پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار هشتم: عرفان خراسانی

گفتار هشتم: عرفان خراسانی

حلاج در جریان سفرهای پردامنه‌ی خویش از سرزمین‌های گوناگونی گذر کرد و با زیرسیستم‌های فرهنگی گوناگون حوزه‌ی تمدن ایرانی از نزدیک آشنا شد. برای فهم تاثیری که از این قلمروهای معنایی پذیرفته، لازم است به این جغرافیای تمدنی بنگریم و جریان‌های عمده‌ی مسلط بر آن را وارسی کنیم. حلاج را اغلب با نام صوفی و عارف می‌شناسند. در جریان همین سفرها بود که از بغداد و بصره، یعنی یکی از کانون‌های شکل‌گیری تصوف به شمال ایران شرقی سفر کرد که کانون دوم عرفان ایرانی محسوب می‌شد.

می‌توان گفت جریان عرفان در بستر اسلام دو کانون اصلی در خراسان و عراق داشته است. در عراق که زودتر به تسخیر مسلمانان درآمد و از قدیم مرکز مهم تحول دین مسیح بود، نسخه‌ای دورگه از عرفان پدید آمد که زهد مسیحی را با عقاید اسلامی درمی‌آمیخت و گفتیم که اولین نماینده‌اش حسن بصری بود و سخنگوی خلافت اموی محسوب می‌شد. حسن به ریاضت و گریه و زاری اشتغال داشت و اغلب تذکره‌نویسان او را نخستین صوفی مسلمان دانسته‌اند. او حدود دو قرن پیش از حلاج می‌زیست و در سال ۴۱۰۷ (۱۱۰ق) در بصره درگذشت و ارثیه‌اش حلقه‌ای بزرگ از شاگردان و پیروان بود.

آغازگر عرفان خراسانی دو تن بودند که به نسل بعد از حسن بصری تعلق داشتند. یکی فُضَیل بن عِیاض که در حدود سال ۴۱۰۲ (۱۰۵ق) در روستای فُندَین در نزدیکی سمرقند زاده شد و این همان روستای زادگاه ابومسلم خراسانی هم بود. فضیل هم مثل ابومسلم به جرگه‌ی عیاران و راهزنان مخالف خلیفه تعلق داشت و با توجه به زیستن‌شان در یک روستا و حدود یک نسل فاصله‌ی زمانی بین‌شان، احتمالا در جوانی یکی از جنگاوران دارودسته‌های عیاری ابومسلم بوده است. فضیل بن عیاض خانواده‌اش را ترک کرد و به عراق و عربستان کوچ کرد و به سال ۴۱۸۲ (۱۸۷ق) در مکه درگذشت و این پنجاه و چهار سال پیش از زاده شدن حلاج بود. دومین بنیانگذار عرفان خراسانی ابراهیم ادهم است که در سال ۴۰۹۷ (۱۰۰ق) در بلخ زاده شد و از بزرگان و اعیان آن دیار بود. ابراهیم ادهم بر فضیل تاثیر زیادی گذاشت و به نوعی سرمشق وی محسوب می‌شد.

بنابراین در ابتدای و انتهای پیکان جمعیت اعراب مسلمان که طی فتوحات از جنوب غربی به شمال شرقی ایران زمین پیش تاختند، دو نسخه‌ی متفاوت از عرفان پدید آمد که در عراق سخنگوی خلافت اموی بود و در خراسان با این گفتمان مقابله می‌کرد. این تقابل میان عرب‌ها و خراسانی‌ها در اصل به الگوی جمعیتی مهاجرت مسلمانان عرب مربوط می‌شد که یک کانون آغازگاه در میانرودان و یک مقصد نهایی در خراسان داشت. نه تنها خلافت اموی- عباسی و عرفان عراقی- خراسانی، که زبان پارسی دری- عربی و فلسفه-کلام را هم می‌توان بر این دوقطبی منطبق دانست.

تفاخر امویان به نژاد عرب که در میانرودان ریشه داشت و واکنش خراسانی‌ها در خوار شمردن عرب‌ها که تا ایران مرکزی و زبان عربی هم بسط یافت، در همین محور فهمیدنی است. چنان که بخش عمده‌ی متون شعوبی توسط غیرعرب‌ها در میانرودان به زبان عربی نوشته شده‌اند. «البیان و التبیین» اثر جاحظ نمونه‌ای از آن است که می‌گوید اعراب در فهم فلسفه سستی و ضعفی دارند و از این رو فیلسوفی از میان‌شان برنمی‌خیزد. جاحظ با آن که بزرگترین سخنور و ادیب عرب زمانه‌ی خود بود، موضعی نزدیک به شعوبیه داشت و اعراب و دین‌شان را خوار می‌شمرد.

بنابراین چنین می‌نماید که دو کانون اولیه‌ی اصلی برای مقابله با دین اسلام و و نقد متون مقدس آن در دوران زندگی حلاج وجود داشته و هردویشان هم در دوران اموی ریشه دارد. یکی از زادگاه‌های این اندیشه خوزستان بود و احتمالا شوش و شوشتر و شیراز که مراکز باستانی دین زرتشتی بودند، و جاحظ از آنجا برآمده بود. دیگری بلخ بود که علاوه بر پیوند دیرینه‌اش با زرتشت، طی هزاره‌ها مرکز مهم دین بودایی بود. ابراهیم ادهم و تا حدودی فضیل عرفانی بنا نهادند که از ترکیب آرای بودایی و اسلامی برآمده بود. بافت اجتماعی این دو نوع عرفان البته متفاوت بود.

بلخ در ضمن شهر مقدس زرتشتیان و محل آرامگاه زرتشت هم بود و به همین خاطر عرفان خراسانی بند ناف خود را با کیش زرتشتی حفظ کرد و عناصری مثل مرکزیت مهر، مضمون عهد الست، پرهیز از ریاضت و بزرگداشت مقام انسان در آثار این جریان دیده می‌شود. این نکته هم جای توجه دارد که خراسان خاستگاه زبان پارسی دری بود و این زبان در دوران زندگی حلاج به تدریج به مرتبه‌ی زبان ملی برکشیده شد و نخستین متون ادبی در آن پدید آمد و تا دوران پیری حلاج کم کم در بسیاری نقاط جایگزین پهلوی شد و در حوزه‌ی متون دینی نیز به رقابت با عربی پرداخت.

پس از این دو چهره‌ی بنیانگذار، باید از بایزید بستامی یاد کرد که بنیانگذار الاهیات عشق در عرفان اسلامی است و در گفتاری مستقل به او خواهیم پرداخت. اهمیت بایزید در اینجاست که آموزه‌هایش بیشترین شباهت را به گفتمان حلاج دارد. کلمه‌ی «انا الحق» را او نخستین بار گفت و شطحیاتی بسیار به او منسوب است که شباهتی چشمگیر با اشعار حلاج دارد.

اگر حلاج جوان و زاهد و جبرانگار را حاصل عرفان عراقی بدانیم و آموزه‌های سهل شوشتری و حسن بصری، حلاج پخته و شالوده‌شکن نامدار را باید شاگرد بایزید دانست. نفوذ و اعتبار بایزید در زمان زندگی حلاج به قدری بالا گرفته بود که هیچکس را سر مخالفت با او نبود. چندان که جنید بغدادی می‌گفت بایزید در میان صوفیه مثل جبرئیل است در میان ملائکه و سهل شوشتری و ذوالنون مصری او را بزرگ می‌شمردند، در حالی که آرای ایشان شباهتی به گفتار بایزید ندارد.

در زمانی که حلاج به ایران شرقی سفر کرد، حدود یک قرن از تاسیس عرفان خراسانی می‌گذشت و این جنبش هنوز جوان بود. در این هنگام گرانیگاه این جریان از بلخ به سمت نیشابور و ری چرخش کرده بود و احتمالا حلاج در این شهرها بیشتر با صوفیان برخورد می‌کرده است. برخی از بزرگان و بنیانگذاران جریان‌های فکری عرفانی در این هنگام در این شهرها فعال بوده‌اند، که بعید نیست برخوردی و گفتگویی هم با حلاج داشته باشند.

یکی از ایشان که عمرش به چنین برخوردی قد نداد، ابوحفص عمر بن سلمه حداد است که اغلب با نام حداد نیشابوری شناخته می‌شود. او در روستای کوردآباد زاده شد که در نزدیکی نیشابور و بر سر راه بخارا قرار داشت. در نیشابور دکان آهنگری داشت و لقب حداد را از آنجا به خود گرفته است.[1]

او در دهه‌ی ۴۲۴۰ (۲۵۰ق) در همان شهر درگذشت و مقبره‌اش امروز زیارتگاه است. حلاج حدود سی سال بعد از مرگش به آن نواحی رسید و در آن زمان جریانی که حداد به راه انداخته بود گسترش یافته و پررونق بود.

ابوحفص حداد نیشابوری از یاران عبدالله مهدی ابیوردی و احمد بن خضرویه و ابوتراب نخشبی و بایزید بستامی بود،[2] و بنیانگذار جریان ملامتیه در زمینه‌ی دین اسلام محسوب می‌شود. اندیشه‌ی ملامتی که ریا را بزرگترین دروغ می‌دانست و با آن ستیزه داشت، به خاطر تمرکزش بر مفهوم دروغ و مبارزه‌اش با زهد احتمالا پیش از اسلام وجود داشته و ریشه‌هایش را می‌توان در جدل زرتشتیان با مسیحیان جستجو کرد. به هر روی ورود این چارچوب نظری به بستر اسلامی مدیون حداد نیشابوری و دوستش حمدون قصار بود و اینها بودند که آن را به صورت سرمشقی منظم و سنجیده در بافتی اسلامی تدوین کردند.[3]

این گروه شاگردان بسیاری پروردند و یکی از مسیرهای مهم انتقال عرفان خراسانی به عراق را پدید آوردند. ابوعثمان حیری داماد و جانشین حداد نیشابوری بود و شاه شجاع کرمانی و جنید بغدادی زیر تاثیر او قرار داشتند.[4] حداد نیشابوری پیوندی نزدیک با طبقه‌ی اسواران و آیین جوانمردی داشت و از نقل قول‌هایش برمی‌آید که از درون چارچوب اخلاقی اسواران مهرآیین به اخلاق می‌نگریسته است. به همین خاطر در تاسیس فتوت اسلامی هم نقشی مهم ایفا کرده است. همین پیوندها احتمالا دلیل آن بوده که در زمان زندگی‌اش کافر و زندیقش می‌دانسته‌اند.[5]

همه‌ی این چهره‌های نامداری که ذکرشان گذشت، در زایش و تحول عرفان خراسانی اثرگذار بودند. با این همه اگر بخواهیم یک تن را از میانشان جدا کنیم و قهرمان این حرکت بدانیم، او بایزید بستامی است.

 

 

  1. هجویری، ۱۳۸۳، ج.۱: ۱۸۸-۱۹۰.
  2. جامی، ۱۳۷۰، ج۱: ۵۶.
  3. زرین‌کوب، ۱۳۶۳، ج۱: ۳۳۶.
  4. هجویری، ۱۳۸۳، ج.۱: ۱۸۹.
  5. زرین‌کوب، ۱۳۶۳، ج۱: ۳۴۲.

 

 

ادامه مطلب: گفتار نهم: بایزید بستامی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب