نشانی در میان نیست و چنین مینماید که مداخلهی دربار در اقتصاد و مدیریت مادی جامعه تنها به بیگاری گرفتن و باجگیری از مردم محدود میشده که در واقع مشتقی نظامی یافته از کارکرد ارتش است. به بیان دیگر، در دوران داود و سلیمان با یک لایهی فرماندهی قبیلهای سر و کار داریم که تنها سپاهیان را و شیوهی دستاندازیشان به اموال ستانده شده از مردم را ساماندهی میکرده و با پشتیبانی کاهنان مشروعیت مییافته است.
پیشرفتهترین نقشی که در این میان میبینیم و دولت داود-سلیمان را از یک نظام سرکردگی قبیلهای عادی متمایز میکند، حضور کاتب و وقایعنگار است که نشان میدهد با درباری نویسا سر و کار داریم. هرچند دربارهی معنای دقیق وقایعنگار (به عبری: مَذکیر) ابهامی در کار است. چرا که بن سامی کهن «ذکر» معنای به یاد آوردن یا گوشزد کردن را میرساند و همیشه به کنشی شفاهی دلالت میکند و نه کتبی. با این همه این کلمه پس از دوران هخامنشی در ترجمههای تورات به آرامی و یونانی به «وقایعنگار» برگردانده شده و مفهومی کتبی را حمل میکرده است. به احتمال زیاد کلمهی مذکیر در دوران پیشاهخامنشی در میان رهبران یهودا بر چیزی شبیه به مشاور یا اندرزگو دلالت میکرده که تاریخ گذشته را میدانسته و میتوانسته آن را به امیر قبیله تذکر دهد.
در دوران سلیمان میبینیم که کسی به عنوان ناظر کاخ تعیین شده و این را اغلب نشانگر یکجانشین شدن شاه دانستهاند. با این همه قدری شتابزده است که چنین گروه کوچکی از درباریان با کارکردهای ساده را یک دولت به معنای دقیق کلمه در نظر بگیریم. ساخت سیاسی زیر فرمان داود و سلیمان بر اساس این توصیف شکلی ساده از یک دولتشهر باستانی بوده است، در همان سطحی از پیچیدگی که در دولتشهرهای سومری و ایلامی در هزارهی نخست تاریخی میبینیم.
نکتهی جالب توجه دیگر در این فهرست آن است که نشان میدهد درباریان داود و سلیمان یکتاپرست نبوده و برخیشان پیروان خدایان کنعانی بودهاند. این را از روی نامهایشان میتوان دریافت. در مقابل نامهای یهودی مثل عزریاهو و الیجاه و یهوشافات، نامهایی مثل اَدورام (عداد بلندمرتبه است)، اخیلود (لود برادرم است)، و حتا ابیاتار (اتار پدرم است) را داریم که این آخری به شکلی غریب در تفسیرهای بعدی، کاهن یهوه دانسته شده است.
حضور این نامهای غیریهودی در فهرست یاد شده نشان میدهند که احتمالا متن اصیل است و بخشی از سندی است که به پیش از تثبیت دین یهود در میان بنی اسرائیل مربوط میشود. این را از آنجا میتوان دریافت که نویسندگان دیرآیندتر دربارهی این نامهای مشرکانه حساسیتی داشتهاند و اغلب آن را به شکلی سازگار با کیش پرستش یهوه تحریف کردهاند. مثلا شیشا که دو پسرش کاتب سلیمان هستند، احتمالا مردی مصری و نویسا بوده است. چون این کلمه در زبان مصری قدیم یعنی کاتب. همین نام در جای دیگری از کتاب شموئیل به صورت سِرایاه تحریف شده[3] و یک یهوه (یاه) از دل آن استخراج کردهاند.
ادورام هم که در فهرست درباریان داود هست در فهرست درباریان سلیمان به ادونیرام تحریف شده که در اصل همان نام است اما اسم عداد را با لقب مبهمترش یعنی ادونی (یعنی سرورم) جایگزین کرده است. از اینجا میتوان دریافت که حتا اگر بخش مهمی از جمعیت بنیاسرائیل در دوران داود و سلیمان یکتاپرست و یهودی بود باشند (که با توجه به ادامهی جمله بسیار نامحتمل است)، دست کم درباریان و طبقهی نخبگان سیاسی و فرهنگیشان چنین نبودهاند و بخشی از سپهر فرهنگی هنجارین مردم کنعانی محسوب میشدهاند.
این را باید در نظر داشت که در تورات یهودیان تنها به دلیل یكتاپرستی از اهالی سرزمینهای اطراف متمایز شمرده میشوند. این دادهها نشان میدهد که دولت یکتاپرست و یهودی خاندان داود، نه دولت بوده و نه یکتاپرست. یعنی در اینجا ما به سادگی با قبیلهای سر و کار داریم و خاندانی از روسای عشیرهای که به تازگی نیروی نظامی مهاجمی تشکیل داده و درباری ساده پدید آوردهاند. بی آن که درباریانشان و مردمشان به لحاظ دینی تمایز خاصی با قبایل دیگر منطقه پیدا کرده باشند.
از این رو نمیتوان یهودیه را همچون واحد سیاسی مستقری در نظر گرفت که مثلا با دولتهایی مانند آشور و مصر رقیب بوده باشد. حملههای گاه و بیگاه آشوریان و مصریان به ایشان از نوع حملههای مشابهی بود که به قبایل آرامی و فلسطینی میکردند، و آنها نیز مانند یهودیان در پیچیدهترین حالت به نظمی سیاسی در حد یک دولتشهر باستانی دست یافته بودند که از یک یا چند شهر کوچک چند هزار نفره و یک شبکه از قبیلههای متحد تشکیل مییافت.
اگر بخواهیم گاهشماری تورات را مبنا بگیریم، بعد از رحوبوآم پسر سلیمان که در زمانش جدایی اسرائیل و یهودیه رخ داد، پسرش اَبییَم (یعنی: پدرم یَم است) به ریاست قبیلهی یهودا رسید. نام او در کتاب ایام به صورت اسم اَبیجاه/ ابییاه (یعنی: پدرم یهوه است) ثبت شده[4] و این جای توجه دارد. چون اسم اصلیاش به خدای دریای کنعانیان یعنی یَم اشاره دارد و جالب است که پسر سلیمان چنین اسمی بر فرزند خود گذاشته است.
بر اساس روایت عهد عتیق ابییاه دو سال در فاصلهی ۲۴۶۷ تا ۲۴۶۹ (۹۱۳-۹۱۱ پ.م) زمامداری کرد و بعد جای خود را به پسرش آسا داد که تا سال ۲۵۱۰ (۸۷۰ پ.م) نزدیک به چهل سال حکومت کرد. او بتکدهها را ویران کرد و کوشید تا یکتاپرستی را ترویج کند. بعد از او پسرش یهوشافات دو دهه بر قبیلهی یهودا حکم راند و با دولت اسرائیل در شمال ارتباطی دوستانه برقرار کرد. او در سال ۲۵۳۱ (۸۴۹ پ.م) جای خود را به پسرش یهورام داد که هشت سال بر سریر قدرت باقی ماند، اما چنین مینماید که داستان زندگی او با کسی که همنامش بوده و در اسرائیل حکومت میکرده مخلوط شده باشد.[5]
پس از یهورام پسرش آحازیاه رهبر یهودیه شد و نزدیک به بیست سال اقتدار خود را حفظ کرد. او حاصل پیوند میان خاندانهای فرمانروای یهودیه و اسرائیل بود. چون مادرش آثالیاه دختر یا خواهر آحاب شاه اسرائیل بوده است. او با شاه اسرائیل متحد شد و با شاه دمشق جنگید، اما در سال ۲۵۳۹ (۸۴۱ پ.م) در جریان شورشی در سامره به قتل رسید.
پس از او مادرش آثالیاه به قدرت رسید که در تورات دختر عُمری خوانده شده،[6] اما احتمالا منظور از این عبارت دختری از خاندان عمری است و در اصل فرزند آحاب شاه اسرائیل بوده است. اما بنیانهای اقتدارش سست بود و در سال ۲۵۴۵ (۸۳۵ پ.م) سرکردهای قبیلهای به نام یوعاش بر ملکه آثالیاه شورید و او را پس از شش سال زمامداری از قدرت کنار زد و به قتل رساند.
پس از آثالیاه فهرستی از نام امیران را در کتاب ایام و کتاب پادشاهان داریم که اغلب خیلی کوتاه (یکی دوسال) یا خیلی طولانی (سی چهل سال) رهبری قبیلهی یهودا را بر عهده داشتهاند. با این حال اینها به زنجیرهای از رهبران قبیلهای شباهت دارند که در ابتدای کار تابع و متحد دولت شمالی اسرائیل هستند و بعد از نابودی آن به نیرویی محلی و سرگردان شبیه میشوند و بخشی کوچک از موزائیک آشوبزدهی آسورستان در قرون پیشاهخامنشی را تشکیل میدهند.
احتمالا در همین هرج و مرج بوده که رقابت میان رهبر قبیله و شمنهای قوم نیز خاتمه یافته است. تا پیش از این پیشگوییهای نبیان یهودی را داریم که اغلب شاه یهودیه را مردی دستنشانده، خائن و ناسپاس در برابر یهُوَه میدانند. اما از اینجا به بعد به تدریج شاه یهودیه تنها مرجع سیاسی پشتیبان دین یهود دانسته میشود. مهمترین و بزرگترین فرد در میان این شاهان یهودا، حَزقیال نام دارد. حَزقیال در فاصله سالهای ۲۶۶۵ تا ۲۶۹۷ تاریخی (۷۱۵ تا ۶۸۷ پ.م) بر یهودیه حكم میراند. در ابتدای كار نیروی زورآور آشوریان، حَزقیال را نیز به تسلیم واداشت و او را به مرتبه امیری فرودست و دستنشانده تنزل مقام داد. حَزقیال هرچند زمامداریاش را به عنوان امیر دستنشانده آشور آغاز كرد، اما به سرعت دست به اصلاحاتی اساسی زد و كوشید تا از فرصت برآمده از نابودی اسرائیل و خلأ قدرت در آن ناحیه بهرهبرداری کند.
در این هنگام قلمرو او پهنهای برهوت را در بر میگرفت که جمعیتی به نسبت بزرگ اما رمهدار و فقیر در آن ساکن بود. تنها شهر این قلمرو اورشلیم بود كه در این تاریخ شهرکی بسیار کوچک و کم جمعیت بود و ساختار دیوانسالارانه و قواعد حكومتی در آن وجود نداشت. از این رو تعبیر شاه یهودیه که برای رهبران قبایل یهودا به کار گرفته میشود میتوان غلطانداز باشد. به همین ترتیب استفاده از این تعبیر برای داود و سلیمان و همچنین پادشاه نامیدن حاکم اتحادیهی قبایل اسرائیلی نادرست است. در اینجا از این کلیدواژهها تنها به خاطر رواج و عمومی شدناش بهره میگیریم وگرنه به معنای دقیق سیاسی کلمه دولتی با سلسله مراتب اقتدار عمومی و اقتصاد پولی و زندگی شهری پیشرفته در این منطقه وجود نداشته و نظم سیاسیای که میبینیم نزدیک به چیزی است که در دولتشهرهای سومری و ایلامی باستان در دو هزاره پیش از این میدیدیم. یعنی قبیلهای کوچگرد و شهرکی یا روستایی کوچک در میانهاش که بیشتر در مناسک دینی نقش ایفا میکند.
با این چشمانداز میتوان به زندگی حَزقیال نگریست و دریافت که او چگونه به عنوان یك امیر قبیله كه قلمرویی مشخص را در اختیار داشت، دست به اصلاحاتی سیاسی زد تا در حد امكان استقلال خود را از قدرتهای نیرومند همسایه خود تضمین كند. راهبردش هم چنین بود که كوشید تا در حوزه سیاسی از نفوذ كشور مقتدر آشور مستقل شود و بخشهایی از اسرائیل یعنی قلمرو شمالی سرزمین خویش را فتح كند. او همچنین به مناطق فلسطینینشین نیز حمله كرد و بخشهایی از آن را اشغال کرد.
اما مهمترین فعالیت حَزقیال اصلاحاتی است كه در حوزه دین انجام داد. او نخستین پادشاهی است كه اجرای مراسم دینی در سراسر قلمرو یهود را ممنوع اعلام كرد و كلیه آیینها و مناسك را در هیكل اورشلیم متمركز ساخت. ستون فقرات این مراسم از قربانی كردن جانوران تشكیل میشد كه در واقع كشتن رمه است برای استفاده از گوشت آن. با تمركز مراسم قربانی در معبد اورشلیم یك هسته مركزی اقتصادی برای این شهر پدید آمد و این در ادامه سنتی بود كه داود و سلیمان بنا نهاده بودند. هرچند دربارهی معمارانه بودن سنت این دوجای چون و چرا هست. یعنی چه بسا که مانند خیمهی عهد در شیلوه، پرستشگاه آغازینی که این دو در اورشلیم بر پا داشتهاند، خیمهای یا مذبحی ساده بوده باشد. چرا که هیچ نشانی از بناهای پیچیده که به این دوران قدیم مربوط باشد، در اورشلیم یافت نشده است. گزارش توراتی از معماری هیکل سلیمان بازتابی از معبد ساخته شده به دست کوروش است، که به گذشته منسوب شده.
به احتمال زیاد معبد یهوه در اورشلیم در اصل خیمهای بیش نبوده است. قانون منع قربانی در سایر نقاط آشکارا با هدف مركزیت یافتن این شهر و جاری شدن سیلی از قربانیها و هِبههای مردم انجام پذیرفته است. به عبارت دیگر، چشمداشت سلیمان از تاسیس هیكل اورشلیم آن بوده كه قبایل یهودی وقتی برای قربانی جانوران و پیشكش كردن حیوانات خود به این شهر میآیند، بخشی از چرخ اقتصادی اورشلیم را به گردش درآورند و این به ویژه با دریافت كردن یك دهم گوشت قربانی شده ممكن میشد.
حَزقیال به همین خاطر اجرای این مراسم در تمامی مراكز دیگر قلمروش را ممنوع اعلام كرد. او تمام معابد دیگر یهُوَه در سرزمینهای یهودینشین را ویران كرد و تمركزی شدید و زورمدارانه را در هیكل اورشلیم ایجاد نمود. به گزارش تورات او در مقام یك مدافع سرسخت و متعصب آیین یهود ظاهر شد و خدایان دیگر را طرد كرد و معابد ایشان را از بین برد. به این ترتیب با متمركز شدن مراسم قربانی چارپایان در اورشلیم، جمعیت افزون شده این شهر كه بخش عمدهای از آنان از سرزمینهای شمالی بدانجا كوچیده بودند پشتوانهای اقتصادی برای گذران عمر پیدا كردند.
در كتاب دوم پادشاهان میخوانیم كه در شهر اورشلیم ماری مفرغی در معبد سلیمان نهاده بودند كه یهودیان باور داشتند توسط خود موسی ساخته شده است. این تندیس مفرغین از مار به احتمال زیاد نمادی از یك ماجرای توراتی بوده است. چنان كه در سِفر خروج میبینیم زمانی كه یهودیان در بیابان سرگردان بودند و دریافتند كه موسی از هدایت كردن ایشان به سرزمین موعود ناتوان است، لب به بدگویی گشودند و او را برای سرگردان شدن در بیابان شماتت كردند. آنگاه یهُوَه فرمان داد تا مارها از زیر زمین خارج شوند و بدگویان را بگزند. به این ترتیب شمار زیادی از یهودیان مارگزیده شدند اما با دعای موسی یهُوَه بر ایشان رحم آورد و مسمومیت آنها شفا یافت و پس از آن بود كه موسی تندیسی مفرغین از یك مار بزرگ را برساخت. سنت جاری در شهر اورشلیم چنان بود كه این تندیس نهاده شده در هیكل همان مجسمهای است كه موسی درست كرده است. حَزقیال در راستای تمركز دینی یهود، این مار را همچون نمادی از بتپرستی در نظر گرفت و آن را از میان برد. دلیل این امر چنین اعلام شده كه مردم در برابر این مار عود میسوزاندند و این بدان معنا است كه آن را همچون خدایی میپرستیدند و برای او عود و پیشكش هِبه میكردند.
ناگفته نماند كه در سرزمین میدیان یك مار مفرغی كشف شده كه مربوط به خدایی بومی و كنعانی است. از این رو بعید نیست آن ماری كه در معبد سلیمان نهاده بودند نیز در اصل بت یكی از خدایان كهن كنعانی بوده باشد که بعدتر با افسانههای مربوط به خروج قوم یهود از مصر پیوند خورده. حَزقیال با وجود نابود كردن این مار و شماتت شدن توسط كاهنان سنتی، سلسله مراتبی پیچیده و استوار در میان كاهنان یهُوَه پدید آورد و شمار زیادی از لاویان كوچیده به اورشلیم را خدمت گرفت. او همچنین قدرت كاهن اعظم را بسیار افزایش داد و برای نخستین بار به كاهن اعظم جایگاهی سیاسی اهدا كرد.
با این همه اقتدار حَزقیال سخت لرزان بود و آشوریان كه از توسعهطلبی او دل خوشی نداشتند به سرعت دست به واكنش زدند. سَناخَریب پادشاه مهیب آشور (۲۶۳۵ تا ۱۶۹۹ تاریخی/ ۷۴۵ – ۶۸۱ پیش از میلاد) در حملهای ناگهانی دژ لاكیش[7] را در سرزمین یهودیه فتح كرد و سپاه خود را تا پشت دیوارهای اورشلیم پیش برد؛ اما طبق اسناد به جای مانده از آن دوران میدانیم كه سَناخَریب به اورشلیم وارد نشد و حَزقیال تا پایان دوران طولانی زمامداری خود كه حدود سی سال طول كشید، در مقام امیر قبیلهی یهودا استوار باقی ماند.
روایت یهودیان از دلیل دفع شدن خطر آشوریان آن است كه خداوند به سپاه آشور حمله کرد و صد و هشتاد و پنج هزار تن از سربازان آشوری را طی یك شب در اردوی سَناخَریب كشت، و برخی از نویسندگان معاصر همین گزارش را بیکم و کاست و اندیشه تکرار کردهاند.[8] روایت دیگری كه در اسناد آشوری وجود دارد بافت تاریخی ماجرا را دقیقتر بیان میكند. بر اساس این سند، آشوریان در واقع در حملات خود به یهودیه كامیاب بودند. سَناخَریب ادعا میكند كه ۴۶ شهر و ۲۰۰۱۵۰ برده را در حملات خود به یهودیه به چنگ آورده است. به این ترتیب مراکز جمعیتی یهودیه فرمانبردار آشوریان شدند و جمعیت بزرگی از مردم قبیلهی یهودا به بردگی كشیده شدند. همچنین سَناخَریب برخی از این شهرها را به متحدش پادشاه اَشرود واگذار كرد.
روایت آشوری از فرجام ماجرا آن است كه سپاهیان سناخریب در جریان حملات خود به دیوارهای اورشلیم رسیدند. اما به آنجا هجوم نبردند. چون حَزقیال با دادن باجی كلان و ابراز بندگی خشم شاه آشور را فرو خواباند. همچنین در اسناد آشوری اشاره شده که حزقیال دختر خود را همچون عروسی به اردوگاه آشوریها فرستاد و به این ترتیب گروگانی هم به مهاجمان داد. بنا به تفسیر گروهی، شواهد باستانشناسانه هم نشان میدهد كه محاصرهی اورشلیم در واقع رخ داده، اما به ویرانی شهر منتهی نشده است. چون آثاری از چاهی مربوط به همین دوران در این شهر یافت شده كه گفتهاند مردم شهر هنگام محاصره برای دستیابی به آب در زمین حفر كرده بودند.
به این ترتیب حَزقیال با اصلاحات دینی خود دوام آورد و مدتی طولانی رهبر قبیلهی یهودا باقی ماند. پس از او پسرانی جایگزینش شدند كه زیر نظر آشوریان قرار داشتند و احتمالا با تصمیم ایشان انتخاب میشدند. ایشان افرادی ضعیف و ناتوان بودند که همچون امیرانی گوش به فرمان و دستنشاندهی آشوریان عمل میکردند. پس از حَزقیال پسر او مَنِسَه به امارت یهودا رسید كه مدتی در بابِل زندانی آشوریان بود.
این نکته جالب است که حزقیال اسم پسر خود را منسه گذاشته بود. چون این نام یکی از قبیلههای شمالی بوده است. وقتی منسه در سال ۲۶۹۳ (۶۸۷ پ.م) به قدرت رسید، کیش و آیین رایج در مناطق شمالی را بر یکتاپرستی پدرش ترجیح داد، و این همان آیینهای رایج در سایر سرزمینهای کنعانی بود. منسه ۴۵ سال رهبری قبیلهی یهودا را بر عهده داشت. در این مدت طولانی ساختار قدرت وضعیتی متمرکز به خود گرفت و نارضایتی و مخالفت سنتگرایانی مثل میکاه را برانگیخت. در کتاب میکاه و یوشع و عاموس این تنش میان شهرنشینان نوپای تابع آشور و بیابانگردان آشکار است و احتمالا همین عاملی بوده که در نهایت به درگیریهای درباری انجامیده است.
پس از درگذشت منسه، آمون[9] جانشینش شد كه از یكتاپرستی یهودیان رویگردان گشت و پرستش خدایان دیگر را در یهودیه آزاد دانست. او در هیكل سلیمان بتهای خدایان كهن كنعانی را نهاد و معابد یهُوَه در شهرهای دیگر را بازگشود. اما دوران زمامداری این نوهی حزقیال کوتاه بود. در سال ۲۷۴۰ تاریخی (۶۴۰ پ.م) آمون تنها پس از دو سال سلطنت در ۲۴ سالگی به دست گروهی به قتل رسید که خود را «مردم ارض» (عام هَه آرِتص: عوام ارض) مینامیدند.
در شرح ماجرای قتل ملکه آثالیاه نیز بار دیگر به همین اسم برمیخوریم و میبینیم که این گروه از برافتادن او شادمان شدند، در حالی که اهالی شهر (اورشلیم) غمگین بودند و سکوت پیشه کردند.[10] این گروه که از رهبران قبیلهای قدیمی تشکیل شده بود، یوشع هشت ساله را به پادشاهی برگزیدند که از خانوادهای حاشیهنشین در روستای بوزکاث برخاسته بود. آشکار است که به این ترتیب با نوعی غلبهی بیابانگردان بر شهرنشینان روبرو هستیم.
پس از قتل آمون كودك هشت سالهای به نام یوشع [11] را به رهبری یهودا برگزیدند و كاهن اعظم اورشلیم همچون نایب حکومت در كنار او برگماشته شد. از اینجا روشن میشود که در دوران حَزقیال كاهنان به جایگاهی سیاسی دست یافته بودند و در این زمان عملا رهبری قبیله را قبضه کرده بودند. آن گروه عوام ارض که از کشتن رهبر قبیله نیز پروایی نداشتهاند، احتمالا ستون فقرات پیروان کاهن اعظم محسوب میشدهاند.
یوشع تا زمانی كه به سن بلوغ برسد، فعالیت چندانی نداشت. اما پس از آن كوشید تا سیاست دینی پدربزرگش حَزقیال را دنبال كند. به این ترتیب بود كه در سال ۲۷۵۸ (۶۲۲ پ.م) كاهنی به نام هیلكیاه[12] الواحی را در معبد یهُوَه در اورشلیم یافت. یكی از كسانی كه با او همكار بود و در یافتن این الواح او را یاری داد، كاتب یوشع بود که اِستافان[13] نام داشت. اِستافان الواح نویافته را در برابر امیر جوان خواند و یوشع با خواندن آنها پیراهن خود را درید و مراسمی باشكوه و بزرگ برگزار كرد تا بر تكرار عهد قوم یهود با یهُوَه پافشاری كند. آنگاه بار دیگر اعلام كرد كه تمام قربانیان باید در معبد اورشلیم گذارده شوند و تمام معابد دیگر را از میان برد. او همچنین بتهای خدایان دیگر را شكست و چندخدایی كنعانیان را ممنوع ساخت.
قبیلهی یهودا بعد از آن به قلمرو شمالی اسرائیل تاخت و معبد بیتاِل را ویران ساخت. به این ترتیب یوشع نشان داد كه علاوه بر پیگیری سیاست دینی حَزقیال، مانند او به توسعهطلبی به سوی شمال گرایش دارد. در این حال و هواست که هیلکیاه کاهن و شافان دبیر ادعا میکنند که تومارهایی از گفتارهای دینی پیشینیان را در معبد یهوه یافتهاند. آشکار است که این ماجرا با هماهنگی دربار صورت گرفته است. چون شاه با شنیدن این خبر جامه بر تن میدرد و سران همهی قبایل و اهالی شهر را فرا میخواند و تومار را در معبد یهوه برایشان میخواند و عهد قوم با خداوند را تجدید میکند. [14]
این آشکارا تدبیری بوده برای ایجاد هیجانی دینی و متحد کردن مردمی که شکافهایی قومی و طبقاتی و اعتقادی داشتهاند. او همچنین از این تومار همچون بهانهای برای تصفیهای سیاسی و دستگیری مخالفانش بهره میبرد. این که تومار نوشته شده در این دوران تا این حد مرجعیت و حجیت سیاسی داشته جای توجه دارد و از سویی دیریاب و نادر بودن نویسایی و از سوی دیگر آشنایی دورادورِ تودهی مردم با آن را نشان میدهد. نوسازی سیاسی یوشع همان است که در سفر تثنیه وصف شده است. احتمالا بخشهایی از سفر تثنیه در این هنگام تدوین شده و قسمتهای تازهترش هم در دورانهای بعدی به این عصر ارجاع میداده است. این نکته جای توجه دارد که در سفر تثنیه بر خلاف باقی بخشهای عهد عتیق تاکیدی بر سنت نوشتاری هست و به ویژه اشاره شده که خداوند بر فراز کوه سینا فرمانهای خود را به شکل نوشتاری به موسی منتقل کرد.[15]
در این کتاب همچنین به نویسا بودن موسی دیده میشود و میخوانیم که پس از عبور از دریا فرمانهای خداوند را بازنویسی کرد.[16] در همین متن ارجاعهایی فراوان به رسم نوشتن آیهای از تورات بر سردر خانهها هم میبینیم. ناگفته نماند که رسم نوشتن دعا بر سردر خانهها سنتی ایرانی است که نخستین نشانههایش را در اسناد میانرودانی باستانی میتوان دید. در میان ادیان جدیدتر، یهودیان از دوران هخامنشی چنین رسمی (مِزوزُت) را داشتهاند، چنان که در کتاب تثنیه اشاره شده که باید این آیات را بر دست و پیشانی نقش کرد و بر درگاه خانهها نویساند.[17]
جالب آن که در همین متن نمودهایی از محدود شدن قدرت رهبر یهودیه توسط متن نوشتاری را هم میبینیم. شاه باید در زمان تاجگذاری نسخهای مکتوب از متن مقدس را دریافت کند و احکام آن را رعایت کند و گروهی از «کاهنان لاوی» باید در این مورد مورد مشورت و مرجع نظارت بر وی باشند.[18] اشارههایی هم به پراکنده شدن مردان قبیلهی لاوی در سراسر قلمرو یهودیه دیده میشود و این که زمین را به ارث نمیبرند.[19] یعنی اصلاحات سیاسی این دوران با قدرت گرفتن طبقهای از کاهنان لاوی همزمان بوده که نویسا بودهاند و همچون طبقهای روحانی در یهودیه موقعیت خود را تثبیت کردهاند.
در همین زمان بود كه دولت آشور زیر فشار مادها فروپاشید و برای همیشه اقتدار آشوریان از صحنه تاریخ جهان رخت بربست. یعنی سرکشی یهودیان در برابر آشوریان دقیقا در همان زمانی صورت گرفت که مادها و بابلیها برای ریشهکن کردن این دولت خونریز و مهیب متحد شده بودند و آشوریان در سایر بخشهای قلمرو خود نیز با شورش قبایل و دولتشهرها دست و پنجه نرم میکردند.
در همین گیرودار بود که مصریان سپاهی بزرگ را برای یاری به آشوریان و مقابله با ظهور قدرت مادها گسیل كردند. مصریها پیشتر در جریان حملهی آشور به کشورشان آسیب زیادی دیده بودند، اما در این هنگام با درایت ظهور نیروی بیرقیب آریاییها را پیشبینی میکردند و نگران بودند که دولتی مقتدرتر از آشور جایگزینشان شود. در عمل چنین هم شد و نیروی برخاسته از جمعیت آریاییهای قلمرو ایلام که از حدود یک هزاره پیشتر در سراسر ایران زمین جایگیر شده بود، نخست با لبهی تیزش یعنی مادها درخت دولت آشوری را برکَند و دو نسل بعدتر با رهبری کوروش بزرگ نخستین دولت جهانی را تاسیس کرد که در زمان فرزندش کمبوجیه مصر را هم فتح کرد. از این رو یاریرسانی مصریان به آشوریان با آن که پیشینهی دشمنیای در میانشان بود، معقول و آیندهنگرانه بود.
سپاهیان مصری پیش از آن که بتوانند کاری برای آشوریان بکنند در فلسطین زمینگیر شدند. آنان در این منطقه خبر سقوط نینوا و نابود شدن دولت آشور را شنیدند و همان جا گوش به فرمان فرعون باقی ماندند. یوشع كه آشكارا با سیاست مادها همراه بود سپاهی را برای یاری به ایشان بسیج كرد و به نمایندگی از ایشان در شهر مِجیدو با مصریانی كه آماده یاری رساندن به آشور بودند وارد جنگ شد. او در این نبرد و در چهل سالگی به ضرب تیری كه مصریان رها كرده بودند، به قتل رسید. به این ترتیب در زمان فروپاشی دولت آشور و اتحاد مادها و بابِلیها، یهودیان نیز به این سپهر سیاسی نوظهور پیوستند و جبهه مشتركی را با مادها در برابر آشور و مصر ایجاد كردند.
پس از یوشع پسر او یهوآحاز[20] بر تخت نشست و او برای مدت سه ماه زندانی مصریان بود. سپس برادر وی یهویاقیم[21] تاج و تخت را به دست آورد كه برای مدتی تابع مصریان باقی ماند اما بعد كوشید تا خود را به بابِلیان نزدیك كند. یهویاقیم یازده سال سلطنت كرد و در نهایت به دست بابِلیان كشته شد. پس از او پسرش یهویاخیم[22] به قدرت رسید كه پس از سه ماه توسط شاه بابِل عزل شد و در این هنگام بود كه نَبوكَدنصر به یهودیه حمله كرد و مردم را تار و مار کرد.
پس از یهویاخیم یكی دیگر از پسران یوشع به نام صدقیاه[23] بر تخت نشست و او نیز یازده سال ریاست قبیلهی یهودا را بر عهده داشت. او نُه سال از این دوران را در حال انقلاب و جنگ با نَبوكَدنصر[24] گذراند و در نهایت این پادشاه بابِلی بر او چیره شد. نَبوكَدنصر در سال ۲۷۹۳ تاریخی (۵۸۷ پ.م) اورشلیم را گشود و آن را ویران كرد. هیكل سلیمان سوخته و ویران شد و صندوق عهد كه مركز تقدس این معبد را تشكیل میداد، از آن پس گم شد. صدقیاه هم اسیر شد و شاه بابل همه فرزندان او را جلوی چشمان وی كشت و بعد خودش را هم كور كرد و به همراه چند ده هزار یهودی به شهر بابِل تبعید كرد. به این ترتیب ستونهای اقتدار قبیلهی یهودا نابود شد. تا دیرزمانی بعدتر كه كورش بزرگ و داریوش آن را در قالب استانی به صورت یک واحد سرزمینی احیا كردند.
درمورد فرآیند فروپاشی یهودیه و نابود شدن دودمان پادشاهی قبیلهی یهودا این نكته اهمیت دارد كه ارمیای[25] نبی در زمان درگیریهای یاد شده به عنوان یكی از هواداران بابِل در شهر یهودیه شهرت داشت و به همین دلیل نیز به زندان افتاده بود. شاهد دیگری كه ذكر نام او اهمیت دارد اِستافان یعنی همان كاتبی است كه در زمان یوشع الواح نویافته سِفر تثنیه را برای پادشاه خوانده بود. وقتی نَبوكَدنصر بر یهودیه چیره شد تمام اعضای خاندان داود را از میان برد و استانداری را برای این سرزمین انتخاب كرد كه گِدالیاه بِن اَهیكام بِن شافان[26] نام داشت.
به یاد داشتن این نکته بسیار مهم است كه این گِدالیاه در واقع همان پسر همان اِستافان بود كه الواح را یافته و تبلیغ كرده بود. در كتاب دوم پادشاه میخوانیم كه پس از حمله بابِلیان تقریباً همه جمعیت یهودی از ترس بابِل به مصر كوشیدند و در آن سرزمین ساكن شدند. در مورد گِدالیاه نیز میدانیم كه پس از دو ماه توسط یكی از اعضای خاندان داود به قتل رسید و بنابراین دور از انتظار نیست كه افراد دیگری از خانواده داود در گوشه و كنار باقی مانده و مدعی سلطنت بوده باشند.
- کتاب دوم شموئیل، باب ۲۰، آیات ۲۳-۲۶. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۴، آیات ۱-۶. ↑
- کتاب دوم شموئیل، باب ۸، آیهی ۴. ↑
- کتاب دوم ایام، باب ۱۳، آیات ۱-۲۲. ↑
- کتاب دوم ایام، باب ۲۲، آیات ۵.۶؛ کتاب دوم پادشاهان، باب ۸، آیات ۲۰ و ۲۱؛ و باب ۲۱، آیات ۸ و ۹. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۸، آیهی ۲۶. ↑
- Lachish ↑
- Thiele, 1983: 217. ↑
- Amon ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۱۱، آیهی ۲۰. ↑
- Josiah / Yoshiyahu ↑
- Hilkiah ↑
- Shaphan ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲۲، آیات ۸- ۲۳. ↑
- سفر تثنیه، باب ۴، آیهی ۱۳؛ باب ۵، آیهی ۱۹؛ باب ۹، آیهی ۱۰؛ باب ۱۰، آیهی ۴؛ باب ۲۷ آیههای ۳ و ۸، باب ۳۱، آیهی ۲۴. ↑
- سفر تثنیه، باب ۲۷، آیهی ۳. ↑
- سفر تثنیه، باب ۶، آیات ۸ و ۹. ↑
- سفر تثنیه، باب ۱۷، آیات ۱۸-۲۰. ↑
- سفر تثنیه، باب ۱۸، آیهی ۱. ↑
- 437 Jehoahaz ↑
- Jehoiakim ↑
- Jehoiachin /Jeconiah ↑
- Zedekiah ↑
- بُختُالنَّصر یا نبوکدنصر (Nebuchadnezzar) نام چند تن از پادشاهان بابل است که هر یک شهرتی افسانهای بر هم زدهاند. از جمله اولین حمله به هیکل یهودیان در اورشلیم و نابودی آن و اسارت قوم یهود به یکی از آنان (بخت النصر دوم) نسبت داده میشود. همچنین گفته میشود دانیال نبی همدوره یکی از این پادشاهان بودهاست. ↑
- ارمیا (Jeremiah) در کتاب ارميا كه يكي از كتابهاي توريات است به شرح زندگانی خود و وقایعی که در بین سالهای ۶۲۵ و ۵۸۰ پیش از میلاد در سرزمین یهود (همزمان با پادشهاي بخت نصر) رخ دادهاست، میپردازد. ↑
- Ahikam the son of Shaphan ↑
ادامه مطلب: گفتار هفتم: عصر تبعید
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب