پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار هشتم: موضع سیاسی سیمین

 گفتار هشتم: موضع سیاسی سیمین

رویکرد سیاسی سیمین تا حدودی دوپهلوست و به همین خاطر اغلب مورد حمله‌ی همه‌ی جناح‌های سیاسی بوده و در ضمن از سوی همه تحمل شده و همگان مدعی تصاحب میراث ادبی‌اش بوده‌اند. دلیل این نکته آن است که موضع سیاسی سیمین را به بهترین شکل می‌توان با تعبیر میانه‌روی وصف کرد. سیمین که در جوانی با حزب توده پیوند داشت و در محفل دموکرات‌های قدیمیِ همراه با ملک‌الشعرای بهار پرورده شده بود، آشکارا با حاکمیت پهلوی‌ها سر ناسازگاری داشت و به همین خاطر یکی از شاعرانی بود که در آغاز به انقلاب اسلامی ایران روی خوش نشان داد. موضع او را درباره‌ی انقلاب، که در ضمن هشدار دهنده هم هست، می‌توان در شعر «فرشته‌ی آزادی» دید:

سالها پیش از این، فرشته‌ی من        بند بر دست و مهر بر لب داشت

 در نگاه غمین دردآمیز       گله‌ها از سیاهی شب داشت

سالها پیش از این، فرشته‌ی من       بود نالان میان پنجه‌ی دیو

پیکرش نیلگون ز داغ و درفش       چهره‌اش خسته از شکنجه‌ی دیو

دیو‌، بیرحم و خشمگین، ‌او را       نیزه در سینه و گلو کرده

 مشتی از خون او به لب برده       پوزه‌ی خود در آن فرو کرده

اینک اینجا فتاده لاشه‌ی دیو       ناله از فرط ضعف بر نکشد

 لیک زنهار !‌ ای جوانمردان       که دگر دیو تازه سر نکشد

سیمین با وجود همدلی اولیه‌اش با انقلابیون خیلی زود به منتقد رک‌گوی این نظام سیاسی تبدیل شد. با این همه از مهاجرت و موضع‌گیری دشمنانه و همچنین عضویت در احزاب و دسته‌های سیاسی خودداری کرد. او از سویی به ستودن رزمندگان ایرانی که به جنگ می‌رفتند پرداخت و برخی از زیباترین و انسانی‌ترین شعرهای ادبیات دوران جنگ را پدید آورد، و هم از سوی دیگر خشونت و ویرانی برخاسته از جنگ را نکوهش کرد و آن را نمایان ساخت.

شعرهای سیاسی سیمین از سویی هول و وحشت سالهای انقلاب و جنگ را منعکس می‌کند و از سوی دیگر به خاطر آن که بند ناف خود را با فضای زنانه حفظ کرده یگانه است و از پنجره‌ای ناگشوده و نو به منظره‌ی اجتماع آن سالها می‌نگرد. یکی از شعرهای موفق سیمین که نمونه‌ی این دعوی است، «یکی مثلا این که» نام دارد:

همیشه همین طور است کمی به سحر مانده       که دلهره می ریزد در این دل وامانده

چگونه؟ چه می دانم یکی مثلاً اینکه       از آنچه باید کرد هزار دگر مانده

یکی مثلاً اینکه چگونه نگه دارم!       امانت یاران را به چنگ خطر مانده

یکی مثلاً اینکه به خاک فرو خفتند       و خون قلم هاشان به کوی و گذر مانده

چه سرخ و چه عطرآگین! شکفته ولی خونین       گلی که جدا از بن کنار تبر مانده

خشونت این آزار اگر کم اگر بسیار       چو خنجر و چون سوزن میان جگر مانده

بود که بر آرد سر قیامت از این مجمر       که در دل خاکستر هنوز شرر مانده

دریچه که روشن شد امید کرم دارم       ز کتری جوشانی که زمزمه‌گر مانده

ز چای که می‌ریزم نصیب نمی یابم       خیال پریشانم به جای دگر مانده

پر از شکرش کردم حواس کجا دارم!       دقایق معدودی به وقت خبر مانده

خبر همه وحشت بود سیاهی مواجش       فشرده چو کاووسی به پیش نظر ماند

هجوم خبر در سر هراس خطر در دل       چنان که به فنجانم رسوب شکر مانده

نقطه‌ی عطفی که چرخش نظری سیمین در سیاست را نشان می‌دهد، به سال 1359 و شعرِ «دوباره می‌سازمت وطن» مربوط می‌شود. از این لحظه به بعد سیمین که تا پیش از آن موضع سیاسی پخته و پیگیری نداشت و تا حدودی در تلاطم جریانهای حزبی و دسته‌بندی‌های چپ و راست سوگیری‌هایش را تعیین می‌کرد. اما پس از آن گویی در آشوب انقلاب به دیدگاهی منسجم دست یافت و بخش عمده‌ی شاهکارهایش را بعد از این تاریخ سرود. دیدگاه او در این مقطع بارور که سی و چهار سال آخر از عمر طولانی اش را در بر می‌گرفت، می‌تواند در دو عنوانِ ملی‌گرایی و انسان‌دوستی گنجانده شود. سیمین در این دوران از سویی بر هویت ایرانی و میراث فرهنگی و تمدن کشورش پافشاری داشت و از این رو نسبت به شعارهای جهان‌وطنی سخنگویان چپ‌گرا زاویه پیدا کرد، و از سوی دیگر با نوعی نگاه مادرانه همه‌ی مردم کشورش را مستقل از ایدئولوژی و مذهب و جناح سیاسی با نگاهی پرمهر نگریست و پذیرفت و به این ترتیب به شکلی از ستایش انسان و مهر به همه‌ی جلوه‌های آن دست یافت. معناهای بازگو شده در این دوران به همین خاطر ژرف‌تر و دلنشین‌تر است و شاهکارهای اصلی ادبی‌اش نیز اغلب به همین دوران تعلق دارند. شعر تعیین کننده در این میان بی‌شک «دوباره می‌سازمت وطن» است که این چرخش نظری را نشان می‌دهد و متن‌اش کمابیش به نوعی شعار جمعی ایرانیان ملی‌گرا تبدیل شده است.

دوباره می‌سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش       ستون به سقف تو می‌زنم، اگرچه با استخوان خویش

دوباره می‌بویم از تو گل، به میل نسل جوان تو       دوباره می‌شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش

دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه می‌رود       به شعر خود رنگ می‌زنم، ز آبی آسمان خویش

کسی که عظم رمیم را، دوباره انشا کند به لطف       چو کوه می‌بخشدم شکوه، به عرصة امتحان خویش

اگرچه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود       جوانی آغاز می‌کنم، کنار نوباوگان خویش

حدیث حب الوطن ز شوق، بدان روش ساز می‌کنم       که جان شود هر کلام دل، چو بر گشایم دهان خویش

هنوز در سینه آتشی، به جاست کز تاب شعله‌اش       گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دودمان خویش

دوباره می‌بخشیم توان، اگرچه شعرم به خون نشست       دوباره می‌سازمت وطن، اگرچه بیش از توان خویش

سیمین در جریان جنگ شعرهایی در وصف حال و هوای ایرانِ جنگ‌زده و انسانهای آزرده از زخم جنگ سرود که شاید بتوان آنها را مهمترین دستاورد ادبی تولید شده در جریان جنگ ایران و عراق دانست. برخی از این شعرها طنینی حماسی دارند و رزمندگانی که از کشورشان دفاع می‌کردند را می‌ستایند، بی آن که بر ویرانی‌های جنگ چشم بربندند. نمونه‌ای از این شعرها که در وزنی مرسوم و باسابقه سروده شده، «به نسیم کوی شهیدان» است:

چه سکوت سرد سیاهی، چه سکوت سرد سیاهی!       نه فراغ ریزش اشکی، نه فروغ شعلة آهی

نه به چهرة تو خراشی، ز درون خسته نشانی       نه به سینة تو خروشی، ز دل شکسته گواهی

چه به جز دمیدن سرخی، که شکفته از گل زخمی ؟       چه به جز دمیدن سربی، که نهفته در خم راهی؟

به نسیم کوی شهیدان، نفرستی از چه درودی؟       که غمین گذشته ز دشتی، نه گلی در او، نه گیاهی

همه دیده بسته ز وحشت، همه لب گزیده ز حسرت       نه بشارتی به کلامی، نه اشارتی به نگاهی

چو فروغ نیزه ببینی، ز گلوله بر حذرم کن!       که به شام گزمه جز این‌ها، نه ستاره هست و نه ماهی

به حریم تربت مردان، ز حریر پرده نظر کن       که به باد رفته چه سرها، به لزوم پاس کلاهی

من و بانگ نفرت و نفرین، که نمانده چاره به جز این       تو و همنوایی آمین، چو فغان کنم که : الهی…

نمونه‌ی دیگری که در وزنی نامرسوم سروده شده و به همین ترتیب تصویرهایی بی‌سابقه‌تر را هم در خود گنجانده، «بنويس! بنويس! بنويس!» است:

بنويس! بنويس! بنويس! اسطوره پايداري       تاريخ اي فصل روشن، زين روزگاران تاري

بنويس ايثار جان بود، غوغاي پير و جوان بود       فرزند و زن خانمان بود، از بيش و كم هر چه داري

بنويس پرتاب سنگي، حتي ز طفلي به بازي       بنويس زخم كلنگي، حتي ز پيري به ياري

بنويس قنداق نوزاد، بر ريسمان تاب مي‌خورد       با روز با هفته با ماه، بر بام بي انتظاري

بنویس کز تن جدا بود، آن ترد آن شاخة عاج       با دستبندش طلایی، با ناخنانش نگاری

بنویس کانجا عروسک، چون صاحبش غرق خون بود       این چشم‌هایش پر از خاک، آن شیشه‌هایش غباری

بنویس کآنجا کبوتر، پرواز را خوش نمی‌داشت       از بس که در اوج می‌تاخت، رویینه‌باز شکاری

بنویس کآن گربه در چشم، اندوه و وحشت به هم داشت       بیزار از جفت‌جویی، بی‌بهره از پخته‌خواری

نستوه نستوه مردا، اين شير دل اين تكاور       بشكوه بشكوه مرگا، اين از وطن پاسداري…

بنویس از آنان که گفتند: یا مرگ یا سرفرازی       مردانه تا مرگ رفتند، بنویس بنویس! آری…

 

 

ادامه مطلب: گفتار نهم: سیمین و نقد اجتماعی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب