پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نخست: چارچوب نظری

گفتار نخست: چارچوب نظری

ضحاک نمونه‌ای از شخصیت‌های اساطیری اثرگذار و رنگین است که برای حدود سه هزار و پانصد سال در تمدن ایرانی حضور دارد و هرگز از یادها نرفته است. در واقع در میان شخصیت‌های اساطیری زنده‌ بر کره‌ی زمین، احتمالا ضحاک کهن‌ترین شخصیت اساطیری سرزنده و فعال، و در ضمن فعال‌ترین و سرزنده‌ترین شخصیت اساطیری کهن باشد. برخی از ضدقهرمانان کهن یونانی یا چینی نیز مانند ضحاک در مرز تاریخ و اسطوره جای می‌گیرند، اما امروز به اندازه‌ی ضحاک در جامعه‌ی میزبان‌شان مشهور و مهم و اثرگذار نیستند، و در ضمن قدمت‌شان دست کم هزار سال از ضحاک کمتر است.

این پرسش که چرا ضحاک چنین دیر پاییده و چندان سرزنده و اثرگذار باقی مانده، تنها با ارجاع به برخی دیگر از شخصیت‌های اساطیری پاسخ پیدا می‌کند. شخصیت‌هایی مثل جمشید و آرش که آنان نیز همگی ایرانی هستند و مثل ضحاک در سایه‌ روشنی بینابین تاریخ و اسطوره مستقر شده‌اند. برای فهم داستان ضحاک نخست باید به ارتباط میان این دو خوشه‌ی بزرگ از منش‌ها توجه کرد و شیوه‌ی اندرکنش‌شان را بازبینی کرد.

این نکته روشن است که دو رده‌ی بزرگ از روایت‌ها درباره‌ی گذشته وجود دارد، که یکی‌ تاریخ و دیگری اسطوره خوانده می‌شود. اسطوره کهن‌تر است، خالقش معمولا معلوم نیست، ساختاری انتزاعی و نمادین و گاه حکمت‌آمیز دارد، و چیزی عمیق را درباره‌ی زیست‌جهان مردمان رمزگذاری می‌کند و توضیح می‌دهد. در مقابل از دقت علمی برخوردار نیست، ادعای بیان واقعیت‌های عینی را ندارد و به اموری تخیلی مثل جادوگران و ایزدان و هیولاها میدان می‌دهد. تاریخ در مقابل آن قرار می‌گیرد و هرچند به همین ترتیب حکمتی را گاه انتزاعی صورتبندی می‌کند، اما به نقطه‌ی مشخصی از زمان اشاره می‌کند و با استناد به سخن مورخی مشخص اعتبار می‌یابد و ادعای بازنمایی حقیقتی را دارد که جایی بر محور زمان تحقق یافته است.

ایران زمین در مقام کهن‌ترین تمدن زمین و قدیمی‌ترین مرکز نویسایی و شهرنشینی، هم خاستگاه اساطیر است و هم تاریخ، و از این نظر تنها مصر می‌تواند رقیبی برایش قلمداد شود. ایران و مصر اما از یک زاویه با هم تفاوت دارند و آن هم ارتباط اسطوره و تاریخ است. در مصر اسطوره و تاریخ درهم تنیده‌اند و تقریبا تا پایان کار تمدن کهن مصری هرگز از هم تفکیک نمی‌شوند. در اسناد مصری گزارش‌های دقیق تاریخی مثل شرح نبرد مصر و هیتی در قادش بسیار نادر هستند و اغلب -مثل همین نبرد- ضمن تماس با تمدن ایرانی تدوین شده‌اند. روایت‌های تاریخی درباره‌ی فراعنه اغلب ایشان را همچون خدایانی تصویر می‌کنند و به همین ترتیب روایت‌های اساطیری هم آمیخته به جریان‌هایی تاریخی و اسامی وزیران و سردارانی نامدار هستند که به واقع در تاریخ زیسته و مرده‌اند.

در مقابل در ایران زمین از زمانی بسیار دوردست تاریخ و اسطوره از هم تفکیک شده‌اند. در ابتدای کار در روایت‌هایی مثل حماسه‌ی گیلگمش این دو مانند مصر درهم تنیده‌اند، اما به ویژه بعد از ورود آریایی‌ها به صحنه و شکل‌گیری دولت‌های هیتی و میتانی و کاسی در ایران غربی، روایت‌های تاریخی و اساطیری به تدریج از هم تفکیک می‌شوند. طوری که از هزاره‌ی دوم تاریخی (میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م) اسناد تاریخی و روایت‌های اساطیری دو لحن و بافت و حتا مرجع صدور متمایز پیدا می‌کنند. دربارها تاریخ را ثبت می‌کنند معبدها اسطوره را تبلیغ می‌کنند، و این‌ها دو نهاد متمایز و گاه رقیب به شمار می‌روند.

زمان زایش اسطوره‌ی ضحاک در آغازگاه این دوران قرار می‌گیرد و یکی از کهن‌ترین نمونه‌های تداخل این دو را نشان می‌دهد. زمانی که نهاد دین و دولت مثل مصر عملا یکپارچه باشند و فرعونی بر صدر نظام سیاسی نشسته باشد که در ضمن بلندپایه‌ترین کاهن هم هست، روایت‌های سیاسی و تاریخی با داستان‌های مذهبی و اساطیری در یک ظرف جای می‌گیرند و در یک بافت صورتبندی می‌شوند و سخن گفتن از اندرکنش‌شان بی‌معناست. این اندرکنش تنها زمانی ممکن می‌شود که اسطوره و تاریخ دو خوشه‌ی متمایز از منش‌های فرهنگی را تشکیل دهند و دو خانواده‌ی متفاوت از روایت‌ها را با قواعدی ناهمسان پدید آورند.

چنین تفکیکی برای نخستین بار در ایران زمین رخ نموده و بنابراین معقول است که انتظار داشته باشیم نمودهایی از تداخل این دو را هم ببینیم. منظور از تداخل آن است که روایت‌های اساطیری بر کردار بازیگران تاریخی و پیکربندی شخصیت‌شان اثر بگذارد و شیوه‌ی فهم و گزارش رخدادهای تاریخی را تعیین کند، و در مقابل خود از همین متغیرها تاثیر بپذیرد. یعنی اگر مردمان با ارجاع به اسطوره – در مقام روایتی متمایز و مستقل- تاریخ خود را بفهمند و گزارش کنند، و اگر در ارجاع به تاریخ -به مثابه تجربه‌ای عینی و خودبسنده- اساطیر خود را بازتعریف و بازسازی کنند، تداخلی میان این دو صورت پذیرفته است.

این تداخل در دستگاه نظری نگارنده -رویکرد زُروان- با نام «هم‌افزایی خاطره و خیال» نامیده می‌شود. محور این برچسب هم آن است که تاریخ از تجربه‌ای که به خاطره تبدیل می‌شود برمی‌خیزد و در مقابل اسطوره از خیالی که در زبان صورتبندی می‌شود ناشی می‌گردد. از این رو وقتی این دو استقلالی داشته باشند و همدیگر را بفشارند و ویرایش کنند و تغییر دهند، با روندی هم‌افزا روبرو هستیم که محتوای معنایی هردو را افزون می‌کند.

برای این هم‌افزایی خاطره و خیال در سطوح متفاوت می‌توان مثال‌هایی مطرح کرد. به عنوان مثال در مقیاس خرد و تاریخ‌های شخصی، تجربه‌ی زیسته‌ی افراد را داریم که زیر تاثیر روایت‌های قهرمانان فرهنگی و شخصیت‌های مرجع پیرامون‌شان قرار می‌گیرد و دو روایت متمایز -زندگینامه و نمایشنامه- را پدید می‌آورد که همچون چارچوبی برای انتخاب‌ رفتار و تعیین مسیر زندگی عمل می‌کند. در مقیاسی کلان‌تر، تاریخچه‌ی نهادهایی مثل خاندان‌ها، شرکت‌ها و دولت‌ها را داریم که در ارجاع به اساطیر بنیانگذار، روایت‌های تبلیغاتی، رازهای مگو و اسناد تاریخی شکل می‌گیرند و پویایی کلی آن نهاد را تعیین می‌کنند. در سطح کلان‌تر و مقیاسی تمدنی و ملی با اسطوره‌ در معنای عام کلمه سر و کار داریم که تاریخ در معنای کلان را در بستر خود جای می‌دهد و به نوبه‌ی خود در بستر آن جای می‌گیرد.

مغز سخن نگارنده در این کتاب آن است که ضحاک نمودی عالی است برای هم‌افزایی خیال و خاطره. روایتی بسیار دیرینه و بسیار اثرگذار و بسیار پرشاخه که می‌تواند همچون نمونه‌ای آزمایشگاهی برای فهم این مفهوم عمل کند. در اهمیت و سرزندگی این اسطوره‌ی تاریخ‌مند یا تاریخِ خیال‌انگیز همین بس که طی دهه‌های گذشته حجم به نسبت چشمگیری کار پژوهشی، ادبی و هنری با محور ضحاک انجام شده و در گفتمان‌های سیاسی معاصر این شخصیت اساطیری همچون نمادی زنده و اثرگذار بارها به کار گرفته شده است.

نمونه‌ی چشمگیری از ضریب نفوذ این اسطوره در دوران معاصر را می‌توان در کتاب «ضحاک ماردوش» سعیدی سیرجانی دید.[1] این کتاب درسگفتارهای او درباره‌ی ضحاک شاهنامه‌‌ایست و در مقدمه‌ی کتاب گفته که تا سال ۱۳۵۵که تدریس این درس را آغاز کرد، این بخش را از روی شاهنامه نخوانده بود، و این به چهل و پنج سالگی‌اش مربوط می‌شود. اما جالب است که بر اساس دانسته‌های شفاهی سالها پیش شعری به اسم ضحاک ماردوش سروده بود که دانشجویانش در این سال آن را می‌شناخته‌اند. درسگفتارهای او در این کلاس‌ها هم بعد از یک دهه به کتابی تبدیل شد که در فضای پس از انقلاب و سال‌های پایانی جنگ نزد مخاطبان به شکلی متفاوت با مضمون تدریس شده‌ی اصلی تفسیر شد. یعنی وزن دانش عمومی و روایت‌های شفاهی در این زمینه چندان سنگین و اثرگذار بوده که استاد دانشگاهی که کتابی مشهور در این مورد نوشته، هم آغازگاه کارش و هم فرجام پیامش در فضایی عمومی و غیررسمی و شفاهی معنای نهایی خود را پیدا کرده است.

چنین ترکیبی از گزارش‌های رسمی نوشتاری و متن‌های ادبی، با گفتمان‌های روزمره‌ی جاری در جامعه در شرایطی دیده می‌شود که منش‌های فرهنگی و نرم‌افزارهای جاری در نهادهای اجتماعی و خودانگاره‌های شخصی درهم‌تنیدگی پیدا کرده و به هم جوش خورده باشند. شواهدی فراوان داریم که ضریب نفوذ داستان ضحاک در دوران‌های دیرین و قرون گذشته نیز به همین اندازه چشمگیر بوده و این هم‌جوشی امری دیرآیند و نوظهور نبوده است.

به خاطر همین گستردگی دامنه و اثرگذاری لایه لایه است که خاستگاه‌های روایت ضحاک را نیز باید در نقاطی چندگانه و منتشر جستجو کرد. بر خلاف نظر بسیاری از نویسندگان، به نظرم داستان ضحاک اسطوره‌ای ترکیبی است و از ابتدای کار چنین فراخ‌دامن بوده است. یعنی این داستانی است که یک خاستگاه یگانه (مثل اوستایی یا شاهنامه‌ای) ندارد و از ترکیب چندین سنت تاریخی متمایز پدید آمده است. پس نخست به سه خاستگاه تاریخی-جغرافیایی اسطوره‌ی ضحاک می‌پردازم و چگونگی شکل‌گیری‌اش را نشان می‌دهم، و بعد سیر تداخل‌های اسطوره و تاریخ بر محور ضحاک را وارسی خواهم کرد. چکیده‌ی بحث آن است که داستان ضحاک که خاستگاهی اساطیری داشته، دست کم در چهار نوبت به تاریخ «نشت کرده» است. نخست در دوران پیشا زرتشتی و در زمینه‌ی اوستایی ایران شرقی، دوم در دوران کوروش بزرگ و همزمان با شکل‌گیری کشور یکپارچه‌ی ایران، سوم در پایان دوران ساسانی و همزمان با فروپاشی شاهنشاهی قدیم، و چهارم در دوران مدرن و در بافت ادبیات اروپایی.

 

 

  1. سعیدی سیرجانی، ۱۳۶۸.

 

 

ادامه مطلب: گفتار نخست: چارچوب نظری

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب