گفتار نخست: مهر خاوری
1. کهنترین اثر از ایزدی به نام مهر را در کهنترین متنِ به جا مانده از اقوام آریایی میبینیم. در قرن پانزدهم پ.م، سوپیلولیوماس شاه دولت نوپای هیتی با ماتیوازه شاه دولت میتانی پیماننامهای نوشتند، که در آن نام میترا در کنار وارونا و زروان به عنوان ناظر بر عهد ذکرشده بود. هر دوی دولتهای هیتی و میتانی از واحدهای سیاسی نوظهوری بودند که به دنبال کوچ نخستین موج از آریاییها به آناتولی و میانرودان در این مناطق شکل گرفته بودند.
آثار و متون بازمانده از این کهنترین آثار به جا مانده از مهرپرستی به قدری دیرینه و کمشمار است که در واقع در مورد این سنتِ بسیار باستانیِ پرستش مهر چیز زیادی نمیدانیم. آشکار است که مهر نزد مردم میتانی و هیتی ایزدی بزرگ و مهم بوده و این حقیقت که همچون گواهی برای عهدنامهی میان شاهان نقش ایفا میکرده، با خویشکاریِ بعدیاش همخوانی دارد. اما در مورد شیوهی بازنمودن او و سنتهای پرستشش دادههای چندانی در دست نیست. این را میدانیم که مردم هیتی و میتانی طبقهای از جنگاوران حرفهای را در میان خویش پرورده بودند و ایشان احتمالاً پیروان اصلیِ ایزد مهر بودهاند. چون بعدتر وارثان و جانشینان ایشان را در دولت آشوری میبینیم که ایزدی احتمالاً وامگیری شده از آریاییها، یعنی خدای خورشید (آشور) را میپرستند و از سنن جنگاورانهای پیروی میکنند که بعدتر نشانش را در میان مهرپرستان مییابیم.
ویدنگرن در کتاب ارزشمندی که در مورد تاریخ فئودالیسم در ایران باستان نوشته، این سنت جنگاورانه را مرور کرده و آن را دستمایهی نظریهاش مبنی بر وجود سازماندهی اجتماعی شبهفئودالی در این دوران دوردست دانسته است.[1] جدای آن که برداشت وی در مورد مفهوم فئودالیسم و تعمیمِ آن به جوامع باستانی آشوری و میتانی جای تردید و نقد فراوان دارد، گواهانی که پیش کشیده نشان میدهد که در دولتهای میتانی و هیتی و آشوری اولیه یک طبقهی جنگاورِ وابسته به دربار وجود داشته که از سنتهای رزمی و دینی خاص خود برخوردار بوده و بهویژه در پیوند با خدای خورشید و ایزدبانوی جنگ تعریف میشده است.
با این همه، بدنهی آنچه که دربارهی سنتهای کهنِ مهرپرستی میدانیم، به دومین موج مهاجرت آریاییها مربوط میشود. در قرن دوازدهم پ.م گروه دیگری از قبایل آریایی از سرزمینهای شمالی و احتمالاً از حد فاصل دریای خوارزم و دریای مازندران به حرکت در آمدند و تا قرن نهم و هشتم پ.م در سراسر ایران زمین و بخشهای شمالی شبه قارهی هند جایگیر شدند. این قبایل تا قرن ششم پ.م نخستین دولت جهانی را پدید آوردند و دودمان هخامنشی را بنیان نهادند. آنگاه در فاصلهی ظهور زرتشت (قرن دوازدهم پ.م) تا فروپاشی دولت هخامنشی (قرن چهارم پ.م) به تدریج به دو شاخهی هندی و ایرانی تقسیم شدند. هردوی این شاخهها ایزدی به نام مهر را میشناختند و میپرستیدند، هرچند چنین مینماید که مهر به شکلی که ما میشناسیم، بیشتر به سنت ایرانی مربوط باشد تا هندی.
در وداها میترا و وارونا از ردهی دِوَهها دانسته شدهاند[2] و در تنها سرود ریگ ودا که به میترا اختصاص یافته نیز او را با لقب دوه مشخص کردهاند.[3] این دو تقریبا در تمام موارد[4] همراه هم هستند و تنها در سرود 59 از کتاب سوم ریگ ودا است که میترا به تنهایی ستوده شده است. در متون هندو و ریگ ودا، میترَه نام یکی از دوازده حالت خورشید است و بنابراین یکی از دوازده ایزدِ فروپایهایست که به ردهي اسورهها تعلق دارند و روی هم رفته آدیتیَه نامیده میشوند. این دوازده ایزد جلوههای خورشید در ماههای گوناگون سال را نشان میدهند و در برابر ایزدان نیرومندی مانند ایندره اهمیت چندانی ندارند. با این وجود روایتهایی در متون کهن هندی وجود دارد که بر نقش این ایزد تأکید میکند و جالب آن که همین متون خاستگاه ایرانی مهر را نیز نشان میدهد.
در یکی از متون سانسکریت به نام سامباپورانا، میخوانیم که شاهزادهای به نام سامبا به خاطر ارتکاب گناهی نسبت به پدرش و در اثر نفرین او بیمار گشت و به مرض خوره مبتلا شد.[5] او برای غلبه بر این درد راه عبادت و روزه را در پیش گرفت، اما ریاضتهایش بینتیجه ماند و بهبود نیافت. پس از هجده روحانی بیگانه که مَگَه (مغ) خوانده میشدند، درخواست کرد به سرزمینش بروند و راه درمانش را بیابند. این مغها به قلمرو او رفتند و او را راهنمایی کردند تا به کنار رود گاندرابها در پنجاب برود. او در این محل برای خورشید قربانی کرد و توانست تندیسی کهنسال از وی را پیدا کند. او این تندیس را مرمت کرد و معبدی برای ایزد خورشید بنیان نهاد و به این ترتیب شفا یافت. چنان که ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند گفته، این تندیس همان است که بعدها در مرکز پرستشگاه مولتان باقی ماند و قرنها بعد توسط مسلمانان از میان رفت. جالب آن است که این رود را پس از این واقعه «میتراوانا» نامیدند که به معنای «محل آبتنیِ میترا» است. شهری که به شکرانهی این شفا یافتن در آنجا بنا شد هم «مولاستهانا» نام گرفت که یعنی «پایگاه و محل استقرار» و این نیز به حضور بت میترا در این شهر دلالت میکند. نام جدیدترِ مولتان، شکلی تغییر یافته از همین اسمِ سانسکریت است. حتا امروزه هم هندوها مراسم سامباپورایاتری را در این شهر و در کرانهی این رود برگزار میکنند و آن آیینی است برای بزرگداشت خورشید.
سامباپورانا یکی از کهنترین متون هندی است که به طور صریح به میترا و آیینهای وی اشاره میکند. در مورد جایگاه جغرافیاییِ رخدادهای مورد اشاره در این نوشتار شواهدی در دست هست. مثلاً میدانیم که وقتی اسکندر به هند حمله کرد، در منطقهی بالای دلتای سند با شاهی به نام سامبوس یا سابوس برخورد کرد که ابتدای کار از در دوستی با مقدونیان در آمد اما وقتی خوی غارتگری و خشونتشان را دید، بر ایشان شورید و شکست خورد و به آنسوی سند گریخت. بعد از آن بود که اسکندر توانست دو قلمروی سابوس و موسیکانوس را فتح کند.[6] استرابو نوشته که مهمترین شهرِ سر راه اسکندر قندهار بود که پایتخت سرزمین پاکتیسیا بود. مورخان یونانی نام این شهر را به صورت کاسپاتیروس یا کاسپاپیروس ثبت کردهاند.[7] این نام احتمالاً همان کاشیاپاپورانا است که به نظر آ. کانینگهام، نام خود را از سنت خورشیدپرستی گرفته است. چون کاشیاپا به معنای سنگپشت است و در هند این جانور نماد خورشید دانسته میشده است.
مهر هندی از مجرای پیوندی که با خورشید و عناصر کیهانی برقرار میمرد، دلالتی جغرافیایی نیز داشته است. کویپر که تنها در زمینهی هندی و بهویژه با تأکید بر مهابهاراتا به مفهوم میترا نگریسته، معتقد است که در هند باستان جفتهای متضاد معنایی منظمی وجود داشته که ایزدان را نیز در اطراف محور خود سازماندهی میکرده است. مثلاً از دید او دو جهتِ شمال شرقی و جنوب غربی در برابر یکدیگر قرار میگیرند. شمال شرقی نشانگر جهان فرازین، یعنی جایگاه دِوَهها (دیوها) است. در حالی که جنوب غربی به اسورَهها تعلق دارد.[8] بر این مبنا دو ایزدِ نامدارِ میترا و وارونا در جنوب غربی جای میگیرند. با این وجود خودِ این دو ایزد نسبت به هم نوعی تضاد را به نمایش میگذارند. از دید کویپر میترا در این منظومه نشانگر خورشید در حال طلوع، روز و بنابراین زندگی است و در مقابل وارونا خورشیدِ شامگاهی، شب و مرگ را نشان میدهد.[9]
پژوهشگر دیگری به نام خوندا مهر و وارونا را در برابر یکدیگر قرار داده و آنها را به ترتیب مرجع و مبدأ جهان در نظر گرفته است. از دید او مهر نیرویی است که گیتی بدان باز میگردد و از این رو در بیان اسلامی به لطف الاهی شباهت دارد و از این رو با روز پیوند خورده است. در مقابل وارونا خاستگاه و سرچشمهی گیتی را نشان میدهد و با صفات قهری خداوند همسان است و از این رو با شب همسان دانسته میشود. آننده کوماراسوامی در شرح «سَتَه پَتهَه براهمَنَه» نوشته که وارونا با قوهی عملی حاکم بر جهان (دَکسَه) و میترا با قوهي نظری (کرَتو) برابر است و این دو با اشه و خرد در ادبیات ایرانی همتا هستند. در هند، این دو نیرو به ترتیب به عنوان مرکز و محور خویشکاری دو طبقهي جنگاوران (کشَتریَه) و موبدان (برهمنَه) در نظر گرفته میشوند.[10]
2. پیوندهای میان سرزمینهای شمالی هند و سنت مهرپرستی و این که در سامباپورانا آیین مهر وارداتی و وامگیری شده از سرزمینهای شمالی دانسته شده، قابل تامل است. اشارهی مشابهی به مگههای مرموزِ ناقل این سنت را در متن دیگری به نام «بهاویشیاپورانا» میبینیم. در این متن گفته شده که مگهها خود را وقف پرستش خورشید کرده بودند و دینِ خویش را در هند تبلیغ کردند و گسترش دادند. آنان همتای برهمنان بودند، اما از قارهی شاکَهدویپیَه میآمدند. این نام را میتوان به «سرزمین درخت» ترجمه کرد، چون «دویپیه» به معنای «سرزمین» است و یکی از معناهای شاکه، نوعی درخت است. با این وجود نام شاکه را در جای دیگری هم باز مییابیم و آن هم داستان زندگی بوداست که لقبش شاکیامونی بود، یعنی مردِ مقدسِ قبیلهی شاکیا. در زندگینامهی وی نیز میخوانیم که پدرش از رهبران شاخهای از قبیلهی شاکیا بود که به سوی مرزهای نپال کوچ کرده بودند. بنابراین شاکیهدویپیه را میتوان به «سرزمین شاکیاها» ترجمه کرد و این آشکارا ذهن را متوجه نام قبایل سکا میکند که در مرزهای شمالی هند و پنجابِ آن روزگار سکونت داشتهاند. این حدس وقتی بیشتر تقویت میشود که به بهاویشیاپورانا بنگریم و ببینیم که مردم این سرزمین چگونه توصیف شدهاند. در این متن آمده که مردم این قلمرو طبق سنت کهن آریایی به چهار طبقهی اجتماعی تقسیم میشدهاند:[11] مَشَکَهها که همتای طبقهی جنگاوران (کشَتریَه) در هند بودند و جالب آن که بازرگانان (ماگیرَهَهها) نیز بدان تعلق داشتند، مانسَهها که همتای وائیشیَه یا صنعتگران بودند، و مَندَگَه که همتای طبقهی کشاورزان (سودرَه) بودند و نامشان احتمالاً شکلی تغییر یافته از همان بَندَک در پارسی باستان است که به معنای رعیتِ زمینداری است که هنگام جنگ به سپاه شاه میپیوندد. در میان این طبقات، مگهها همتای برهمنان دانسته شدهاند و بدیهی است که منظور از ایشان همان مغها یا مَگوها (در پارسی باستان) است.
در مورد این مگهها شاهد دیگری هم در دست است و آن این که در موردشان گفته شده که لباس مردم شمالی را بر تن میکردهاند و کمربندی به نام اَویانگا را بر کمر میبستهاند. برخی از مورخان هندی این کلمه را بر اساس ریشهشناسی عامیانهای مشتق از اَ (به معنای نفی، نه) و وی (ناقص) و اَنگَه (اعضا) دانستهاند و آن را به رهایی شاه سامبا از جذام مربوط دانستهاند. اما آ. وبر نشان داده که اصل این کلمه کهنتر است. در واقع این همان کلمهی اَیبییَنگْهَنَه در زبان اوستایی است که در پهلوی به آویَنگَه تبدیل شده و همان کُشتی یا کمربند آیینی زرتشتیان است. بر مبنای کاربرد گستردهی این کلمه، شفتهلوویس در سال 1933م. ادعا کرد که این کشتی یا کمربند زرتشتی در اصل کمربندی کهنتر و عامتر بوده که در میان تمام قبایل آریایی مشترک بوده و به این ترتیب قبایل سکا (شاکیا) نیز آن را به کمر میبستهاند.[12] استین کرون نیز در مقالهی خود که به سال 1966م. منتشر کرد، همین تعبیر را پذیرفته را نام آویانگه را اسم عامی برای کمربندهای آریایی دانسته است. با این وجود هومباخ به درستی نشان داده که باقی ماندنِ واجِ نْگَه (nga) در ثبتِ پهلوی و هندیِ این کلمه، از شکلِ اوستایی اَیبییَنگْهَنَه وامگیری شده و بنابراین نمیتوان آن را مفهومی مشترک در میان زبانهای آریایی باستانی دانست. برعکس، همخوانی و شباهت واجبندی این نامها نشان میدهد که همگی از سنت اوستایی و بنابراین دین زرتشتی وامگیری شدهاند. این حدس وقتی تقویت میشود که میبینیم در همین متنِ یاد شده، از دو تن از ایزدان فروپایه به نامهای سْرَئوشا و راجنا به عنوان ملازمان و ندیمان میترا یاد شده است و این دو آشکارا همان سروش و رَشن در اوستا هستند که دقیقاً همین نقش را هم ایفا میکنند.
آیینهای پرستش خدای خورشید نیز چنان که در بهاویشیاپورانا بازنموده شدهاند، اصل و تباری ایرانی دارند. در این نوشتار آمده که باید برای این ایزد عود سوزاند و او را با صدای بلند در نماز فرا خواند. مراسم رسمی او توسط هجده موبد انجام میشود که ده نفرشان حتما باید مگه (مغ) باشند. هشت تن دیگر میتوانند از مندگهها و داسَهها باشند. کاهنی که مراسم را رهبری میکند با لقبِ بهوجا شناخته میشود و دخترانش نیز همچون دستیاران موبدان به اجرای آیینها یاری میرسانند. بهوجا بر خلاف آنچه که انتظار میرود، به طبقهی برهمنان هندو تعلق ندارد و در فهرست غذای هارساکاریتا که به قرن ششم م. تعلق دارد و فهرست برهمنهای دریافت کنندهی صدقه را ذکر کرده، نشانی از آن دیده نمیشود. در واقع بهوجاها نیز مانند مگهها موقعیتی ابهامآمیز و نامشخص دارند و روشن است که از تبار مردمی مهاجر و غیربومی بودهاند و با وجود موقعیت دینی ارجمند و نقش کلیدیشان در پرستش مهر، درست در چارچوب سلسله مراتب برهمنی جای نگرفتهاند.
جالب آن است که برخی از بهوجاها به کارهایی مانند بازرگانی و کشاورزی میپرداختهاند و با این وجود به خاطر شکل ظاهری و تزیینات لباسهایشان از سایر مردم متمایز بودهاند. ایشان کمربندی از پوست مار بر کمر میبستهاند و این نشان میدهد که پیوند خود را با سنت زرتشتی – که مار را موجودی اهریمنی میداند- گسسته بودند و به نسخهای هندی یا سکا از آیین مهر بازگشته بودند. بهوجاها موی سر را میتراشیدند و یا آن را به همراه ریششان میبافتند. آنها بر پیشانی و سینه و ساق پاها دو خال رنگی میگذاشتند و لباسی به رنگ قهوهای- سرخ بر تن میکردند و شمشیری بر کمر میبستند که به نام شمشیر نیلوفر شهرت یافته است. آنان با روشی که یادآورِ سنن زرتشتی است، هنگام نیایش برای میترا دهانبندی به نام پتیدانا بر دهان میبستند تا نفسشان آتش را آلوده نکند، و شاخههایی از ترکهی مقدس را به دست چپ میگرفتند که وَرَسمَن نامیده میشد و آشکارا همان برسم زرتشتی است. آنان در سکوت غذا میخوردند و میتوانستند وداها و اوپانیشاد را از حفظ بخوانند و هر روز سه بار در صدفی حلزون شکل مانند شیپوری میدمیدند تا زمان نیایش میترا را اعلام کنند.[13]
3. با جمعبندی تمام این شواهد به این نتیجه میرسیم که نخستین مرحله از مهرپرستی در هند در اواخر دوران هخامنشی –احتمالاً در جریان آشوبِ برخاسته از فروپاشی این دولت- آغاز شده و آن هنگامی بوده که گروهی از مغانِ ایرانی به پنجاب و درهی سند کوچیدند و دین خویش را به این منطقه منتقل کردند. این رخداد به احتمال زیاد در سالهای دههی 320 پ.م رخ داده است. چون در این هنگام است که سپاهیان مقدونی به ایران شرقی و سغد و هرات میتازند و چندان در منطقه کشت و کشتار میکنند که نخستین موج از مهاجرت ایرانیان به خارج از ایران زمین را موجب میشوند. این همان موجی بود که در نهایت مهاجرنشینهای ایرانی در قلمرو ترکستان تا چین را پدید آورد و پس از زمانی کوتاه ظهور راه ابریشم را ممکن ساخت. بعید نیست شاخهای از این فراریان به سوی جنوب شرقی گریخته باشند و به این ترتیب در شمال هند مستقر شده باشند.
سنت هندی پرستش مهر، به این ترتیب، در قالبی متمایز از آنچه که در وداها و متون برهمنی دیده میشود، زیر تأثیر نفوذ فرهنگ ایرانی شکل گرفت و تا دیرزمانی ادامه یافت. بر خلاف دورهی نخست که مهرِ وامگیری شده از سرزمینهای شمالی با میتره در وداها همسان انگاشته میشد، در دومین مرحلهی این آیین که از اوایل عصر اشکانی آغاز شد، مهر با نمادها و واژگانی کاملاً ایرانی شناخته میشد. مرکز پرستش مهر در این هنگام دولت کوشانی بود که از نظر فرهنگی ادامهی تمدن سغدیِ بلخ بود[14] و در آشوب پس از فروپاشی هخامنشیان با عناصر یونانی و سکایی نیز درآمیخته بود. در این قلمرو مهر را با نام «میورو» میشناختند و این خوانشی سغدی از نام اوست، چرا که در سغدی نیز این ایزد را با اسم «میرو» میشناختند.[15] هردوی این نامها با «میهیرَه» که شکلِ پهلوی اولیهی آن است و در نهایت به میهر و مِهر تبدیل شد، خویشاوند است. هندیان در عصر اشکانی این ایزد را با همان نام میهیره مورد اشاره قرار میدادند و این نشانگر برجستهتر شدنِ نفوذ فرهنگ ایرانی در مناسک این ایزد است. چرا که بر خلاف میترای سامباپورانا، نام میهیره در وداها وجود ندارد و هیچیک از صد و هشت نامِ خورشید که در مهابهاراتا دیده میشود، با آن همسان نیست. کتیبههای هندی باز مانده از این دوران به اسامی اشخاص زیادی اشاره میکنند که در ترکیب با نام این ایزد ساخته شدهاند، و در تمام این موارد نیز شکل ایرانیِ نام مهر به کار گرفته شده است. به عنوان مثال در کتیبههای خروشتی بلوچستان و تخت باهی به ترتیب به نامهای شَهییولا میهیرا (شَهیار مهر) و میرابویانا (مهر بویان) بر میخوریم که اسمهایی ایرانی هستند. در کتیبهی براهمی دیگری میبینیم که نام وَکَهمیهیرا (واج/ سخنِ مهر) دو بار تکرار شده است. نامهای مشتق از نام مهر در این دوران در طیف وسیعی از قومیتهای ایران شرقی و شمال هند دیده میشوند.
احتمالاً یکی از مبلغان مهم آیین مهر در هند، بزرگترین شاه هپتالی از دودمان هونَه باشد. او که در ابتدای قرن ششم میلادی در شمال هند حکومت میکرد، میهیرَهکولا نام داشت که یعنی از «خاندانِ مهر».[16] در متون تاریخی ایرانی نام او را به صورت «مهرگُل» ثبت کردهاند. این مرد پسر تورامَنَه بود که بنیانگذار دودمان سْوِتَه هونه در هند شمرده میشود. او در 510 م. به قدرت رسید و بخش بزرگی از افغانستان و پاکستان امروز را تا شمال هند در دست داشت. او در 548 م. از بخشهای شمالی هند رانده شد و به پایتخت خود –سیالکوت در کشمیر- عقب نشست.
میهیرهکولا در تاریخهای چینی و هندی به دو دلیل نامدار است. نخست از آن رو که وی را شاهی نیرومند و بیرحم و جنگاور میدانند که از نابود کردن دشمنان و ویران کردن شهرها ابا نداشت، و دیگر از آن رو که شور و شوقی دینی داشت و برای تبلیغ آیینی برخاسته از ادیان هند و ایرانی باستانی جهاد میکرد و در این راه از کشتن راهبان بودایی و ویران کردن معابدشان هم پرهیز نداشت.[17]
این شاه به ظاهر تلاش کرده تا آیین محلی شیوا را با دینِ ایرانی مهر ترکیب کند. چون در آثار بازمانده از او به بزرگداشتِ همزمان این دو ایزد بر میخوریم. روی سکههای او عبارتِ «جایاتو وزرا هواجا» (یعنی درفش گاو نر پیروز است) و «جایاتو وزرا» (یعنی وزرا/ گاو نر پیروز است) نیز به چشم میخورد، و میدانیم که در سنت هندی گاو نر علامت شیوا بوده است. در کتیبهای شیوا «پسر گرامی مهر» دانسته شده و میهیرانه (مهران) لقب گرفته است.
مُهر میهیرهکولا با نقش پارسی و ویشنو و متن: «مهر، ویشنو، شیوا»
همچنین میدانیم که این شاه از معنای نام خود نیز خبر داشته و آن را به ایزد مهر ایرانی مربوط میکرده است، چون در سکهای به جای نام خود عبارتِ میهیرهداتَه (مهرداد) و جایاتودارانی (یعنی خورشید پیروز است) را حک کرده است.[18] در نقش مهری که به دوران او یا پدرش تعلق دارد، به تصویری از ویشنو بر میخوریم که مردی با لباس پارسی در برابرش ایستاده، و بر روی آن به خط بلخی نوشته شده: مهر، ویشنو و شیوا.
حدود صد سال پس از میهیرهکولا، شاهی دیگر به نام میهیرهورمن در شمال هند حکومت میکرد که در هاراهه (بارابانکی) کتیبهای از خود به جا گذاشته و در آن اعلام کرده در زمان حکومت پدرش (ایشاناورمن) معبدی را برای شیوا بازسازی کرده است. جالب است که در این کتیبه او خود را با نام سوریَهورمن مینامد و روشن است که به پیوند میان سوریَه (خورشید) یا اَسورَه (سرور/ خداوند) با نام مهر آشنا بوده است. بنابراین چنین مینماید که ترکیب مهر ایرانی و شیوای هندی که در زمان میهیرهکولا یا پدرش شکل گرفته بود، در سرزمین هند تداوم یافته و سنتی محلی از مهرپرستی را پدید آورده باشد. باز در فاصلهای صد ساله، همچنان میبینیم که پس از فروپاشی دولت ساسانی نیز این سنت تداوم یافته است. چون پادشاه بزرگ دولت پراتیها در گجرات، میهیربهوجا (836-885 م.) نام داشته است و در کتیبهی گوالیور در مادهاپرادش پدرش ناگابهاتا را بازنموده که تاج خود را از خدای خورشید (سوریَه) دریافت میکند. در عین حال، همین شاه از پرستندگان مخلص ویشنو بود و نامش در تاریخ به عنوان پاسدار آیین این ایزد هندی در برابر مهاجمان مسلمان باقی مانده است.[19]
گذشته از این شواهد رسمی که رواج شکلی خاص و هندی شده از آیین مهر را در هند شمالی نشان میدهند، شواهد جسته و گریختهی دیگری هم داریم که تداوم این سنت را نشان میدهد. در 959 م. گزارشی از یک راهب جاین به نام سومادواسوری در دست داریم که خود را از بازماندگان آن مگههای باستانی میداند. همچنین در قرن ششم میلادی که موج دوم رونق آیین مهر در هند برخاست، توجه و علاقهی زبانشناسان و لغتنامه نویسان هندی به کلمهی مهر را میبینیم. بسیاری از متون این دوران نشان میدهند که کلمهی مهر برای هندیانِ آن دوران غریبه بوده و پیوند خود را با میترای ودایی از دست داده بوده است و این خود نشانگر تعلق آن به سنتی ایرانی است. هالایودهه در کتابِ «بهیههاناراتنامالا» ریشهشناسی عامیانهای از اسم مهر به دست داده و آن را از ریشهی سانسکریت «میهْ» (mih) به معنای «پاشیدن آب» مشتق دانسته است. آماراشیما در واژهنامهی خود که در قرن ششم میلادی نگاشته شده، بدون این که ریشهای برای این کلمه به دست دهد، آورده که خورشید سی و هفت نام دارد که میهیره و میترا در میانشان به شمار هستند. در میان تمام این نویسندگان، تنها دانشمندی پارسی به نام نریوسنگ است که به خاطر آشنایی به زبان اوستایی تبار این کلمه را میدانسته و نوشته که میهیره همان مهر اوستایی است.
4. مهر هندی در دورانهای بعدی نیز باقی ماند، اما در دل سایر نظامهای دینی حل شد و به رمزگانی در خدمت ادیان بومی فرو کاسته شد. مهمترین دینی که در پیوند با آیین مهر دستخوش دگرگونی شد، بوداییگری است که کمابیش در همان منطقهی رواج مهرپرستی کهن پدید آمد و در ایران شرقی و بلخ که پایتخت مهرپرستی کوشانی هم بود، پایگاهِ اصلی خویش را به دست آورد. در واقع شباهتها و داد و ستدهای میان مهرپرستی کهن ایرانی و آیین بودایی بحثی است که هنوز به درستی بررسی نشده و شایسته است که بعدها بیشتر بدان پرداخته شود.
در سنت بودایی ردپای مهر را بهتر از هر جا در مفهوم بودیساتوا میتوان بازجست. بودیساتوا عبارت است از کسی که به روشن شدگی میرسد، و بنابراین یکی از تجلیهای بوداست. اما به آینده تعلق دارد و برای یاری به مردمان از حل شدن در نیروانا دست میکشد و بار دیگر به زندگی گیتیانه باز میگردد. بودیساتوا دلالتی سخت انسانمدارانه دارد و از این رو در نظام انتزاعی و فلسفی آیین بودا ناجور مینماید. از این روست که روزنفیلد آن را امری وارداتی دانسته و باورهای مسیحی را در ظهور آن مؤثر دانسته است. این سخن از آن رو عنوان شده که بودیساتواها هم مانند قدیسان مسیحی موجوداتی انسانی هستند که به مرتبهای الاهی دست مییابند و پس از آن میتوانند پشتیبان و یاور مردم عادی باشند.
با این وجود چنین برداشتی به مسیحیت منحصر نیست و کهنترین شکل از آن را در فلسفهی انسان-خدامدارانهی زرتشتی میبینیم که ریشهدار بودنش در ایران زمین بدیهی مینماید و همان است که بیشمار صوفی و عارف و چهرهی قدسیِ انسانی را در تمدن و فرهنگ ما آفریده است. تأثیر و دامنهی گسترش دین مسیح هم در زمان شکلگیری این مفهوم در دین بودایی چندان مهم و قابل توجه نبوده است. گذشته از این، با بررسی توزیع جغرافیاییِ تصاویری که از بودیساتواها به جا مانده است، روشن میشود که این آثار بیشتر در قلمرو کوشانیها دیده میشود و دایرهاش تا سغد و خوارزم و حوزهی رود تاریم در شمال غربی چین ادامه مییابد و این محیطی است که مسیحیت بسیار دیرتر و بسیار ناموفقتر از آیینهای ایرانی در آن حضور یافت. در واقع دایرهی بسط ایدهی بودیساتوا، همان زمینهی سنتی رونق دین بودایی در ایران شرقی است، و این همان جایی است که پیش از رواج این دین، عرصهی تاخت و تاز آیین میتراییِ هند و سکایی بود.
دکتر بهاتاسالی در شمایلشناسیای که از آثار بازمانده از بودیساتواها به دست داده، نشان داده که عناصر مهری در این آثار به روشنی دیده میشوند. در تمام شمایلهای دهیانی بودا و دهیانی بودیساتوا دو شخصیتِ آدیبودا و آدیپَرَجَنه که به ترتیب پدر و مادر جهان هستند، دیده میشوند. در این شمایلنگاری، بودیساتوا یا بودایی که در آینده خواهد آمد، «مانوس بودا» خوانده میشود و نام دیگرشِ مَیترِیا است. این نام همان میترای هند و ایرانی است، چون در متن «یودهیشتیرا» که نیایشی است برای آفتاب، نام وی در میان صد و هشت لقب خورشید آمده است. میتریا را معمولاً به صورت ایزدی با سه چشم و سه چهره و چهار دست تصویر کردهاند که بر جانوری به حالت پاریانکا نشسته است. چهرههای او از چپ به راست به رنگ سپید و زرین و آبی هستند و دو تا از دستانش در وضعیت ویاکهیانامودرا و دوتای دیگر در حالت وردهمودرا قرار دارد، یعنی گلی (وَرد) ناشکفته (ناگاکشارا) را در دست گرفته است.
در اسطورهای بودایی میخوانیم که بودا به معراج رفت و در عرش (توشیتا) با میتریا دیدار کرد و جانشین او شد. میتریا در ضمن چهرهی مرکزی آیین تانترَه هم هست و میگویند پس از هزار سال که از تشرف بودا به ملکوت گذشت، شخصی به نام آسنگا به آسمان رفت و در آنجا به آیین تانتره گروید. آثاری از یکتاپرستی ایرانی نیز در تمام این باورها رسوخ کرده است. چنان که در متن بوداییِ «بریهتدواتا» میخوانیم که «هرچه هست و بوده و خواهد بود و باید باشد، خورشید است، و آن علت العلل است.» در هوویشکاویهارا هم تصریح شده که نقش گردونهی آسمانیای که همواره بالای سر بودا دیده میشود، همان خورشید است و این نقش را به خوبی در بوداهای بزرگ بامیان میشد دید، تا پیش از آن که اشموغان طالبانی ویرانش سازند.
- . ویدنگرن، 1378. ↑
- . ریگ ودا، 7، 60، 12. ↑
- . ریگ ودا، 3، 59، 6. ↑
- . ریگ ودا، 1، 136 و 137 و 151 تا 153؛ 5، 162 تا 172؛ 6، 67؛7، 60تا 66؛ 8، 25؛ 10، 132. ↑
- . Tripathi, 1983. ↑
- . Diodor, 17, 102. ↑
- . Strabo, 15, 1, 33. ↑
- . Kuiper, 1957. ↑
- . Littleton, 1973: 197. ↑
- . عالیخانی، 1379. ↑
- . Bhaviṣyapurāna, 1959. ↑
- . Scheftelowitz, 1933. ↑
- . پوول، 1385. ↑
- مک داول، 1385. ↑
- دیتس، 1385. ↑
- . هنوز هم در زبان پشتو واژهی «کول» برای اشاره به خاندان و قبیله کاربرد دارد که بازماندهای از پسوند نام این شاه است. ↑
- . Ojha, 2001: 52. ↑
- . پوول، 1385. ↑
- . Chandra, 1978: 9. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: مهرِ باختری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب