گفتار هفتم: داوری اخلاقی
آنچه که محور اصلی نقد فعالان حقوق همجنسخواهان را تشکیل میدهد، این نکته است که دارندگان این گرایش جنسی اقلیتی را در جامعه تشکیل میدهند که به خاطر برچسبها و طرد عمومی گرفتار ستم و تبعیض شدهاند. چنان که گذشت، این اعتراض در جامعهی اروپایی مسیحی کمابیش درست است. یعنی از قرن چهارم میلادی که رومیان به طور رسمی مسیحی شدند، درجههای گوناگونی از طرد و ستم و حاشیهرانی همجنسخواهان را شاهد هستیم. این نکته هم به جای خود درست است که باید با هر شکلی از ستم و تبعیض ستیزه کرد و آن را از میان برد. با این همه باید این قاعده را در نظر داشت که هنگام این ستیز نباید به دروغ و اغراق و تحریف آلوده شد، چرا که چنین ترفندهایی خود به ظهور اشکال تازهای از ستم و نابرابری یاری میرساند.
نقد اصلی مورد توجه فمنیستها و فعالان همجنسخواه در چارچوب تاریخی و با محک دادههای جامعهشناختی از دو زاویه سست و نادرست مینماید. نخست آن که ستم بر همجنسگرایان و طرد اجتماعیشان قاعدهای عمومی نیست و چنین نیست که جوامع انسانی همواره ساز و کارهایی برای آزار و ستم بر ایشان ابداع کرده باشند. این نکته البته هست که رویکرد کلی جوامع انسانی به رفتار همجنسخواهانه منفی و ناهوادارانه بوده است. اما در بسیاری از جوامع انسانی رواداری فراوانی در این زمینه دیده بوده و هست و آسیب و زیان و ستمی که از این گرایش جنسی متفاوت نصیب همجنسخواهان شده به هیچ عنوان قابل مقایسه با ستمها و آزارهایی نیست که اقلیتهای دیگر (به ویژه اقلیتهای مذهبی یا سیاسی) با آن دست به گریبان بودهاند. از این رو باور به این که ستمی عمومی و فراگیر در همهی جوامع و سراسر تاریخ در این زمینه وجود داشته و برجسته و چشمگیر و مهم هم بوده، نادرست است و تبلیغ آن فریبکارانه مینماید. از آنجا که فعالیت جنسی آدمیان در کل امری پنهانی و خصوصی است، این گرایش هم با وجود حس منفیای که اغلب در افراد میآفریند، یکی از اشکال کمیاب و حاشیهای ستم بوده است و همواره خشونت و ستمی کمتر از آنچه دربارهاش تبلیغ شده را میآفریده است.
دومین ایراد آن که در بسیاری از جوامع با شکلی از ستم واژگونه به دگرجنسخواهان هم روبرو هستیم. به طور خاص در جامعهي یونان باستان با چنین وضعیتی سر و کار داریم و حتا در ایران هم پس از به قدرت رسیدن سلسلههای ترکان اغز و سلجوقی شکلی از همجنسخواهی سربازخانهای که توسط قبایل ترک به ایران زمین وارد شده بود فراگیر شد و در پیوند با قدرت سیاسی ترکان کمابیش دگرجنسخواهی را زیر فشار و طرد قرار داد و این امری است که در ادبیات و شعر پارسی نیز نمود یافته است. از این رو همجنسخواهی امری همواره ستمدیده و حاشیهای و مظلوم نبوده، و به سادگی یکی از گرایشها و میلهای ناهنجار انسانی است که گاه زیر فشار طرد و انکار قرار داشته و گاه در پیوند با ساختهای سیاسی و نظامی به ابزار ستم و فشار تبدیل میشده است.
اگر با این دید بیطرفانهتر به رفتار همجنسخواهانه بنگریم، داوری دربارهاش نیز عقلانیتر خواهد شد. محور مهمی که در اصل موضوع ستیز فعالان همجنسخواه و فمینیستهاست، و به نظرم درست هم هست، مخالفت با باور عمومی مسیحیان غربی است که همجنسخواهی را نوعی گناه قلمداد میکنند. ستم زاده شده از سوی همجنسخواهان معمولا از سوی نهادهای نظامی و سربازخانههایی اعمال شده که به نوعی همجنسخواهی موقعیتی دامن میزدهاند. به همین ترتیب هستهی مرکزی ستم بر همجنسخواهان از سوی نهادهای مذهبیای سازمان مییافته که مدیریت اخلاق جنسی مردم را وظیفهی خویش میپنداشتهاند. از این رو اگر بخواهیم کالبدشناسی تاریخی همجنسخواهی را در پیوند با ستم تحلیل کنیم، به دو نهاد نظامی و دینی میرسیم که در برخی از جوامع به ترتیب مروج و سرکوبگر همجنسخواهی بودهاند و آن را همچون رفتاری جنگاورانه و سودمند ستوده یا به مثابه گناهی پلید و مخوف نکوهیدهاند و با این پشتوانه ستمی را بر دگرجنسخواهان یا همجنسخواهان اعمال کردهاند.
مبنای هر شکلی از ستم، آنگاه که در نظامهای اجتماعی نهادینه میشود، داوری اخلاقی است. یعنی ابهام یا مکر در داوری اخلاقی است که به ستم سازمان یافته میانجامد. زمانی که داوری اخلاقی شخصی و فردی و خودمختار انسانی به جریانی هنجارین و نااندیشیده و عادتمدار تبدیل شود، به قضاوتی عام دگردیسی مییابد که پرسشهای بنیادین خود را از دست داده و تنها پاسخهایی رایج را در خود حفظ کرده است. برای غلبه بر ستمی که بر همجنسخواهان وارد آمده، و فهم ستمی که از سوی همجنسخواهان وارد میآمده باید به این داوری اخلاقی بازگشت و قضاوت هنجارین و عوامانه را طرد کرد.
اگر در چارچوبی اخلاقی به کشمکش همجنسخواهان و دگرجنسخواهان بنگریم، دو رکن اصلی را تشخیص خواهیم داد. یعنی همجنسخواهی در دستگاههای اخلاقی به دو دلیل مورد نکوهش قرار گرفته و طرد شده و گاه به عنوان موضوع ستم تثبیت شده است. این دو مفهوم عبارتند از انحراف و زیانکاری. یعنی آنان که همجنسخواهی را نکوهش میکنند، گاه آن را انحرافی جنسی و نقض غرض طبیعت قلمداد میکنند و گاه آن را کاری «بد» در معنای اخلاقی کلمه محسوب میکنند. برای دستیابی به دیدگاهی دقیق و روشن در این زمینه باید به هردو بپردازیم.
نخست: آیا همجنسخواهی نوعی انحراف است؟
برای پاسخگویی به این پرسش نخست باید روشن کنیم که منظور از انحراف چیست. اگر به منابع تاریخی بنگریم چنین مینماید که کهنترین شکل از طرد و تکفیر همجنسخواهی در ایران زمین رخ نموده و مبنای آن هم انحرافآمیز بودن این رفتار بوده است. کهنترین دینی که همجنسخواهی را ناپسند و پلید قلمداد کرده کیش زرتشتی است و نخستین دولتی که در آن این رفتار طرد میشده دولت هخامنشی بوده است. این را هم منابع اوستایی گواهی میدهند و هم منابع یونانی که از دو زاویهی به کلی متفاوت به موضوع مینگریستهاند. این که مفهوم همجنسخواهی به مثابه انحراف چطور در سیستم زرتشتی-هخامنشی شکل گرفته و تثبیت شده، نیازمند توضیحی است. یعنی باید ببینیم چرا در میان جوامع جهان باستان، ایران زمین و آیین باستانی آن بوده که برای نخستین بار چنین موضعی در برابر همجنسخواهی گرفته است. گوشزد کردن این نکته نیز جالب است که در تمدنهای دیگرِ باستانی، چه آنها که مانند مصر و سومر کهنتر از سیستم زرتشتی-هخامنشی بودند و چه آنهایی که مثل روم و چین متاخرتر از آن بودهاند، همجنسخواهی انحراف و گناه شمرده نمیشده و طردی دربارهاش در کار نبوده است. ردپای همجنسخواهی هم در افسانهی گیلگمش وجود دارد و هم در تاریخهای درباری سلسلهی هان. جریان تثبیت و پخش انحراف-گناه دانستنِ همجنسخواهی در واقع از ایران زمین شروع شده و با انتقال به ادیان سامیِ پرورده شده در حریم نفوذ ایران زمین، طرد آن را در آیین مسیحیت و اسلام نیز رقم زده است. طردی که در مسیحیت بسیار جدی گرفته شده و به سرکوب اجتماعی انجامیده، اما در اسلام (مانند دین زرتشتی کهن) اغلب با رواداری همراه بوده است.[1] پس این پرسش ارزش تبارشناسانه دارد که این مفهوم چرا در ایران زمین و نه در جاهای دیگر پدیدار شد؟
اگر به پیکربندی مفهومی کیش زرتشتی بنگریم بخش بزرگی از پاسخ را خواهیم یافت. آیین زرتشت از نظم و ساختاری برخوردار است و دستگاهی نظری را برای صورتبندی اخلاق برساخته که در سایر تمدنها نظیر نداشته است. این نخستین نظام فکریایست که اخلاق را به مرتبهی یک سیستم داوری مستقل و مرکزی برکشیده و مناسک و سنجههای دینی را بر مبنای اخلاق استوار کرده، و نه واژگونهاش که در تمدنهای دیگر رواج داشته است.
مبنای تعریف اخلاق در کیش زرتشت مفهوم اشاست. اشه/ اشا عبارت است از نظم و قانونی که بر طبیعت حاکم است و آفریدهی اهورامزدا دانسته میشود. از این رو طبیعت و نمودهای جانوری و گیاهی آن نزد ایرانیان مقدس دانسته میشده است و آفتها و تباهیهای رخنه کرده در آن محصول فعالیت نیروهای اهریمنی قلمداد میشده است. به این ترتیب تندرستی و بیماری که در بیشتر جوامع انسانی دوقطبیای غیراخلاقی را تشکیل میدهند، و پیوندشان با دین به خرافه و جادوگری و آیینهای درمانی منحصر میشود، در کیش زرتشت به امری اخلاقی تبدیل شده است. بدان معنا که توانمندی و تندرستی یک اصل اخلاقی و ضرورت «نیک بودن» است و بیماری امری «بد» محسوب میشود که باید با آن مبارزه کرد. به همین ترتیب آنچه که هنجار طبیعت را خدشهدار کند و نظم سرزندهی گیتی را نقض کند آفریدهی اهریمن پنداشته میشود و ضدارزشی اخلاقی محسوب میشود.
در این زمینه است که همجنسخواهی در دین زرتشتی نکوهیده شده است. چنان که گفتیم، همجنسخواهی به واقع در سطح زیستی بیماری محسوب میشود. یعنی ریشههایی ژنتیکی دارد که به اختلالی در تاثیر هورمونهای آندروژنی بر مغز جنین میانجامد و سوگیری جنسی طبیعی وی را مختل میکند. شکل بیرونی رفتار هم آشکارا ناقض هنجار طبیعی است و از این رو در کیش زرتشتی این جلوهی بیرونی و آن زیربنای زیستشناختی همچون امری اهریمنی و ضداخلاقی جلوه کرده و همجنسخواهی را به گناه تبدیل کرده است. در متون فقهی مانند وندیداد و تفسیرهای پهلوی بر اوستا حتا این گناه «کونمرزی» به جرمی مدنی تبدیل شده و کیفری برایش در نظر گرفته شده است. هرچند سند محکمی نداریم که این کیفرها به راستی در ایران زمین اجرا شده باشند. چون بخش مهمی از کیفرهای دینی در فقه زرتشتی شکل و حالتی دارند که اجرایشان ناممکن مینماید و در غیاب شواهد تاریخی چنین مینماید که بیشتر تاکیدی بر سویهی اخلاقی منفی همجنسگرایی بوده باشد تا استقرار قانونی مدنی و عملیاتی که مثلا کونمرزی را مرگارزان قلمداد کند و به اعدامشان بینجامد.
حرکت از همجنسخواهی به مثابه نقض هنجار طبیعی به همجنسخواهی به مثابه گناه و شری اخلاقی نکتهایست که جای پرسش دارد و باید بدان بپردازیم. اما نخست باید تکلیف خود را با این کلمهی انحراف روشن کنیم و ببینیم به راستی همجنسخواهی نوعی انحراف از طبیعت محسوب میشود، یا نه.
چنان که گذشت، بخش بزرگی از تلاش فعالان همجنسخواه و فمینیستها در این راستا تمرکز یافته که به این پرسش پاسخ منفی بدهند. این کار با دو شیوه انجام پذیرفته است. نخست: اشاره به رواج همجنسخواهی در جانوران و طبیعی شمردن آن، و دوم: تاکید بر ساختگی بودن مفهوم جنسیت در جوامع انسانی و غیرطبیعی شمردنِ وضعیت هنجارینِ دگرجنسخواهی. چنان که گذشت هردوی این راهبردها اگر به شکلی عقلانی و علمی ارزیابی شوند و محک بخورند محکوم به شکست هستند. رواج همجنسخواهی در جانوران از آنچه که ادعا میشود کمتر است و شکل و معنای آن هم با همجنسخواهی انسانی تفاوت دارد و در چارچوب تنظیمکنندهای اجتماعی و امری ارتباطی میگنجد. جنسیت هم در جوامع انسانی تفسیر و سازمانیابی میشود، اما نمیتوان آن را اختراع شده یا ساختگی دانست. یعنی اتصال استواری میان سطوح زیرین زیستی و لایههای فرازین اجتماعی و فرهنگی برقرار است که انکار یا نادیده انگاشتناش کمکی به فهم بهتر سوگیریهای جنسی نمیکند. از این رو چنین مینماید که راهبردهای رایج برای نفی «انحراف» همجنسخواهی با فریب و تحریفی درآمیخته باشد و در آن سیاسیبازی بر عینیت علمی غلبه کرده باشد.
برای ارزیابی این که همجنسخواهی انحراف هست یا نه، باید به شیوهای دیگر در این زمینه اندیشید و نخست اضافه بار سیاسی و اخلاقیای را که غرضورزان بر این مفهوم سوار کردهاند، زدود. انحراف را به سه معنا میتوان فهم کرد:
نخست: انحراف و جداسری و واگرایی نسبت به جریانی که در طبیعت به مثابه امرِ هنجارینِ عینی و مشاهدهپذیر دیده میشود.
دوم: نقض ساز و کار یا طرد روندی که در طبیعت به نتیجهای کارآمد میانجامد، و در نتیجه ناکامی در دستیابی به آن نتیجه.
سوم: رفتاری خلاقانه که مسیری متمایز با مسیرهای هنجارین و مرسوم طبیعی را بپیماید، اما نتایج و کارکردهای نهایی آن را برآورده کند.
همجنسخواهی بیتردید شکلی ناهنجار و نادر نسبت به روند عادی و طبیعی جفتگیری نر و ماده محسوب میشود و بنابراین تعریف اول را برآورده میسازد. اگر هدف نهایی میل جنسی را تولید مثل بدانیم و نتیجهی نهایی آمیزش را بچهدار شدن فرض کنیم، همجنسخواهی در معنای دوم هم انحراف است. چنین برداشتی در چارچوبی تکاملی درست است و اگر تنها در چشماندازی زیستشناختی نگریسته شود راست از آب در میآید. یعنی همجنسخواهی (در مقام نوعی رفتار جنسی) در انسان (به مثابه نوعی جانور) از سمت و سوی تکاملیِ جفتگیری و تکثیر نسل منحرف میشود و کارکرد نهایی آن را برآورده نمیکند. با این همه گفتیم که در انسان و برخی از جانوران دیگر پیچیدگی مغز باعث شده دو لایهی زیستی و روانی از هم تفکیک شوند و مسیرهای منتهی به لذت نسبت به مسیرهای تولید بقا از استقلال برخوردار شوند. در این معنا، هدف نهایی آمیزش جنسی در انسان نیز شکافته میشود و دو شکل پیدا میکند و بر تولید مثل یا کامجویی و دستیابی به لذت تنظیم میشود. همجنسخواهی این هدف دومی را بر آورده میکند، یعنی در عین حال که هدف بقا را ناکام باقی میگذارد و در معنای دوم انحراف محسوب میشود، به هدف لذت میرسد و از این رو به راهبردی خلاقانه میماند که مضمون تعریف سوم از انحراف است.
پس همجنسخواهی به هر سه معنا انحراف است، اما باید توجه کرد که انحراف در این معانی نه گناه است و نه جرم و نه شر اخلاقی. با این همه شکافی و واگراییای را میان غایتهای زیستی و روانی نشان میدهد. در یک سیستم منسجم و یکپارچهی انسانی انتظار داریم بقا و لذت و قدرت و معنا (قلبم) در هم بیامیزند و به هم جوش بخورند و محوری یکتا برای سازماندهی رفتار را برسازند. اما برخی از متغیرهای درونی یا بیرونی این انسجام را مختل میکند و به واگرایی و ناسازگاری چهار غایتِ قلبم میانجامد. به همان ترتیبی که جاهطلبی بیمارگونه میتواند باعث شود جستجوی قدرت به کاستن از بخت بقا و زایل شدن لذت و معنا ختم شود، جستجوی لذت هم گاه میتواند بقا را خدشهدار کند. همجنسخواهی نمونهای از رفتارهای اخیر است و در این چارچوب تا حدودی به اعتیاد شباهت دارد. چرا که اعتیاد هم در اصل رفتاری لذتجویانه است که مانند همجنسخواهی زیربنایی بیوشیمیایی و عصبشناسانه دارد و با بستری ژنتیکی تقویت میشود و جستجوی لذت را در زمینهی تحریک شیمیایی مراکز پاداش مغز دنبال میکند و به این ترتیب سه غایت دیگر سیستم را نادیده میانگارد. باید توجه داشت که اعتیاد به مواد محرک و مخدر هم شری اخلاقی یا گناهی دینی نیست، که به سادگی اختلالی رفتاری است. اختلالی که از نظر پیوندش با سطح زیستی و خدشهای که به بقا وارد میآورد به همجنسخواهی شباهت دارد، اما به خاطر آسیب چشمگیر و سریعی که به روان و تنِ معتاد وارد میآورد، و همچنین کردارهای غیراخلاقیای که میتواند به سودای دستیابی به مواد ایجاد کند، به کلی با همجنسخواهی (که بسیار پیچیدهتر و خودآگاهتر و انتخابمدارتر است) تفاوت دارد.
یک راه سودمند برای ارزیابی این که همجنسخواهی در سه معنای یاد شده انحراف هست یا نه، آن است که آن را با کارکرد زیستی دیگری مقایسه کنیم. کارکردی که از پیشداشتها و تعصبهای فروپوشاندهی جنسیت فارغ باشد و روشنتر نگریستن به موضوع را برایمان ممکن سازد.
این را میدانیم که انسان مانند جانوران دیگر یک لولهی گوارش پیچیده دارد که وظیفهی گواردن و جذب مواد غذایی را برایش به انجام میرساند. این را هم میدانیم که انسان به خاطر پیچیدگی دستگاه عصبیاش الگوهایی بسیار متنوع از رفتارهای وابسته به لولهی گوارش را در نظامهای اجتماعی خود ابداع کرده است. برگزاری بزم، آداب همغذا شدن، هنر آشپزی، هنر سفرهآرایی، آیینهای دینی حاکم بر حلال و حرام، وابسته شدن نوع خوراک به زمانها و مکانهای خاص و نظیر اینها نشان میدهند که میل به خوردن درست مانند میل به آمیزش جنسی در جوامع انسانی وضعیتی فرارونده پیدا کرده و از سطح زیستی برکشیده شده و در سطوح روانی و اجتماعی و فرهنگی نیز بازتاب یافته است. در مورد خوردن هم لذت از بقا تفکیک شده و به همین دلیل است که در بسیاری از موارد خوردن شیرینی خامهای یا بستنی بیش از حدی به سلامت لطمه میزند اما به خاطر لذتی که تولید میکند برگزیده میشود.
این را هم میدانیم که در نهایت هدف از خوردن دستیابی به مواد غذایی است. یعنی لولهی گوارش در این راستا تکامل یافته و دستگاه فیزیولوژیک گوارش برای دستیابی به این غایت کار میکند.
حالا به یک عارضهی روانی-فرهنگی وابسته به لولهی گوارش بنگریم. به همان ترتیبی که همجنسخواهی در میان هوپلیتهای یونان باستان رایج بوده، این عارضه هم در میان طبقهی اشراف رومی رواج داشته است. رفتار مورد نظرمان چنین است که فرد مقدار زیادی غذا میخورده، و بعد با فرو کردن انگشت به حلقش دچار احساس تهوع میشده و هرآنچه خورده را قی میکرده و باز حجم بیشتری خوراک را میبلعیده و باز همین چرخه از نو تکرار میشده است. این رفتار در روزگار ما هم وجود دارد، اما بیشتر با دغدغهی حفظ تناسب اندام و پرهیز از چاقی گره خورده است، در حالی که برای رومیان باستان هدف اصلیاش بهره بردنِ بیشتر از لذتِ خوردن بوده است.
این رفتار نمونهای از انحراف از رفتار غذا خوردن است. امروز آن را با نام بلع عصبی (Bulimia nervosa) میشناسند و امروز در ردهی بیماریهای روانی طبقهبندی میشود. هرچند چنان که گذشت، در تعریف رفتارهایی از این دست به عنوان بیماری روانی باید احتیاط کرد. کسانی که این حالت را دارند، از نظر سلامت روانی، هوشبهر، و سایر شاخصهای روانی تفاوتی با افراد عادی ندارند (مگر آن که همزمان به بیماریهایی مانند افسردگی و اضطراب مبتلا باشند). حتا وزن این افراد هم با مردم عادی تفاوتی ندارد. با این همه به خاطر جویدن و بلعیدن حجم خیلی زیادی غذا مینای دندانهایشان را به تدریج از دست میدهند و به خاطر انباشتن مداوم معده و بعد تحریک پیاپی آن برای استفراغ به تدریج بازتابهای عصبی مربوط به گوارششان دستخوش اختلال میشود.
آشکار است که بلع عصبی نوعی انحراف از حالت طبیعی است و به همین خاطر بیمارگونه مینماید. کسی را نمیتوان به خاطر بلع عصبی به کیفر رساند یا گناهکار شمرد یا انحرافش را شری اخلاقی قلمداد کرد، اما این نکته به جای خود باقی است که بلع عصبی مشتقی ناکارآمد و پرایراد از رفتار طبیعی و هنجارین تغذیه محسوب میشود و انحرافی از کارکرد عادی این سیستم را نشان میدهد. تردیدی نیست که افراد مبتلا به این بیماری از مرحلهی بلعیدن غذای زیاد لذت میبرند و به این خاطر چنین میکنند، همچنین شکی نیست که این حالت به تنهایی بقای فرد را تهدید نمیکند و خطری بزرگ برایش محسوب نمیشود. اما با همهی این حرفها بیمارگونه بودناش و انحرافش از رفتار طبیعی تغذیه نمایان است.
هم در رفتار خوراک خوردن و هم در آمیزش جنسی رفتارهایی وجود دارند که به همین ترتیب میتوان آنها را انحراف نامید. به عنوان مثال مردی که از آمیزش طبیعی گریزان است اما بازی کردن با لباس زیر زنان را خوش میدارد، یا کسی که به کفش پاشنه بلند زنان بیش از بدنشان علاقمند است، احتمالا دلایل خاص خود را برای این کار دارند و در این مسیر لذتی هم میبرند، اما رفتارشان انحرافی از الگوی رفتار طبیعی محسوب میشود. هیچ یک از این رفتارها به خودِ فرد یا دیگران آسیبی جدی وارد نمیکند و نمیتوان آنها را شری اخلاقی یا گناهی یا جرمی دانست، اما به عنوان یک الگوی رفتاری غیرعادی و ناهنجار که مشتقی پرت از رفتارِ طبیعی محسوب میشوند، سزاوار برچسب انحراف هستند.
تام ناگل در مقالهای خواندنی همین روندی که در اینجا برای شبیهسازی دستگاه تولید مثل و لولهی گوارش کردیم را شرح و بسط داده و به نتایجی جالب رسیده است.[2] مدل نظری او برای فهم ارتباط جنسی آن است که کارکرد ارتباطی و تبادل پیام را در آن مبنا میگیرد و از این رو ارتباط همجنسخواهانه را انحراف نمیداند اما مثلا جفتگیری با جانوران را انحراف میداند، چرا که به نظرش شبیه است به «خواندن کتابی فلسفی برای یک بز!». سولومون بعدتر نقدی بر ناگل وارد کرده و ارتباط را چارچوبی بسنده برای فهم رفتار جنسی سالم و منحرف ندانسته است. چرا که بر این مبنا همبستری بخش عمدهی زن و شوهرهایی که از هم خسته شده و ارتباط عاطفی و معناییشان از بین رفته هم باید انحراف قلمداد شود.
با این همه، قیاس ناگل برای بحث ما کارگشاست. مثلا فرض کنیم کسی به جای بهرهجویی از لذتِ خوردن، شیفتهی بازی کردن با بشقاب باشد، یا کسی که به جای غذا خوردن تنها به نگاه کردن به آن و ترشح بزاق بسنده کند. در این موارد تردیدی نیست که با شکلی از انحراف در غریزهای ریشهدار روبرو هستیم. دربارهی میل جنسی هم مشابه این را میتوان مثال زد. کسی که با جسد جفتگیری میکند یا به آمیزش با جانوران علاقهمند است، آشکارا اختلالی را در رفتار جنسیاش نمایان میسازد. چنین فردی قاعدتا از رفتار یاد شده لذت میبرد و ارضا هم میشود، اما رفتارش را نمیتوان کنش جنسی طبیعی دانست. این رفتار انحرافی جنسی محسوب میشود.
باید این نکته را در نظر داشت که سلیقهی ناظر برای تشخیص امر منحرف باید کنار گذاشته شود. ممکن است کسی جفتگیری با جسد انسان را نفرتانگیزتر بداند و کسی دیگر جفتگیری با جانوران را پلیدتر بداند. اما اینها به عینیتِ رفتار ارتباطی ندارند. تنها چیزی که در تعریف عینی انحراف ارزش دارد، فاصلهاش با رفتار هنجارین و طبیعی است و کارکردی که در این زمینه دارد، یا ندارد. در این معنا، کسی که به جای غذا خوردن ترجیح میدهد قاشقش مک بزند، به همراه کسی که بلع عصبی دارد بر نقطهای بر طیفی قرار میگیرند که فاصلههایی متفاوت از رفتار طبیعی و هنجارینِ خوراک خوردن را نشان میدهند. بدیهی است که خوشههایی از رفتارهای مربوط به خوراک خوردن زیر تاثیر گفتمانهای فرهنگی شکل میگیرند و در چارچوب روابط اجتماعی تعریف میشوند و شکل و شمایلی خاص پیدا میکنند. اما این را نمیتوان دستمایهی انکار میل به خوردن و کارکرد لولهی گوارش دانست، یا به بهانهی آن رفتارهای دوردستتری از این دست را نیز طبیعی و عادی شمرد.
به همین ترتیب رفتار جنسی انسان در زمینهی فرهنگی و اجتماعیاش اشکال گوناگون به خود میگیرد. اما این اشکال اغلب با رفتار طبیعی هنجارین فاصلهای اندک دارند. اگر این فاصله از حدی گذر کند و کارکرد اصلی جفتگیری، یعنی همآغوشی زن و مرد (با هدف تولید مثل یا تولید لذت) را نقض کند، انحراف محسوب میشود. در شرایطی ممکن است نهادهای اجتماعی به چنین فاصلهگیریای دامن بزنند، و در این حالت هم در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمیشود. به همان شکلی که نهادهای دولتشهری یونان باستان همجنسگرایی را ترویج میکردند، ممکن است نهادی دینی روزهگیری تا حد سوءتغذیه و مرگ را تبلیغ کند. در هر دو حال با انحرافی در رفتار جنسی و تغذیه روبرو هستیم، خواه برانگیزانندهاش اختلالی ژنتیکی باشد، یا میلی مهارناپذیر و روانی، یا اجباری نهادین و اجتماعی.
پس جمعبندی سخن تا اینجا آن شد که مفهوم انحراف از طبیعت که برای نخستین بار در ایران زمین در قالب شکستنِ اشه و تخطی از قانون و هنجار طبیعی صورتبندی شد و به همجنسخواهی منسوب شد، مفهومی رسیدگیپذیر و عینی است که میتوان با مراجعه به وضعیت آماری هنجارین و سنجش فاصلهی رفتار از آن دربارهاش داوری کرد. به خاطر اهمیت میل جنسی و مرکزیت آن در سازماندهی اجتماعی، انحرافهای رفتاری مربوط به این میل بیش از میلهای دیگر مثل خوردن و دفع و خفتن مورد تاکید و توجه بوده و دقیقتر و سیاسیتر صورتبندی و مدیریت شده است. اما همهی اینها حقیقتی ساده را تغییر نمیدهد و آن هم این که این رفتارها در نهایت از حالت طبیعی و هنجارین میل جنسی فاصلهگیری میکنند و از این رو انحراف خوانده میشوند.
پرسش دومی که بعد از این گام مطرح میشود، ارزیابی محتوای اخلاقی همجنسخواهی است. آیا میتوان رفتاری مانند همجنسخواهی را خوب یا بد شمرد و آن را به لحاظ اخلاقی ستود یا نکوهید؟
چنین مینماید که مهمترین ایراد وارد بر کسانی که همجنسخواهی را جرم یا گناه یا بد میشمارند، آن است که معیار اصلی داوریشان معلوم نیست، یا اگر هم معلوم است، مشکوک و ناپذیرفتنی است. یعنی کسانی که همجنسخواهی را شری شیطانی قلمداد میکنند، معمولا ناسازگاری آن با آموزههای متونی مقدس را مبنا میگیرند. تندترین موضعگیریها در این زمینه در دین زرتشتی، مسیحی، یهودی و اسلام دیده میشود. اما جالب است که تنها در متون مقدس دین زرتشتی (و تازه آن هم در منابع فقهی مانند وندیداد که الهامی قلمداد نمیشود) اشارههایی به این موضوع وجود دارد. یعنی نص صریح کتب دینی همجنسخواهی را منع نمیکند، و حتا اگر هم میکرد مبنای خوبی برای داوری اخلاقی در این مورد نبود. چون پیروان هر کتاب مقدسی نص کتابهای مقدس دیگر را قبول ندارند و در میان خود هم تفسیرهایی بسیار متفاوت را پدید میآورند.
اگر از چارچوب دینی درگذریم، به استدلالهایی میرسیم که به همین اندازه مبهم و رسیدگیناپذیر هستند. بسیاری از محافظهکاران سیاسی همجنسخواهی را امری آسیبرسان، خطرناک، ویرانگر نظام خانواده و تهدید کنندهی انسجام اجتماعی قلمداد میکنند. اما نه شواهد تاریخی و نه دادههای جامعهشناختی چنین ادعایی را تایید نمیکند. یعنی شاهدی نداریم که رفتار همجنسخواهانهی حدود 5٪ از جمعیت یا بسط آن در شرایط اجتماعی خاص پایداری خانواده یا انسجام اجتماعی را به شکلی علی دستکاری کرده باشد.
در دستگاه نظری مورد نظر من، شکلی طبیعی شده از اخلاق مورد نظر است و چهار متغیر مرکزی قدرت، لذت، معنا و بقا (قلبم) به عنوان غایتهای طبیعی سیستمهای تکاملی مبنای داوری اخلاقی قرار میگیرند. بر این اساس هر کرداری که قلبم را افزایش دهد نیک است و هرآنچه آن را بکاهد از نظر اخلاقی بد محسوب میشود.
به کمک این سنجهها میتوان مقدار کلی قلبم برخاسته از رفتار همجنسخواهانه را ارزیابی کرد و دربارهاش به داوریای اخلاقی دست یافت. با توجه به آنچه که گذشت، این را دیدیم که رفتار همجنسخواهانهی کامل و اصلی بر اساس زیربنایی ژنتیکی و عصبی-هورمونی تعیین میشود و امری انتخاب کردنی نیست. یعنی بر خلاف تصوری که به شکلی دیدنی در محافظهکاران دینی و فمینیستها مشترک است، همجنسخواهی یک سبک زندگی انتخابی و آزادانه نیست، بلکه تا حدودی از یک اجبار روان-عصبشناختی بر میخیزد و از این آغازگاه سبک زندگی خاص خود را پدید میآورد.
بر این مبنا کسی که به هر دلیلی به جنس مخالف میل جنسی ندارد و به همجنس خود گرایش دارد، در صورتی که بتواند جفتی همسان با خود پیدا کند، بدون این که قلبم دیگران را کاهش داده باشد، قلبم خویش را افزایش داده است. از این زاویه، همجنسخواهی امری غیراخلاقی نیست و نمیتوان آن را کاری بد دانست. وقتی شاخصهایی عینی برای ارزیابی اخلاقی در دست داریم، این بخت فراهم میآید که حوزهی اخلاق از حوزههای زیباییشناسی و دانش تفکیک شود و به سیستمی خودبسنده با سنجههایی درونزاد تبدیل شود. اخلاقی که در نظر داریم چنین است و تنها بر مبنای معیار قلبم تبادل شده در میان من و دیگری دربارهی نیک یا بد بودن کردارها داوری میکند، و میتوان نشان داد که تمام داوریهای اخلاقی دیگر هم شکلی شهودی یا کژدیسه از همین متغیرها را در نظر دارند و به همین ترتیب عمل میکنند، بی آن که صریح و شفاف و روشن باشند.
استقلال حوزهی اخلاق از زیباییّشناسی بدان معناست که سلیقههای فردی یا پسندهای زیباییشناختی در اخلاقی بودن یا نبودنِ یک کردار تاثیری ندارد. نمونهاش آن که اگر کسی با جانوری علاقمند[3] یا با جسدی در خلوت جفتگیری کند، و هیچکس از این موضوع خبردار و آزرده نشود، این رفتار به خودی خود غیراخلاقی نیست، هرچند که میتواند زشت و نازیبا و حتا مشمئز کننده باشد. این که چنین رفتاری «بد» نیست، بدان معنا نیست که بیمارگونه یا انحرافآمیز هم نباشد. ارزیابی نکتهی اخیر به حوزهی دانش وا نهاده شده است و آشکار است که آمیزش با جسد یا جانوران کاری انحرافآمیز و بیمارگونه است، مستقل از این که بار اخلاقیاش چه باشد.
آنچه که دربارهی همجنسخواهی گفتیم را نیز میتوان به این ترتیب جمعبندی کرد. سه شکل از داوری دربارهی این رفتار ممکن است. نخست داوری عقلانی، علمی و دانشمدار است. بدنهی نوشتارهای ارائه شده در این مجموعه در پی دستیابی به تصویری روشن در این حوزه بود. بر این مبنا میتوان دریافت که همجنسخواهی در سطح زیستی و در چشماندازی تکاملی نوعی بیماری سیستم تناسلی است. ارزیابی زیباییشناسانهی این رفتار هم به سلیقهی افراد وا نهاده شده، که اغلب با سوگیریهای جنسی خودشان تعیین میشود. یعنی دگرجنسگرایان معمولا رفتار همجنسخواهانه را ناخوشایند و نازیبا مییابند، و حق هم دارند چنین کنند، تا وقتی که سلیقهی شخصیشان را در حوزهی اخلاق و دانش تعمیم ندادهاند. اما داوری اخلاقی در این زمینه، که از نظر پیامدهای حقوقی و اجتماعیاش مهمترین شاخه است، در نهایت به اینجا ختم میشود که رفتار مورد نظرمان انتخاب شخصی دو یا چند تن است برای آن که در شرایط خاص زیستی و عصبی-روانیشان بر قلبم خویش بیفزایند، و چون این موضوع کاستیای در قلبم دیگران به بار نمیآورد، غیراخلاقی دانستناش نادرست است و چه بسا که همچون زمینهای یا نتیجهای از سرکوبی سیاسی یا طردی اجتماعی بروز کند. این همان نقطهایست که گویا منظور اصلی فعالان حقوق همجنسخواهان و فمینیستها هم هست، و به کوشش برای رفع تبعیض و ستم از ایشان میانجامد. اما برای دستیابی به این هدف باید در چارچوبی عقلانی و روشن اندیشید و از فریب و مبهمبافی و تحریف دادهها خودداری کرد، چرا که در غیر این صورت خودِ جنبشی که شاید شعارهایی برابریخواهانه و درست را پیگیری میکند، خود به بخشی از مشکلِ نادانی و سردرگمی و فریبِ زمانهمان تبدیل شود.
- ۱۷۸ به عنوان شاهدی بر رواداری ایرانیان در این زمینه میتوان به برخورد نظام جمهوری اسلامی با همجنسخواهان نگریست. این نظام سیاسی نخستین دولت تندروی اسلامی مدرن است و با سر و صدای زیاد نخستین قوانین کیفری اسلامی مدرن را هم در این زمینه تبلیغ کرد. با این همه در عمل شمار کسانی که به این جرم کیفر دیدند انگشت شمار بود و از همان ابتدای انقلاب اموری مانند عمل جراحی برای تغییرجنسیت پذیرفته شد و رسمیت یافت. به عنوان یک برابرنهاد ایدئولوژیک اروپایی، این برخورد را میتوان با برخورد خشن و کشتارگرانهی نازیها با همجنسخواهان مقایسه کرد. ↑
- Nagel, 1969: 5-17. ↑
- ۱۸۰ دست کم دربارهی چند مورد ارتباط جنسی انسان و دلفین شواهدی در دست است که جانور مشتاقانه از این ارتباط استقبال میکرده است! ↑
ادامه مطلب: کتابنامه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب