پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نهم: تحول وزن در شعر فروغ

گفتار نهم: تحول وزن در شعر فروغ

فروغ موازی با تاثیری که از شاعران پیرامونش می‌گرفت، ساختار شعر خویش را نیز دگرگون می‌ساخت. در سه دفترِ آغازین که بدنه‌ی شعرهایش را در خود جای می‌دهد، بیشتر در قالب چهارپاره شعر می‌گفت. در تولدی دیگر فرمهایی مانند مثنوی و غزل را هم در کنار بحر طویل‌های موزون و بحر طویل‌های ناموزون (سبک نیمایی) دارد و برخی از کارهایش در همین دفتر و همه‌ی نوشتارهای «ایمان بیاوریم به فصل سرد» نثرهای پلکانی‌ای هستند که شعر سفید خوانده می‌شدند. شعرهای آغازین‌اش به نسبت خام و ناپخته هستند و در دفتر «اسیر» شعری مثل «ستاره‌ها» را داریم که لنگی‌هایی در وزن دارد. اما این خامی به تدریج برطرف می‌شود و در شعرهای دفتر عصیان با شاعری مسلط بر زبان روبرو هستیم که چیره‌دستانه کلمات را به کار می‌گیرد.

هرچند دستگاه تبلیغاتی شاملو فروغ را بیشتر به خاطر گرویدنش به سبک شاملویی بزرگ کرد و ستود، و هرچند که همین شعرهای سفید بیش از بقیه در مطبوعات چاپ و نشر شده و توسط هواداران شاملو مورد بحث و نقد قرار گرفته، اما حقیقت آن است که بخش بسیار کمی از مخاطبان این شعرهای سفید را خوانده‌اند و تنها چند جمله‌ای از آن میان است که بر سر زبانها افتاده و دست بر قضا آنها هم معمولا پاره‌های موزون در بدنه‌ی نثرگونه‌ی شعر سفید هستند. همچنان کسانی که دوستدار شعر و ادب هستند معمولا به چهارپاره‌ها و اشعار کلاسیک فروغ می‌نگرند و بخش عمده‌ی جمعیتی که شعرهای سفید او را می‌ستایند، بیشتر این آثار را به طور کامل نخوانده‌اند و چیزی از آن را در حافظه ندارند.

فروغ در شعرهای کلاسیک خود جسارت و صمیمیتی دارد و صورتهای خیالی تاثیرگذاری را به کار گرفته است. از این رو بخش مهمی از این شعرهایش را باید ماندگار و موفق دانست. با این وجود معمولا ستایشهای اغراق‌آمیز از او باعث شده تا در این زمینه نیز صاحب کرامتهای غیرواقعی قلمداد شود. مثلا گفته‌اند که او وزنهایی نوظهور را برای نخستین بار به کار گرفته، یا این که سبک مستقل و بی‌سابقه‌ای را برای بیان احساسات زنانه تاسیس کرده است. این ادعاها باید با محک نقد آشنا شود و دقیقتر مورد تحلیل قرار گیرد تا رد و قبولش مستقل از هوچی‌گری و دفاع یا حمله‌های متعصبانه ممکن گردد.

شعر «ای ستاره‌ها» یکی از نمونه‌هایی است که درباره‌اش ادعا شده که شاعر در آن وزنی نو و بی‌سابقه را ابداع کرده است. وزن این شعر فاعلات فاعلات فاعلات فع است:

ای ستاره‌ها که بر فراز آسمان        با نگاه خود اشاره‌گر نشسته‌اید

ای ستاره‌ها که از ورای ابرها       بر جهان‌ما نظاره‌گر نشسته‌اید[1]

دعوی درباره‌ی بی‌سابقه بودنِ این وزن نادرست است. نه تنها چنین وزنی در ادب پارسی وجود دارد و سابقه‌ی دیرپایی هم دارد، که می‌توان خاستگاه وزن شعر فروغ را نشان داد و منبع الهام او را مشخص ساخت. اسماعیل نواب صفا این وزن را شش سال پیش از سروده شدنِ «ای ستاره‌ها» در شعرِ «نشاط» به کار گرفته بود. او «نشاط» را برای شادباش به دنیا آمدنِ پسرِ دوست نزدیکش مهدی خالدی سروده بود. در امردادماه 1327 نخستین فرزند خالدی زاده شد و اسم او را نواب صفا برگزید و وی را به یاد دایی پدرش (نشاط اصفهانی)، نشاط نامید. چند ماه بعد، وقتی نوروز 1328 فرا رسید، او شعری در تهنیت این زایش و فرا رسیدن بهار برای دوستش سرود، که مهدی خالدی برای آن آهنگی ساخت و دلکش به زیبایی آن را خواند.[2]

این یکی از مشهورترین ساخته‌های این مثلث هنری است و نزد مردم بیشتر با نام «آمد نو بهار» شهرت دارد. این آواز به قدری مشهور بود که تا سی سال پس از خوانده شدن‌اش، هر سال هنگام نوروز آن را از رادیو پخش می‌کردند[3] و بنابراین بی‌شک فروغ آن را طی شش سال فاصله‌ی میان شعر خودش (1334) و شعر نواب صفا (1328) شنیده است. چهار بیت از این شعر همان وزن یاد شده را دارند و در شعر فروغ تنها یک فاعلات در آن تکرار شده است:

چون بهار عشرت و طرب       باشدش خزان غم ز پی

بر سر چمن بزن قدم      می‌ بزن به بانگ چنگ و نی

از چه رو ز جلوه‌ی بهار       ای بهار من، تو غافلی

روی خود ز عاشقی       متاب      ای صفا اگر که عاقلی

یعنی فروغ تنها وزن فاعلات فاعلات فع را که دشوارتر هم هست و در شعرهای نواب صفا خوش نشسته، به فاعلات فاعلات فاعلات فع بدل کرده، و چنان که از آغازگاه شعر بر می‌آید، انگار در رعایت وزن هم دشواری‌ای داشته و با تکرار کلمات هم‌ریخت کوشیده تا وزن را حفظ کند.

فروغ به ضرورت وجود وزن در شعر باور داشت و این را از محتوای نامه‌ای که به احمدرضا احمدی نوشته می‌توان دریافت. با این وجود پیروی از نیمایوشیج باعث شد از قالبهای عروضی کلاسیک فاصله بگیرد و در اواخر عمرش نوعی شعر آزاد را تجربه کند که گاه به همان سمت و سوی شعر سفید و بی‌وزن گرایشی می‌یافت. با این وجود با مرور شعرهایش (بیشتر در میان آنهایی که در قالب کلاسیک یا نوکلاسیک سروده) می‌توان دریافت که طبعی روان و گوشی تیز برای فهم وزن و موسیقی شعر داشته است. سیروس شمیسا برخی از وزنهای نادر در شعر او را استخراج کرده که به این قرار است:[4]

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

گر خدا بودم ملایک را شبی فریاد می‌کردم       سکه خورشید را در کوره‌ی ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم       برگ زرد ماه را از شاخه‌ی شبها جدا سازند

فاعلات فاعلات فع (فاعلن مفاعلن مفاعلن)

در منی و این همه ز من جدا       با منی و دیده‌ات به سوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو       تو نشسته گرم گفتگوی غیر

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد      می‌خرامد شب میان شهر خواب‌آلود

خانه‌ها با روشنایی‌های رویایی       یک به یک در گیر و دار بوسه‌ی بدرود

فاعلاتن فاعلاتن فع

روز اول پیش خود گفتم       دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می‌گفتم       لیک با اندوه و با تردید

گذشته از این نوآوری‌ها در وزن ابیات، نوشتارهایی هم از او به جا مانده که وزنی شکسته دارد و به دلیل سیطره‌ی تقارن وزنی بر سراسر متن همچنان شعر محسوب می‌شود. متنهای دیگری که تکه پاره‌هایی از بحرهای متفاوت در بخشهای گوناگون آن دیده می‌شود با وجود اصرار هوادارانش به نظرم در حریم شعر نمی‌گنجند. چرا که بسیاری از گفتارهای عادی و روزمره‌ی مردم را هم اگر روی کاغذ بنویسیم یا نثرهای عادی و پیش پا افتاده‌ را هم اگر با این درجه از موشکافی بررسی کنیم ردپایی از ‌وزن را در جاهایی از آن باز می‌یابیم. با این وجود کسانی که تمایل دارند تمام نوشتارهای نردبانی نوشته شده را شعر بدانند، همچنان اصرار می‌ورزند که همه‌ی نوشته‌های فروغ شعر است و وزن آن هم چیز مبهمی است به نام وزن طبیعی یا وزن گفتاری که درست تعریفش مشخص نیست و تمایزش با وزنِ پراکنده در نثر و گفتارِ غیرشعری هم نامعلوم است.

نمونه‌ای از این دعویِ وزن برای نثرهای فروغ را اینجا می‌آورم و نقد می‌کنم. در مقاله‌ای دانشورانه و دقیق چنین تقطیعی را برای بخشی از «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» می‌بینیم:[5]

زمان گذشت       مفاعلن

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت      مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

چهار بار نواخت       مفاعلن فعلاتن

امروز روز اول دی‌ماه است       مستفعلن (مفاعلن) فع لن

من راز فصلها را می‌دانم       مستفعلن (فعولن) مفعولن/ مفعول فاعلاتن مفعولن

و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم       مفاعلن مفعولن (مفعوا فاعلاتن مفعولن)

تقارن وزنی در این متن تنها در ابتدای کار دیده می‌شود و آن هم دلیلش تکرار بخش اول و دومِ «زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت» است. بقیه‌ی متن فاقد نظم وزنی است و آنچه به ظاهر در آن دیده می‌شود همان وزن طبیعی زبان پارسی است که در نثر و گفتارهای عادی هم نمود دارد. به عنوان نمونه‌ای در این زمینه، بنگریم به سه متن که در نثر بودن و غیرشعر بودن‌شان تردیدی نداریم. یکی داستانی منثور از سعدی، دیگری نثری مسجع از جوینی و سومی چند جمله از ترجمه‌ی فصوص‌الحکم.

حکایتی از باب دوم گلستان سعدی:[6]

«پارسائی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل همچنان می‌گفت. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت شکر‌آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.»

فاعلاتن مستفعل فاعلات مستفعلن فعلات فاعل فعولن مستفعلن فاعلاتن مستفعل مستفعلن فعلات فاعلتن فاعلات مستفعلن مستفعل مفاعلتن مستفعل فعول فاعل فعول فاعلن مستفعل مستفعلن

بخشی از تاریخ جهانگشای جوینی[7]:

« هريک از ابنائ السوق در زي اهل فسوق، اميري گشته و هر مزدوري دستوري و هر مزوري وزيري و هر مدبري اميري و هر مستدفي مستوفي و هر مسرفي مشرفي و هر شيطاني نايب ديواني و هر کون خري سر صدري و هر شاگردپايگاهي خداوند حرمت و جاهي…»

فاعلاتن‌ فع فاعلاتن فع فعول فعول فاعل فاعلتن مستفعل مستفعل مفاعلتن فاعلاتن مفاعلت فاعلاتن مفاعلن مستفعل مستفعلن فاعلاتن مفاعلن مستفعل فاعلتن مستفعلن فاعلتن فعلاتن فعولن فاعلن فعولن فعولن فعول فعولن

و جملاتی از فصوص‌الحکم به ترجمه‌ی محمدعلی موحد و صمد موحد:[8]

«ابن‌عربی پس از بیان این معنی که اطلاق لفظ خلیل به ابراهیم نشانگر سریان صفات حق در انسان کامل است، به اندیشه‌ی اصلی خود یعنی وحدت وجود باز می‌گردد و سریان حق را در صوَر موجودات یادآور می‌شود و با تمثیل نفوذ و سریان آب در پشم به جنبه‌های گوناگون مطلب اشاره می‌کند.»

مفتعل فاعل مفتعل مفاعلن مفتعل مفتعل فعلات مفاعیل مفتعلن فعل مفاعلتن مفاعیلن فاعل مفاعیل مفتعلن مفتعلن مفتعل فاعل مفتعل فاعلن فعولن مفتعل فاعلن مستفعل فعلاتن مفاعیلن مفتعل مفاعیل مفتعلن مفاعیل مفاعیلن مفتعلن مفاعلن مستفعلن فاعلات مفتعل

از این جا بر می‌آید که زبان پارسی در وضعیت پایه و شکل منثور هم وزنی طبیعی دارد که نمی‌توان با تکیه به آن متنی را شعر دانست. یعنی اگر از وزن شعر سخن در میان است، باید انحرافی از این هنجار پایه و نظمی و تقارنی فراتر از سخن معمولِ روزانه وجود داشته باشد. در شعرهای سفید چیزی فراتر از این دیده نمی‌شود. یعنی دو متن نخست از سعدی و جوینی که ذکرش گذاشت و بی‌شک نثر هم هست، از نظر وزنی بر بندی که از متن فروغ نقل شد برتری دارد. وزن طبیعی گفتار و نثر را نمی‌توان نوآوری شاعرانه دانست و چنین ادعایی کلمه‌ی شعر را از معنا تهی می‌سازد.

در واقع اگر شعرهای فروغ را وارسی کنیم، سیری رشد کننده و بالنده از پختگی در وزن و صور خیال را در آثارش می‌بینیم که از «اسیر» آغاز شده و تا اشعار کلاسیک «تولدی دیگر» ادامه می‌یابد. آنگاه از متون پلکانی تولدی دیگر روندی متفاوت را می‌بینیم که از تقلید شاملو ناشی شده و در آن به تدریج وزن و نظم زدوده می‌شود و متن به نثر بدل می‌گردد. بر خلاف آنچه که هواداران فروغ تبلیغ می‌کنند، گویا آن وضعیت نخستین که شعری کلاسیک و منظوم را نتیجه می‌داده حاصلِ «آمدنِ» خودکار شعر و زایش طبیعی و خودجوش حس شاعرانه بوده باشد. یعنی بخش «زورکی» و مصنوعیِ سخن فروغ، بخشهای بعدیِ نثرگونه‌اش باشد و نه شعرهای موزونی که در ابتدا می‌سروده.

فروغ در مصاحبه‌ای این موضوع را به خوبی تصویر کرده و می‌گوید برای مدتی شعر به صورت خودجوش و خود به خود از درونش سر بیرون می‌کشید و این به زمانی مربوط می‌شد که در آشپزخانه یا پشت چرخ خیاطی نشسته بود. فروغ دلیلش را آن می‌داند که در این دوران دیوانهای شعرای قدیم را می‌خوانده و از آنها پر می‌شده و سرریز شدن‌شان به سرودن شعر منتهی می‌شده است. منظور او از این دوران تا پیش از جدایی‌اش از پرویز شاپور است و اشعار «اسیر» نمونه‌های این سرریز شدن هستند.

بعد می‌گوید که شعرهای «دیوار» و «عصیان» را در همین امتداد سروده، اما در هاویه‌ای که به خاطر گسست از زندگی پیشین‌اش دهان گشوده بود. بعد می‌گوید که به کمک «رهبری فکری» از این وضعیت نجات یافت و شاملو را و نیما را سرمشق قرار داد. این رهبری فکری احتمالا به تعلیمهای حزب توده مربوط می‌شود که شعر گفتن (در واقع نثر نوشتن) به زبانِ گفتاری مردم را تبلیغ می‌کردند. فروغ می‌گوید «شعری که زندگی‌ است» از شاملو چشم او را به امکانات جدید زبان پارسی گشوده است.[9] این گفته اهمیتی چشمگیر دارد، چون این متنِ شاملو یکی از ایدئولوژیک‌ترین متنهای اوست که ضمن پرخاش به این و آن بیانیه‌ی سیاسی حزب توده برای سرودن شعرهای اجتماعی را نیز فریاد می‌زند.

فروغ تا پایان عمر خویش همچنان از شعر کلاسیک و موزون دست برنداشت و آنچه که در این سالها آفریده ارزشمند و زیباست و از پختگی نشانها دارد. نمونه‌اش شعری است که در پاسخ به مسابقه‌ای در استقبال از غزل سایه سروده شده است. در نهایت شهریار به عنوان برنده‌ی این مسابقه انتخاب شد، هرچند غزل فروغ به نظرم بهتر از کار شهریار است. این شعر در کل به گمانم زیباترین شعری باشد که فروغ سروده است:

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی       سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نو بهاری و خواب دریچه را       از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه‌ی سبز نوازش است       با بر گ های مرده هم آغوش می کنی

گمراه تر از روح شرابی و دیده را       در شعله می نشانی و مدهوش می کنی

ای ماهی طلایی مرداب خون من       خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی

تو دره‌ي بنفش غروبی که روز را       بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت       او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟

با خواندن این شعر این حس به خواننده دست می‌دهد که ای کاش فروغ از این دست آثار بیشتر می‌آفرید و در سالهای پایانی عمر وقت و نیروی خود را برای ساختن نثرهای پلکانی تلف نمی‌کرد. اما او چنین کرد و در دفتر «تولدی دیگر» ناگهان گروه مرجع خود را تغییر داد و از حلقه‌ی شاعران شیراز به سوی حلقه‌ی نویسندگان توده‌ای حرکت کرد. آغازگاه شعرهای این دفتر «آن روزها»ست. شعری که از نظر تصویرپردازی و تاثیرگذاری عاطفی قوی و موفق است و در عین حال از ضعف تالیف و سطحی بودن محتوا نیز رنج می‌برد. در آن ردپای همه‌ی مرشدان تازه‌ی فروغ را همزمان می‌توان دید.

«آن روزها رفتند/ آن روزهای خوب/ آن روزهای سالم سرشار/ آن آسمان های پر از پولک/ آن شاخساران پر از گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها/ به یکدیگر / آن بام های بادبادکهای بازیگوش/ آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

آن روزها رفتند / آن روزهایی کز شکاف پلکهای من / آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز، می‌جوشید

چشمم به روی هر چه می‌لغزید / آن را چو شیر تازه می‌نوشید»

بعد از این سرآغاز تاثیرگذار که تا حدودی به شعرهای فریدون مشیری می‌ماند و ردپای سهراب سپهری نیز در آن آشکار است، بخشی می‌آید که به آثار نیما شباهت دارد و لنگی‌های زبانی و تصویرهای ناپخته در آن بسیار است:

«گویی میان مردمکهایم / خرگوش ناآرام شادی بود / هر صبحدم با آفتاب پیر / به دشتهای ناشناس جستجو می‌رفت / شبها به جنگل‌های تاریکی/ فرو می‌رفت»

و بعد باز دوباره بندی که به آثار مشیری می‌ماند:

«آن روزها رفتند / آن روزهای برفی خاموش / کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،/ هر دم به بیرون ، خیره می گشتم / پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ، / آرام می بارید / بر نردبام کهنه‌ی چوبی / بر رشته‌ی سست طناب رخت / بر گیسوان کاجهای پیر / و فکر می‌کردم به فردا ، آه / فردا … حجم سفید لیز.»

در بندهایی از این شعر مثل آنچه که گذشت، فروغ جهان ذهنی خویش را پیدا می‌کند و تجربه‌ی زیسته‌ی خویش را به تصویر می‌کشد. کمی جلوتر قطعه‌ی زیبای دیگری با همین سیاق آمده است:

«گرمای کرسی خواب آور بود / من تند و بی پروا / دور از نگاه مادرم خط های باطل را / از مشق های کهنه‌ي خود پاک می کردم

چون برف می خوابید / در باغچه می گشتم افسرده / در پای گلدانهای خشک یاس / گنجشک های مرده ام را خاک می کردم

آن روزها رفتند / آن روزهای جذبه و حیرت / آن روزهای خواب و بیداری/ آن روزها هر سایه رازی داشت / هر جعبه‌ي سربسته گنجی را نهان می کرد/ هر گوشه‌ي صندوقخانه ، در سکوت ظهر ، / گویی جهانی بود/ هر کس ز تاریکی نمی‌ترسید / در چشمهایم قهرمانی بود…»

در همین دفتر نخستین نشانه‌های پیروی از شاملو و تقلید از زبان ویژه‌ی او نیز نمایان است. در شعر «بر او ببخشایید» همه چیز به نثرهای خطابه‌گونه‌ی پلکانی شاملو شباهت دارد، با این تفاوت که تصویرها خلاقانه‌تر و ظریف‌تر هستند:

«بر او ببخشایید/ بر او که گاه گاه / پیوند دردناک وجودش را / با آب های راکد / و حفره های خالی از یاد می برد/ و ابلهانه می‌پندارد/ که حق زیستن دارد. / بر او ببخشایید / بر خشم بی تفاوت یک تصویر / که آرزوی دوردست تحّرک / در دیدگان کاغذیش آب می‌شود. / بر او ببخشایید/ بر او که در سراسر تابوتش/ جریان سرخ ماه گذر دارد / و عطر های منقلب شب/ خواب هزار ساله‌ی اندامش را آشفته می‌کند…»

با وجود این بخشهای درخشان، حجم کلی این متن نسبت به سخنی که می‌خواهد بگوید طولانی است و تاثیر بندهای شیوا و روانِ آن مدام با بندهایی ملالت‌بار و اضافی خنثا می‌شود. محتوایی که در این مجموعه‌ی تصویرهای صمیمانه و تاثیرگذار ریخته شده، چیزی جز دلتنگی و نوستالژی برای روزگار کودکی نیست، در حالی که با این زمینه‌چینی‌ها می‌توانست معنایی بلندتر را نشانه بگیرد.

در همین دفترِ «تولدی دیگر» شعرهای سست و بی‌رمقی دیده می‌شود که آشکارا از نوشته‌های نیمایوشیج تاثیر گرفته است:

تا به کی باید رفت       از دیاری به دیار دیگر

نتوانم، نتوانم جستن      هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم       که همه عمر سفر می کردیم       از بهاری به بهاری دیگر

آه ، اکنون دیریست       که فرو ریخته در من، گویی       تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم ، با بوسه‌ی تو       روی لبهایم، می‌پندارم       می‌سپارد جان ، عطری گذران

در اینجا «نتوانم جستن» و «فرو ریخته در من/ تیره آواری از ابر گران» به خصوص کلام نیما را به یاد می‌آورد. البته فروغ تسلط بیشتری بر زبان پارسی دارد و از خطاهای دستوری‌ نیما برکنار است، اما فضاسازی‌ها و حتا واژه‌گزینی‌اش از وی تاثیر پذیرفته است.

یکی از زیباترین شعرهای این دفتر «آفتاب می‌شود» است که در آن هم تاثیر سایه نمایان است و هم نوآوری‌های ساختاری اخوان ثالث در چفت کردن سه مصراع با هم و بازآفرینی خسروانی‌ها به کار گرفته شده است:

نگاه کن که غم درون دیده ام       چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه‌ي سیاه سرکشم       اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن       تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد       مرا به اوج می برد       مرا به دام می کشد

نگاه کن       تمام آسمان من       پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها       ز سرزمین عطر ها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی       ز عاجها ، ز ابرها ، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من       ببر به شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره می کشانیَم       فراتر از ستاره می نشانیَم

نگاه کن       من از ستاره سوختم       لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل       ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما       به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد       صدای تو       صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام       به کهکشان ، به بیکران ، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوج ها       مرا بشوی با شراب موج ها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات       مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن       مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما       چگونه قطره قطره آب می شود

صراحی سیاه دیدگان من       به لای لای گرم تو       لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من       نگاه کن       تو می دمی و آفتاب می شود

اگر فروغ به همین تجربه‌های موفق ساخت‌شکنانه بسنده می‌کرد و دفتر «تولدی دیگر» را با حجمی یک سومِ آنچه که هست منتشر می‌کرد، احتمالا میراثی سنجیده‌تر و ستودنی‌تر در خزانه‌ی زبان پارسی برای خویش فراهم می‌دید. البته در این شرایط دیگر شهرتِ زودیابِ تولید شده توسط مطبوعات شاملومدار را از دست می‌داد و گویا برای به دست آوردن این بود که آن را از دست داد. چون در نهایت «تولدی دیگر» را با حجمی بزرگ از متون ملال‌آور منثور انباشته کرد.

یکی از متنهای این مجموعه که آشکارا تقلیدی از نوشتارهای نیماست، نثری عادی و رمانتیک است که به شکلی پلکانی نوشته شده و البته در جاهایی وزنی هم دارد. اگر آن را پشت سر هم به صورت نثری عادی بنویسیم، متنی معمولی و پیش‌ پا افتاده نصیبمان خواهد شد که شعر نبودن‌اش نمایان است:

«در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد. در شب کوچک من دلهره‌ی ویرانیست. گوش کن. وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم. من به نومیدی خود معتادم. گوش کن. وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد. ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها ، همچون انبوه عزاداران لحظه‌ي باریدن را گویی منتظرند. لحظه‌ای و پس از آن، هیچ .پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز می ماند از چرخش. پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست. ای سراپایت سبز، دستهایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش های لبهای عاشق من بسپار. باد ما را با خود خواهد برد. باد ما را با خود خواهد برد.»

 

 

  1. فرخزاد، 1379: 148.
  2. فیروزیان، 1392: 62-65.
  3. فیروزیان، 1392: 63.
  4. شمیسا، 1376: 78-79.
  5. حسین‌پور آلاشتی و دلاور، 1387: 36-37.
  6. سعدی، 1363: 68.
  7. جوینی، ج.1: 4.
  8. ابن‌عربی، 1389: 318.
  9. فرخزاد، 1343: 46-47.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دهم: سیر تحول محتوای شعر فروغ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب