پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: خاندان مدیچی

گفتار پنچم: خاندان مدیچی

تا اینجای کار تا حدودی ارتباط میان مغان با عیسی مسیح، و ارتباط هنر اروپایی با سه مغ نمایان شد. در این چارچوب می‌توان پرسش اولیه‌مان را بار دیگر به شکلی دقیقتر طرح کرد و پرسید که چرا خاندانی ثروتمند در ایتالیای عصر نوزایی، ثروت و اعتبار خود را برای تصویر کردن سه مغ به این شکلِ غیرعادی صرف کرده‌اند؟

برای پاسخگویی به این پرسشها نخست باید به فلورانس قرن پانزدهم میلادی بنگریم و به شکلی فشرده و خلاصه موقعیت خاندان مدیچی در آن شهر را دریابیم.

فلورانس یکی از شهرهای شمال ایتالیا و از مراکز منطقه‌ایست که توسکانی نامیده می‌شود. توسکانی نام خود را از قوم باستانی اتروسک گرفته که نخستین دولتشهرها و مراکز نویسا در ایتالیا را پدید آوردند. بدنه‌ی آن چیزی که فرهنگ رومی خوانده می‌شود، از الفبای لاتین گرفته تا نظام حقوقی و آیینهای دینی و حتا بازی‌های گلادیاتوری، همه از اتروسک‌ها سرچشمه گرفته‌اند. نکته‌ی جالب توجه درباره‌ی این قوم آن است که تباری سامی داشته‌اند و در اصل مهاجرانی فنیقی بوده‌اند که طی هزاره‌ی اول پ.م از ایران غربی و آسورستان به شمال ایتالیا کوچیدند. عناصر فرهنگی یاد شده هم به همین خاطر پیوندی تنگاتنگ با مردم این ناحیه دارد و خط لاتین هم در واقع شکلی دگردیسی یافته از همان خط فنیقی قدیم است.

ایتالیا از ابتدای کار تا به امروز سرزمینی دوپاره بوده است. قلمرو ایتالیا را می‌توان به یک جنوبِ به نسبت بدوی و جنگاور و یک شمالِ متمدن و بازرگان تقسیم کرد. دوقطبی‌ای که حتا امروز هم وجود دارد. ظهور دولت روم در اصل نتیجه‌ي درآمیختگی ارتشهای جنوبی با شهرهای شمالی بود.

در ابتدای کار یعنی زمان ظهور نخستین نشانه‌های فرهنگ و شهرنشینی در ایتالیا –که با عصر هخامنشی مصادف است- همین دوقطبی با شدت تمام برقرار بود. جنوب از قبایل کوچنده‌ی یونانی و بومی‌های لاتین تشکیل می‌شد، و شمال در دست اتروسک‌ها بود که تا پایان دوران هخامنشی قدرت اصلی سیاسی و گرانیگاه شهرنشینی و نویسایی منطقه محسوب می‌شدند و با خویشاوندان‌شان در استانهای غربی شاهنشاهی پارس ارتباطی نزدیک داشتند.

دو هزار سال بعد از عصر اتروسک‌ها، در سپیده‌دم عصر نوزایی باز چنین دوقطبی‌ای در ایتالیا برقرار بود. در مقابل دولتشهرهای شمالی که به صورت جمهوری اداره می‌شدند و تاجرمآب و هنرپرور و روادار بودند، تختگاه پاپ و نیروهای سیاسی وفادار به او را در رم و جنوب می‌بینیم. در این زمینه شهر فلورانس مهمترین مرکز فرهنگی توسکانی در شمال بود و تا حدودی در برابر رم در جنوب قرار می‌گرفت.

یکی از خاندانهای قدیمی و با نفوذ فلورانس در قرن پانزدهم میلادی «مدیچی» نام داشت که یعنی پزشک، ولی اعضایش دیرزمانی بود در این پیشه فعالیتی نداشتند. خاندان مدیچی از اهالی موگِلو[1] در شمال توسکانی بودند و تبار خود را به اتروسک‌های باستانی می‌رساندند. تا پیش از قرن پانزدهم چند مدیچی اثرگذار در تاریخ شهر فلورانس را می‌شناسیم که هیچ یک پزشک نبوده‌اند و بنابراین درباره‌ی معنای نام خانوادگی‌شان پرسش بسیار است.

یکی‌ از اولین مدیچی‌هایی که به صفحه‌های تاریخ راه پیدا کرد، کیاریسیمو دی گیامبونو د مدیچی[2] نام داشت که در ۱۲۰۱.م حاکم جمهوری فلورانس شد. دیگری سالوِسترو د مدیچی بود که دولتمردی زیرک بود و در سال ۱۳۷۸.م شورشی برای محدود کردن قدرت اشراف را در این شهر رهبری کرد. دو دهه بعد، در ۱۳۹۷.م جیووانی دی بیچّی د مدیچی[3] بانکی در شهر خود تاسیس کرد و این نقطه‌ی آغاز انباشت ثروت در این خاندان بود و زمینه‌سازِ برکشیده شدن‌شان به میان طبقه‌ی اشراف.

مدیچی‌ها با آن که این شخصیتهای پرتکاپو را پرورده بودند، تا قرن پانزدهم در فلورانس اقتدار و نفوذ سیاسی چندانی نداشتند. این وضعیتی بود که در زمان کوزیمو د مدیچی دستخوش تحول شد. پس از او بود که این خاندان به تدریج بر فلورانس و کم کم بخش بزرگی از ایتالیا استیلا پیدا کردند. تا قرن شانزدهم این خاندان به طبقه‌ای سلطنتی تبدیل شده بودند که چهار پاپ و دو ملکه‌ی فرانسه از میان‌شان برخاسته بودند. کاترین دو مدیچی (۱۵۴۷-۱۵۸۹.م) همسر هانری دوم و ماری دو مدیچی (۱۶۰۰-۱۶۳۰) که زن دوم هانری چهارم شد، ملکه‌هایی از این تبار بودند که در فرانسه حکم می‌راندند. اعضای این خاندان نخست در مقام دوک فلورانس و بعدتر به عنوان گراندوک توسکانی به قدرت سیاسی چشمگیری دست یافتند و اقتدارشان تا سال ۱۷۲۳.م در شمال ایتالیا پا برجا بود.

پس ما با خاندانی بانکدار سر و کار داریم که شخصیت بنیانگذار و مهمش همین کوزیمو د مدیچی است که خلق «سفر مغان» را سفارش داده است. این نکته‌ای مهم است که آغازگاه اقتدار این خاندان با هنجار زمانه‌ی آن روزگار قدری تفاوت داشت و از قدرت مالی‌شان و مهارتشان در بانکداری برمی‌خاست. یعنی بر خلاف امیران و حاکمان دیگر آن دوران، از طبقه‌ی جنگاور و ارتشی بر نخاسته بودند و به خاطر زیرکی‌شان در تجارت و امور مالی بود که به اقتدار سیاسی دست یافتند.

بنیانگذار اصلی اقتدار این خاندان جیووانی د مدیچی (۱۳۶۰-۱۴۲۹.م) است که بانک مشهورش را در سی و هفت سالگی به طور رسمی تاسیس کرد و مردی لایق و پرکار و زیرک بود. در اروپا تا پیش از این تاریخ تنها بارقه‌هایی از نظام بانکداری دیده می‌شد. پیشتر در قرن سیزدهم میلادی شهر سیِنا[4] در مرکز توسکانی گرانیگاه بانکداری بومی اروپایی بود. این شهر که نام خود را از قبیله‌ای اتروسکی به اسم ساینا گرفته بود، در دوران هخامنشی از روستایی بزرگ به شهری تجاری دگردیسی یافت و یکی از مراکز تجاری درپیوسته با استانهای غربی شاهنشاهی پارسی بود.

در دوران رومی‌ها هم سینا از مراکز کشاورزی و شهری مهم ایتالیا بود و در قرن دوازدهم یکی از مهمترین دولتشهرهایی بود که نظام سیاسی جمهوری را اتخاذ کرد. نظامی اقتصادی مبتنی بر بازرگانی و نخستین بانکهای این شهر هم در همین هنگام پدید آمد. ولی ساخت بازرگانی در اروپا هنوز شکننده بود و نظام بانکی سینا در ۱۲۹۸.م فروپاشید و خاندان بونسیگنوریس[5] که کارگزار آن بود، ورشکسته شد و خاندان مدیچی طی قرن بعد به تدریج جای ایشان را گرفت.[6]

امروز تاسیس بانک امری بدیهی و آشنا به نظر می‌رسد. اما باید به این نکته توجه داشت که اروپا تا قرن پانزدهم میلادی فاقد بانک به معنای دقیق کلمه بود. بانک نهادی اقتصادی است که کالای اصلی‌‌اش برای سوداگری، پول است. یعنی سیستمی خودارجاع است که «پول می‌فروشد». این فروش پول با انتقال آن در زمان یا مکان ممکن می‌شود. یعنی کارکرد اصلی بانک آن است که پولی را به کسی قرض می‌دهد و در زمانی بعدتر با بهره‌ای آن را پس می‌گیرد، یا آن که در شعبه‌ای پولی را دریافت می‌کند و در شعبه‌ای دیگر در شهری دوردست آن را به فرد بازپس می‌دهد و در مقابل کارمزدی می‌گیرد.

یعنی شالوده‌ی بانک، انتقال پول در زمان و مکان است و مبنای سوداگری‌اش این است که پول در جریان انتقال در زمان و مکان می‌بالد و رشد می‌کند و افزون می‌شود. چرا که چنین انتقالی به اعتباری اقتصادی نیاز دارد. به همین خاطر بانکها بر اساس اعتبار بانکداران شکل می‌گیرند و سودی که می‌اندوزند از بهره‌ی جابجایی پول در زمان و مکان ناشی می‌شود.

بانک با این تعبیر نهادی پیچیده است که برای شکل‌گیری باید نظام پولی توسعه‌ یافته‌ای در اطرافش وجود داشته باشد. آنچه که در کتابهای عمومی تاریخ اقتصاد اغلب لاپوشانی می‌شود و مورد تاکید نیست، این حقیقت است که اروپا تا پانصد سال پیش فاقد اقتصاد پولی توسعه یافته بود. چرا که پول اصولا در قلمرو تمدن اروپایی عنصری وارداتی بود.

در متون مرجع تاریخ اقتصاد غیاب اشاره به این که مفهوم پول برای نخستین بار در ایران زمین شکل گرفته، جای شگفتی دارد. قدیمی‌ترین پول‌ها، که در ضمن کهنترین سکه‌های دنیا هم هستند، در زمان کوروش بزرگ ضرب شدند و رونق و شکوفایی اقتصادی شگفت‌انگیز دولت هخامنشی که در غیاب جنگ تحقق یافت، بیش از هرچیز بر مبنای توسعه‌ی بازرگانی و ظهور پول استوار است.

این در حالی است که تا پیش از ظهور هخامنشیان در همه‌ی تمدنهای زمین اقتصاد اصلی‌ای که انباشت سرمایه را ممکن می‌کرد، جنگ و غارت بود که از سویی مواد خام (اموال غارت شده) و از سوی دیگر نیروی کار (شکست خوردگانِ برده شده) را برای دولتهای مقتدر فراهم می‌آورد. از مصر باستان تا روم و چین و از آنجا تا دولت آزتک مبنای اقتصاد همین جنگ و غارت بود که نظام تولیدی کشاورزانه‌ی ساده‌ای مبتنی بر برده‌داری ایجاد می‌کرد و هرگز از سطحی از پیچیدگی گذر نمی‌کرد که تجارتی سازمان یافته و در نتیجه مفهوم پولی استانده را ضروری سازد.

اروپا نه تنها ابداع کننده‌ی مفهوم پول نیست، که بسیار دیر این کالای خودارجاع را به کار گرفت. ظهور اسکندر و فروپاشی دولت هخامنشی با گسیختگی کامل اقتصاد پولی در جهان باستان همراه بود، و هرچند این اقتصاد در ایران زمین بلافاصله با فراز آمدن اشکانیان ترمیم شد، اما هرگز در اروپا عمومیتی پیدا نکرد. اروپا فاقد شهرهای بزرگ، طبقه‌ی بومی بازرگان و در نتیجه نظام گردش کالای مبتنی بر پول بود. سکه‌ها در اروپا توسط شاهان برای پرداخت به سرداران و ارتشیان ضرب می‌شدند و وسیله‌ای برای جلب وفاداری نظامی بودند، نه تبادل کالا. به همین خاطر طبقه‌ی بازرگان اروپایی از ابتدای کار غیربومی بود و از اقوام ایرانی تشکیل می‌شد.

در ابتدای کار و در هزاره‌ی نخست پ.م فنیقی‌ها بودند که سراسر سواحل مدیترانه را تسخیر کردند و مراکزی تجاری پدید آوردند، که یکسره با کلنی‌های یونانی –که چند قرن دیرتر شکل گرفت- متفاوت بود. فنیقی‌ها تاجر بودند و بنابراین با مردم بومی پیوند برقرار می‌کردند و بازی‌هایی برنده-برنده شکل می‌دادند. در حالی که یونانیان کوچ‌نشین‌‌های خود را با کشتار مردم بومی نیروی نظامی تشکیل می‌دادند. به همین خاطر فرایند کوچ‌نشینی فنیقی‌ها بر گردش کالا استوار بود، در حالی که یونانی‌ها با موجهایی از سرریز شدن جمعیت همین کار را انجام می‌دادند. همین فنیقی‌ها بودند که در دوران هخامنشی از ایتالیا و اسپانیا تا تونس را در اختیار داشتند و کل دولتشهرهای اتروسکی و کارتاژی شاخه‌هایی شمالی و جنوبی از کوچندگان‌شان محسوب می‌شدند. خاندان مدیچی هم به احتمال زیاد نوادگانی از همین مهاجران تاجرمآب فنیقی بوده‌اند.

در سراسر قرون میانه در جامعه‌ی چینی و اروپایی نوعی مقاومت و طرد در برابر این طبقه‌ی ثروتمند و بیگانه‌ی بازرگان وجود داشت. چینی‌ها در سنت ملی‌شان یعنی آیین کنفوسیوس و در دین بومی‌شان یعنی کیش تائویی به شدت بازرگانان را نکوهش می‌کردند. اروپایی‌ها هم تنها مردمانی بودند که حکم بدوی و ضدشهری مسیحیت در طرد و منع رباخواری را جدی می‌گرفتند و به شدت از تبادل پول‌مدار پرهیز می‌کردند. به همین خاطر بانکداری بومی در این دو قلمرو وجود نداشت و نهادی مهمان محسوب می‌شد.

کهنترین بانکها، یعنی نهادهای اقتصادی‌ای که با جابه‌جایی پول در زمان و مکان به سود برسند، در عصر هخامنشی در ایران زمین پدیدار شدند، و این نهادی بود که در سراسر تاریخ ایران با شکوفایی تمام باقی ماند. بانک در ایران همزمان با زایش پول پدیدار شد و هردو شکل از انتقال سرمایه در زمان و مکان را به انجام می‌رساند. یعنی اسناد اعتباری (برای بازپرداخت در زمانی دیگر) و رسید (برای بازپرداخت در مکانی دیگر) از عصر داریوش بزرگ در شهرهای ایرانی وجود داشته است و مثلا در شهر بابل خانواده‌های بانکدار مشهوری داشته‌ایم که در میان‌شان خاندان موراشو و اِگیبی شهرت بیشتری دارند و برای نسلهایی پیاپی این شغل را دارا بوده‌اند.

پس از فروپاشی دولت هخامنشی، سیاست ایرانشهری با وقفه‌ای پنجاه ساله بازسازی شد، و این بار شاخه‌های تبادل تجاری خود را تا دورترین نقاط تمدن اروپایی و چینی گسترش داده بود. در دوران اشکانی دو قوم مهم ایرانی در شرق و غرب مدیریت راه ابریشم را در دست گرفتند. در قلمرو چین سغدی‌ها و تا حدودی سکاها، و در قلمرو اروپا یهودیانی که خویشاوند و دنباله‌ی یکتاپرست شده‌ی همان فنیقی‌های قدیمی بودند.

در اروپا تا دوران جنگهای صلیبی بانکها در اختیار مهاجرانی بود که از ایران زمین به آن سو می‌رفتند. طبقه‌ی سنتی حاکم بر این کار یهودیان بودند و کلیشه‌ی زاهدانه و در ضمن سرکوبگرانه‌ی «جهود نزول‌خوار» بر این مبنا در اروپا شکل گرفت و بعدتر در همه جا تکثیر شد. در سراسر قرون میانه طبقه‌ی تاجر اروپایی و چینی غیربومی بود و از مهاجرانی ایرانی تشکیل می‌شد که به این اقوام تعلق داشتند. بعدتر البته اقوام دیگری نیز به این مجموعه افزوده شدند. تقریبا همزمان با دوران زندگی کوزیمو د مدیچی، ارمنی‌ها با حمایت دربار صفوی به یهودیان اروپایی افزوده شدند و از آن سو در شرق هم عربها و بلوچها مسیری جنوبی به سمت هندوچین گشودند.

این گسترش ناگهانی سپهر اقتصاد تجاری به تدریج به ظهور یک طبقه‌ی بومی از بازرگانان منتهی شد، که خاندان مدیچی پیشگامانش در اقلیم اروپایی محسوب می‌شدند. این خاندان از ابتدای کار در تجارت پارچه دست داشتند و در این دوران پارچه به طور مستقیم از ایران زمین به اروپا صادر می‌شد و برخی از اجناس‌اش از راههایی دور مثل چین می‌آمد. بانکداری در اصل حاشیه‌ای بود که در کنار این فعالیت تجاری مدیچی‌ها شکل گرفت، اما از دوران جیووانی به شغل اصلی ایشان تبدیل شد.

در سال ۱۳۶۳.م آوِراردو د مدیچی[7] پدر جیووانی در چهل و سه سالگی درگذشت و ثروت چشمگیرش که از تجارت پارچه حاصل آمده بود بین چهار پسرش تقسیم شد. در میان اینها جیووانی کودک خردسالی بود که توسط عمویش پرورده شد و از همه لایق‌تر و زیرک‌تر از آب درآمد. عموی او ویِری د مدیچی[8] که سرپرستی‌اش را بر عهده گرفته بود، بانکداری خرده‌پا بود که راه و چاه این کار را به برادرزاده‌اش یاد داد. بعد هم در ۱۳۹۳.م بازنشسته شد و بانکش را به وی سپرد. جیووانی به این ترتیب بانک مدیچی را به سرعت توسعه داد و ضمن فعالیتش در حوزه‌ی بانکداری (صنف Arte del Cambio) در صنف اصلی خانوادگی‌اش یعنی پشم‌ریسی (صنف Arte della Lana ) هم فعالیت می‌کرد.

در سال ۱۴۰۲.م جیووانی د مدیچی به عضویت هیأتی در آمد که قرار بود از ساخت تعمیدگاه شهر فلورانس پشتیبانی مالی کنند. کمک سخاوتمندانه‌ی او برای این کار در اصل رشوه‌ای بود به کلیسا تا شغل گناه‌آلود نزول‌خواری را تطهیر کند و او را در مقام مردی پارسا و دیندار به رسمیت بشناسد. جیووانی د مدیچی را می‌توان اولین بانکدار بومی اروپایی دانست که هم در فن بانکداری ماهر بود و هم شیوه‌ی جلب احترام برای این شغل را می‌شناخت. نتیجه‌اش آن شد که بانک مدیچی در دوران حیات پسرش کوزیمو به بزرگترین بانک اروپایی تبدیل شد و با این حال مقامهای کلیسایی در مقابل دریافت کمکهای مالی چشمگیر اعضای این خاندان را در افتخار و احترام غرقه کردند.

در ۱۴۰۲.م جیووانی نقشی مهم ایفا کرد و باعث شد هنرمندی نامدار به اسم لورنزو گیبرتی[9] سفارشی کلان دریافت کند تا درهای برنزی تعمیدگاه فلورانس را بسازد. نتیجه شاهکاری بود به اسم «دروازه‌های بهشت» که اولین اثر هنری بزرگ مرتبه و اثرگذار فلورانس و به نوعی پیشگام جنبش هنری نوزایی محسوب می‌شد. جیووانی طی دو دهه‌ی بعد به پشتیبان مالی اصلی هنرمندان و معماران تبدیل شد و مجموعه‌ای از آثار به سفارش‌اش ساخته شدند که به ظاهر پیشکشهایی به کلیسا بودند، اما در ضمن مضمون اصلی‌شان بزرگداشت خاندان مدیچی و شرح دینداری‌شان بود. این ترفند تبلیغاتی با پیروزی کامل تا زمان مرگ جیووانی به ثمر نشسته بود، و این در سال ۱۴۲۹.م رخ داد. حدود صد سال پس از مرگ دانته، که در بخش دوزخ «کمدی الهی» جایگاهی مهیب و دردناک را توصیف کرده بود که ویژه‌ی ربا‌خواران و بانکداران بود.

جیووانی پس از مرگ در کلیسای سان لورنزو به خاک سپرده شد و این بزرگترین کلیسای فلورانس بود که خودش در ۱۴۱۸.م به ساختش همت گماشته بود و به تدریج به آرامگاه خانوادگی مدیچی‌ها تبدیل شد. این کلیسا هم نشانگر رویکرد متفاوت جیووانی به هنر در مقام رسانه‌ای تبلیغاتی بود. او مجسمه‌ساز بزرگ دوناتِلو[10] را برای آراستن این کلیسا استخدام کرد و در عمر به نسبت طولانی‌اش نیروی پشتیبانی بود که خلق شمار چشمگیری اثر هنری را ممکن ساخت. این پیوند میان بانکداری با هنر شالوده‌ی نظمی اجتماعی را پی‌ریزی کرد که بعدتر با نام سرمایه‌داری برچسب خورد و همان است که ستون فقرات سامان دیرآیندترِ مدرنیته را برساخت.

این نظم جدید بر گسترش اقتصاد پولی بر مبنای بانکداری و پیراستن انگاره‌ی زر‌سالاران با آثار هنری مبتنی بود. الگویی که به خاطر پیوندش با پول و هنر شباهتی با روندهای جاری در تمدن ایرانی داشت، اما در دو مورد مهم از آن فاصله می‌گرفت. نخست آن که در ایران بانکداری در بافت تجارت شکل گرفته بود و یکی از زیرسیستم‌های شبکه‌ی یکپارچه‌ی سوداگری و صنعت بود. یعنی بانکداری همچون نظامی برای رمزگذاری مجدد و تنظیم کمّی بر فراز ساز و کارهای تولید صنعتی و تجارت پدید آمده بود. به همین خاطر در ایران بازرگانان با سیاست ارتباط چندانی نداشتند و تقریبا هیچ بازرگانی در تاریخ طولانی ایران نمی‌شناسیم که به قدرت سیاسی دست یافته باشد. به همین ترتیب ارتباط هنرمندان با سیاست هم دورادور بود و اغلب طرحهای عظیم هنری (مثل ساخت مسجد شاه اصفهان یا نگارش شاهنامه‌های مصور) با پشتیبانی دربار یا بزرگان دیوانی انجام می‌شد. اما محتوای اثر به کلی مستقل از ایشان تنظیم می‌شد و دست بالا در مقدمه یا کتیبه‌ی تاسیس بنا اشاره‌ای به تامین کننده‌ی مالی‌اش دیده می‌شد. به بیان دیگر در ایران زمین هنر قلمروی خودبسنده و بسامان بود که به شکلی متعادل با سیستمهای سیاسی، صنعتی و تجاری ارتباط برقرار می‌کرد و اتصال‌هایش به شکلی بود که مانع جذب و هضم شدن‌اش در هریک از اینها می‌شد. سامان اجتماعی ایرانی بر اساس تخصص یافتگی زیرسیستمهای کارکردی استوار بود و به همین خاطر این که هنرمندی به تاجری ثروتمند تبدیل شود (چنان که مثلا آلبرشت دورر شد) یا خاندان تاجری به خاندانی هنرمند بدل شوند (چنان که ون‌گوگ‌ها شدند) امری بعید می‌نمود. رابطه‌ی این دو با سیاست از این هم دورتر بود و هیچ هنرمند یا بازرگان متخصصی را نمی‌شناسیم که در ایران بر تخت سلطنت یا صدارت نشسته باشد.

در اروپای دوران جیووانی، دو هزار سال دیرتر از شکل‌گیری نهادهای مشابه در ایران، چنین تمایز کارکردی‌ای شکل نگرفته بود و بنابراین واژگونه‌ی چنین وضعیتی رخ داد. اروپا در این هنگام نه کالاهای قابل صدور چشمگیری داشت و نه صنعتی کارآمد. به همین خاطر بانکداری اروپایی از ابتدا در پیوند با نهادهای سیاسی و دینی شکل گرفت و این پیوند را تا پایان حفظ کرد.

در ایران بانک در کنار ضرابخانه سیستمهایی کناری برای استانده‌سازی و تنظیم روندهای اصلی و مهمتری بودند که به تولید کالا و ترابری‌اش مربوط می‌شدند. در اروپا اما شبکه‌ی بانک- ضرابخانه بسیار زودتر از ظهور صنعت و تجارت بومی سازمان یافت. این سیستم به جای رمزگذاری و استانده‌سازی صنعت و تجارت، ابزاری بود برای انباشت ثروتی که می‌توانست با یاری رساندن به بسیج نیروهای نظامی مزدور یا هنرمندان مطیع، استقرار دودمانهای سیاسی یا نهادهای مذهبی را تضمین کند. به همین دلیل بانکداری خاندان مدیچی از ابتدای کار امری سیاسی بود، و پیشاهنگ روندی محسوب می‌شد که خاندانهای مقتدری مثل روچیلد و مورگان و فورد را پدید آورد، که همگی در سرمایه‌گذاری بر جنگ و سیاستمداران نقشی کلیدی ایفا می‌کردند. در اروپا به همان شکلی که از ابتدای کار پول برای مصرف سرداران و خریداری خدمات سربازان ضرب می‌شد، بانکداری هم برای استوار نگهداشتن شاهان یا پاپ‌ها بر سریرشان نقش ایفا کرد.

نمودی از این کارکرد دوگانه را می‌توان در نقش مهم جیووانی د مدیچی در تثبیت موقعیت پاپ مشاهده کرد. در زمانی که جیووانی بانک خود را تاسیس می‌کرد و در حال پشتیبانی از هنرمندان بود، دستگاه پاپی حدود چهل سال بود که با بحرانی بزرگ روبرو بود. در سال ۱۳۷۸.م یعنی در همان دورانی که جیووانی نزد عمویش برای بانکداری آموزش می‌دید، واقعه‌ای مهم در تاریخ مسیحیت غربی رخ داد که اغلب با نام «انشعاب بزرگ غربی»[11] نامیده می‌شود. ماجرا از این قرار بود که در این تاریخ با مرگ پاپ گریگوری یازدهم دو نفر در رم و آوینیون ادعای پاپ بودن کردند و هریک دیگری را تکفیر نمودند. دعوای این دو در ۱۴۱۰.م ابعادی بزرگتر پیدا کرد، چون یک پاپ سوم هم در پیزا پیدا شد که هردوی اینها را تکفیر کرد و توسط هردو تکفیر شد. در نتیجه برای چهار دهه تمرکز دینی در کلیسای کاتولیک منتفی شد و دو یا سه کانون مدعی رهبری تختگاه پترس مقدس بودند. در این مدت مفهوم «کاتولیکوس» که به یکپارچگی کلیسا تاکید داشت، عملا منقرض شده بود.

در سال ۱۴۱۴.م جان سیزدهم پاپ پیزا همه‌ی رقبا را به گفتگو فراخواند و پیشنهاد کرد هر سه استعفا کنند و انتخاب پاپ را به انجمنی از رهبران کلیسا واگذار کنند که شورای کُنستانس نام گرفت، چون در این شهر واقع در جنوب آلمان منعقد شد.[12] گریگوری دوازدهم پاپ رم به این دعوت پاسخ مثبت داد و چند متأله نامدار و سراسقف بانفوذ هم به شورا پیوستند. این گروه در ۱۴۱۷.م با حضور ۲۳ (یا ۲۹) کاردینال و ۳۰ (یا صد) متأله نامدار مارتین پنجم را به مقام پاپی انتخاب کردند. جان سیزدهم یک سال پس از تشکیل شورا برکنار شد و گریگوری دوازدهم هم استعفا کرد. تنها بندیکت سیزدهم پاپ آوینیون بود که زیر بار احکام این شورا نمی‌رفت، که او هم عزل شد. به این شکل در ۱۴۱۷ –یک سال قبل از ساخت کلیسای سان لورنزوی فلورانس، مارتین پنجم بر تختگاه پاپی مستقر شد.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/52/Western_schism_1378-1417.svg/1024px-Western_schism_1378-1417.svg.png

نقشه‌ی انشعاب بزرگ غربی

به نتیجه رسیدن شورای کنستانس و به قدرت رسیدن مارتین پنجم دو پایه‌ی اقتصادی و سیاسی داشت. در سویه‌ی سیاسی اعمال نفوذ سیگیسموند شاه آلمان اهمیت داشت. وی ابتدا (در ۱۳۷۸.م) شاه براندنبورگ بود، و در ۱۴۱۱.م به تاج و تخت آلمان دست یافت و از شورای کنستانس سرسختانه حمایت کرد. از سوی دیگر این گردهمایی و همگرایی آرای دینمردان با پشتیبانی مالی سخاوتمندانه‌ی جیووانی د مدیچی از مارتین پنجم ممکن شد، که هوشمندانه حدس زده بود که انشعاب بزرگ غربی به زودی خاتمه خواهد یافت و بار دیگر اقتدار پاپی یگانه احیا خواهد شد.

به این شکل بود که جیووانی مدیچی همزمان در دو روند سرنوشت‌ساز برای تمدن اروپایی نقش ایفا کرد: شکل‌گیری هنر نوزایی در پیوند با ساز و کارهای مالی، و تثبیت موقعیت پاپ و تمرکز اقتدار کلیسایی. این دو اغلب به اشتباه ضد هم پنداشته می‌شوند. اما شواهدی چشمگیر در کار است که نشان می‌دهد با هم پیوند داشته‌اند. یعنی اومانیسم اروپایی آغازین مشتقی و پشتوانه‌ای برای تثبیت سنت کلیسایی و تمرکزگرایی مذهبی بود، و نه نیرویی سرکش و انقلابی در برابرش. به همین شکل رونق هنر نوزایی در ایتالیای قرن شانزدهم در اصل تدبیری برای مقابله با قلمرو سرکش پروتستان در شمال بوده که به جای هنر بر متن و زبان و متون چاپی تاکید بیشتری داشته است.

پیوند میان خاندان مدیچی و دستگاه پاپی در ابتدای کار شکننده بود و با چند قهر و آشتی متلاطم آغاز شد، اما به سرعت ثبات یافت و به جایی رسید که می‌شد این نهاد خانوادگی و آن نهاد مذهبی را در قرن شانزدهم تا حدودی یک سیستم در نظر گرفت. چون در نیمی از این قرن پاپها عضو خاندان مدیچی بودند و این اولین نظام خانوادگی بود که کلیسای کاتولیک را در چنین مقیاسی تسخیر کرد. در قرن شانزدهم چهار پاپ از این خاندان برخاستند: لئوی دهم (۱۵۱۳-۱۵۲۱.م)، کلمنت هفتم (۱۵۲۳-۱۵۳۴.م)، پیوس چهارم (۱۵۵۹-۱۵۶۵.م) و لئوی یازدهم (۱۶۰۵.م).

اغلب آغاز نوزایی را با چندین عامل مربوط دانسته‌اند که یکی‌اش نوآوری هنری است و دیگری تحول در دین و ظهور پروتستانیسم، و آخری انقلاب علمی و گسترش سوادآموزی که پیامد صنعت چاپ بود. مدیچی‌ها در این روند اخیر هم نقشی مهم ایفا کردند. این خانداان همزمان با تقویت نظام پاپی و مقابله با اصلاحات دینی و جریان پروتستانی، حامیان اندیشمندان و هنرمندان عصر نوزایی هم بودند. میکل‌آنژ، داوینچی، گالیله، ماکیاولی، رافائل، بوتیچلی و بسیاری دیگر از چهره‌های درخشان عصر نوزایی اروپا برکشیدگان این خاندان و نمک‌پروردگان‌شان محسوب می‌شدند.

در این بافت تاریخی بود که جیووانی د مدیچی بانک مشهور خود را تاسیس کرد و در حالی درگذشت که اولین یا دومین مرد ثروتمند فلورانس و یکی از توانگرترین مردان اروپا محسوب می‌شد. پس از او پسرش کوزیموی مهتر[13] (۱۳۸۹-۱۴۶۴ .م) رهبری این خاندان را در دست گرفت و همو بود که نقاشی «سفر مغان» را سفارش داد.

کوزیمو د مدیچی که معمار اصلی اقتدار سیاسی این خاندان است، در ۱۳۸۹.م زاده شد، در حالی که برادری دوقلو داشت که کمی بعد درگذشت، و برادری شش سال بزرگتر از خود به اسم لورنزوی مهتر. وقتی کوزیموی جوان به کسب و کار خانوادگی‌شان پیوست، مدیچی ها در جنوا، ونیز، رم و مدتی در ناپل شعبه داشتند. اما درآمد اصلی‌شان از شعبه‌ی رم حاصل می‌آمد. چون در آنجا کارگزار مالی دستگاه پاپی بودند و اداره‌ی مسائل مالی پاپ تازه به قدرت نشسته را بر عهده داشتند. کوزیمو این شبکه‌ی بانکی را در سراسر اروپای غربی گسترد و در لندن، آوینیون، لوبک، میلان، بورگس و پیزا هم شعبه تاسیس کرد.[14] این شبکه در ضمن سیستم مالی دستگاه پاپی هم بود و کاردینالها و کارگزاران کلیسا از مجرای آن روندهای مالی خود را مدیریت می‌کردند.

آن عضوی از خاندان مدیچی که در شکل‌گیری دستگاه پاپی نو و خاتمه‌ی انشعاب غربی بزرگ نقشی مهم ایفا کرد، همین کازیمو بود. او بود که هنگام شکل‌گیری شورای کنستانس در محل حضور داشت و مشاور و همراه جان بیست و سوم و سوم بود. در واقع شاید بتوان این پاپ نوخاسته را تا حدودی کارگزار مدیچی‌ها دانست. چون کازیمو بود که هزینه‌ی لازم برای ارتقای کشیشی ساده به اسم بالسادارِه کوسا[15] به مقام کاردینالی را پرداخت کرد و این همان کسی بود که بعدتر با لقب جان بیست و سوم ادعای پاپی کرد.

او وقتی چنین ادعایی را مطرح کرد و دستگاه پاپی رقیب رم و آوینیون را تشکیل داد، کل امور مالی‌اش را به بانک مدیچی واگذار کرد و این اولین اتصال میان مدیچی‌ها و نظام پاپی بود. اتصالی که ظاهر خودشان با تراشیدن یک پاپ تازه ابداعش کرده بودند. پاپ جان بیست و سوم کاملا تابع مدیچی‌ها بود و مثلا بدهکارانی که قول و قرارهای مالیشان با ایشان را رعایت نمی‌کردند یا بانکداران دیگری که به رقابت با ایشان بر می‌خاستند را تکفیر می‌کرد![16]

در سال ۱۴۱۵.م شورای کنستانس که توسط مدیچی‌ها و پاپ تازه شکل گرفته بود، چندان از چهره‌های وزین و نامدار پر شد که استقلال عمل پیدا کرد و خود جان بیست و سوم را از مقام پاپی خلع کرد. این کار از طرفی اعتبار شورا را در جهان مسیحیت افزایش داد و از سوی دیگر خاندان مدیچی را از انحصاری که بر امور مالی کلیسا داشت، محروم ساخت. با این حال رقیبانی که برای بر عهده گرفتن امور مالی دستگاه کلیسا پا پیش می‌گذاشتند یک به یک از دور خارج می‌شدند و به این شکل تنها پنج سال بعد در ۱۴۲۰.م بار دیگر استیلای خاندان مدیچی بر امور مالی کلیسای کاتولیک ترمیم شده بود.[17]

جان بیست و سوم هم که با اتهامهایی بسیار دست به گریبان بود، پس از عزل شدن به فرمان شاه سیگیسموند به قلعه‌ای فرستاده و آنجا زندانی شد. تا این که مدیچی‌ها بار دیگر زمام امور را در دست گرفتند و در امور مالی شاه آلمان هم ورود پیدا کردند و با پرداخت فدیه‌ای گزاف او را رهاندند و در حمایت خود قرار دادند.

کسی که رهبری تمام این عملیات سیاسی را بر عهده داشت، کوزیمو بود و از اینجا بر می‌آید که مردی زیرک و مردم‌دار بوده است. نفوذ سیاسی خاندان مدیچی از زمان او و با همین مداخله‌ها در نظام پاپی آغاز شد و به زودی چندان گسترش یافت که در عمل وی را به زمامدار فلورانس تبدیل کرد. هرچند کوزیموی مردم‌دار به تبعیت کامل از قواعد جمهوری تظاهر می‌کرد و با ظاهری فروتن در مجامع عمومی ظاهر می‌شد و حتا از سوار شدن بر اسب خودداری می‌کرد و با خر در خیابانهای شهر حرکت می‌کرد.

شورای شهر فلورانس به همان ترتیبی که برای جیووانی ارج و احترامی چشمگیر قایل بود، او را نیز بزرگ و محترم می‌شمرد و به ندرت با تصمیم‌هایش مخالف می‌کرد، هرچند استقلال عمل‌اش دست نخورده باقی مانده بود و به همین خاطر کوزیموی مهتر نقش دولتمردی محترم و ممتاز را ایفا می‌کرد، و نه حاکمی خودکامه را.[18]

در آن هنگام خاندانهای مقتدر دیگری نیز در فلورانس حضور داشتند که در برابر ارتقای سیاسی مدیچی‌ها مقاومت می‌ورزیدند. مهمترین‌ رقیب مدیچی‌ها خاندان آلبیزی[19] بود که اعضایش از شهر آرِزو[20] در هشتاد کیلومتری جنوب شرقی فلورانس برخاسته بودند. آرزو هم مثل فلورانس و شهرهای دیگر شمال ایتالیا خاستگاهی اتروسکی داشت و بنابراین خاندان آلبیزی نیز از نظر تبار تاریخی با مدیچی‌ها در یک قاب قرار می‌گرفتند. خاندان مهم دیگر فلورانس آلبرتی[21] نام داشت که قلعه‌ای در دره‌ی رود آرنو داشتند و به تازگی در قرن سیزدهم میلادی در فلورانس ریشه دوانده بودند.

کوزیمو د مدیچی همزمان با شوریدن شورای کنستانس بر پاپ نمک‌پرورده‌اش، خطر این خاندانهای رقیب را دریافت و با طرحی گسترده پایه‌های اقتدار خود را محکم ساخت. او در همین سال ۱۴۱۵.م به مقام رهبری جمهوری فلورانس رسید و همزمان با دختر آلساندرو دی سوزو باردی[22] ازدواج کرد که رهبر خاندان نیرومند باردی بود. این خاندان پیش از فراز آمدن مدیچی‌ها از مهمترین بانکداران شمال ایتالیا بودند، اما دامنه‌ی فعالیت‌شان قابل‌قیاس با مدیچی‌ها نبود. در ۱۳۳۸ این خاندان سیزده شعبه بانک در شهرهای مختلف اروپای لاتین در اختیار داشتند. اما در ۱۳۴۵.م ورشکست شدند. علتش هم این بود که نهصد هزار فلورین به ادوارد سوم شاه انگلستان قرض داده بودند، که پول‌شان را خورد و پس‌شان نداد.

ادوارد این پولها را برای لشکرکشی به فرانسه نیاز داشت، که بخشی مهم از رخدادهای جنگهای صد ساله‌ی میان دو کشور را رقم زد. اما این نبردها برای هردو کشور فرساینده بود و در نتیجه این مقروضِ تاجدار در نابودی خاندانهای بانکدار ایتالیایی نقشی مهم ایفا کرد. چون از خاندان بانکدار فلورانسی دیگری به اسم پِروزی[23] هم ششصد هزار فلورین وام گرفت و آن را هم پس نداد. این دو خاندان اولین بانکهای مهم فلورانسی را تاسیس کردند و در دهه‌ی ۱۲۹۰.م اولین بانکهای انگلستان را هم در لندن تاسیس کردند که تا ۱۳۲۰.م به بزرگترین مراکز مالی این سرزمین تبدیل شده بود.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/5b/Sandro_Botticelli_-_Madonna_with_Saints_-_Google_Art_Project.jpg/800px-Sandro_Botticelli_-_Madonna_with_Saints_-_Google_Art_Project.jpg

باردی، اثر ساندرو بوتیچلی، ۱۴۸۵-۱۴۸۴.م

خاندان باردی پس از ورشکستگی هم اقتدار مالی‌ و مقامهای سیاسی‌اش را حفظ کرد، و در مقام کنتِ ورنیو تداوم یافت. اعضای این خانواده در بازرگانی خوش درخشیدند و در امور مذهبی هم مداخله می‌کردند. از جمله آن که پشتیبانان اصلی شکل‌گیری و گسترش اقتدار فرقه‌ی فرانسیسکن بودند. لویی تولوزی که بین ۱۲۷۴ تا ۱۲۹۷.م رهبر این فرقه بود دوستی نزدیکی با خاندان باردی داشت و کلیسای اصلی این گروه مذهبی را هم باردی‌ها در ۱۳۱۰.م ساختند. نقاشی مشهور «منبر باردی» را ساندرو بوتیچلی در ۱۴۸۴.م به سفارش این خاندان کشیده است.

خاندان باردی مهمترین سرمایه‌گذاری بود که از سفر کریستف کلمب و جان کابوت پشتیبانی مالی کرد و به این ترتیب در کشف آمریکا نقشی مهم ایفا کرد. جالب آن که این خاندان در جریان جنگهای صلیبی هم نقشی مهم ایفا ‌کرده بود و هم در تامین مالی لشکریان صلیبی نقش داشت و هم برخی از اعضایش در مقام رهبران نظامی صلیبی‌ها نقش ایفا کرده بودند. در این بستر تجهیز ناوگانهایی که عصر غارت و استعمار را آغاز کردند را باید بخشی از یک تکاپوی عمومی‌تر و گسترده دانست که مسیر زمینی‌ شرقی‌اش به سمت بیت‌المقدس و ایران خاوری بود و مسیر دریایی غربی‌اش که هند و ایران باختری را هدف گرفته بود، به تصادف برخورد با قاره‌ی آمریکا را در پی داشت.

اتحاد مدیچی‌ها با خاندان باردی عاملی مهم بود که استیلایشان بر فلورانس را ممکن ساخت. این اتحاد البته نیم‌بند بود و تنها نیمی از اعضای این خاندان با وصلت کنتس‌شان با کوزیمو روی موافق نشان دادند. نیمی دیگر نقش رقیب و دشمن را ایفا می‌کردند و این وضعیتی بود که درباره‌ی سایر خاندانها هم مصداق داشت. افزایش اقتدار کوزیمو در فلورانس باعث شد خاندانهای رقیب او با هم متحد شوند. رهبری این گروه را خاندان آلبیزی بر عهده داشت که بزرگ‌شان رینالدو دِگلی آلبیزی[24] با شاخه‌ی مخالف از خاندان باردی و همچنین با خانواده‌ی بانفوذ بانکدار دیگری متحد شد که مهترشان مردی بود به نام پالا استروزی[25]. این گروه در ۱۴۳۳.م کوزیمو را دستگیر و زندانی کردند و نزدیک بود به قتلش برسانند. اما راهبی بانفوذ به اسم آمبروگیو تراوِرساری[26] که از همدستان کوزیمو در تثبیت دستگاه پاپی بود، او را از مرگ رهاند.

در نهایت کوزیمو را از فلورانس تبعید کردند و او همراه با برادرش لورنزوی مهتر به ونیز رفت و ماهرانه جریانهای مالی فلورانس را به سمت ونیز چرخاند. طوری که سرمایه‌گذاران و بانکداران بسیاری به پیروی از او داد و ستدهای خود را به دفترهایشان در پیزا منتقل کردند. جریان کسادی نظام پولی در فلورانس چندان جدی شد که یک سال بعد مردم شهر از او پوزش خواستند و بار دیگر به فلورانس دعوتش کردند.

کوزیمو بازگشت در حالی که قدرتی بیش از پیش یافته بود و از حمایت خاندانهای بانفوذ دیگری مثل پیِتی و سودِرینی هم برخوردار شده بود. کوزیمو پس از آن تا سی سال بر فلورانس حکم راند، بی آن که در نمایش اقتدار یا ثروتش تظاهر و خودنمایی‌ای داشته باشد. کوزیمو د مدیچی پس از بازگشت به هوادارانش پاداشهایی سخاوتمندانه داد. در ۱۴۴۴.م متحدانش از خاندان باردی را از پرداخت بخشی از مالیاتها معاف داشت،[27] از سرداران و دینمردان موافق با خود سرسختانه پشتیبانی کرد و نظم و آرامشی پدید آورد که مایه‌ی شکوفایی شهر فلورانس شد.

در ۱۴۳۹.م کوزیمو طرحی دیگر پیش نهاد و نشان داد که جاه‌طلبی‌های مذهبی‌اش از تثبیت مقام پاپی فراتر می‌رفته و کل قلمرو مسیحیت را پوشش می‌داده است. او در این سال پاپ اوژن چهارم[28] را قانع کرد تا دفتر مرکزی شورای مذهبی فرارا را از این شهر به فلورانس منتقل کند. در این شورا کوششی انجام می‌گرفت تا کلیسای یونانی شرق و کلیسای لاتین غرب با هم ادغام شوند.

ورود کوزیمو به این داستان وپشتیبانی مالی و مدیریتی‌اش باعث شد جریان تقریبا مذاهب در مسیحیت اروپایی رونقی بگیرد. در نتیجه یوآنِس پالائیولوگوس (Ἰωάννης Παλαιολόγος)[29] که آخرین امپراتور مقتدر بیزانس (۱۴۲۵-۱۴۴۸.م) بود در همین سال با هفتصد همراه به فلورانس سفر کرد و در شورای فرارا شرکت کرد. حضور این گروه از بزرگان بیزانسی در فلورانس تاثیری چشمگیر به جا گذاشت. به ویژه که در میان همراهان امپراتور یوسف دوم سراسقف قسطنتنیه و گئورگِه گِمیستوس پلِثون[30] هم حضور داشتند که دومی فیلسوفی رازورز و شیفته‌ی حکمت مغانه‌ی باستان بود و درباره‌اش بیشتر خواهم نوشت.

حضور این چهره‌ها باعث شد در فلورانس علاقه و توجهی به زبان ایشان (یونانی) و اندیشه‌شان (فلسفه‌ی نوافلاطونی) پدید آید و این یکی از نخستین جرقه‌هایی بود که بازگشت به فیلسوفان یونان قدیم و نوزایی را رقم زد. چنان که دیدیم گوزولی در نقاشی «سفر مغان» چهره‌ی امپراتور یوآنس را در جلوه‌ی ملکیور مغ جاویدان کرده و شخصیتهای مهم دیگر بیزانسی مثل سراسقف یوسف و پلثون هم در این اثر هنری بازنموده شده‌اند.

کمی بعد از این سفر، یوآنس در گذشت و کنستانتین یازدهم برادرش بر تخت نشست و چهار سال بعد در ۱۴۵۳.م از ارتش عثمانی شکست خورد و سلسله‌اش منقرض شد. به این ترتیب قصد دیرینه‌ی ایرانیان که فتح استانهای قدیمی هخامنشی بود پس از پانزده قرن به نتیجه رسید. در همان ابتدای جنگهای ایران و روم ارشک و شاهان اشکانی بارها به رومیان گوشزد کرده بودند که آناتولی بخشی از قلمرو ایران زمین است و به هخامنشیان تعلق داشته و باید آنجا را تخلیه کنند. ساسانیان هم از همان ابتدا همین دعوی را داشتند و اردشیر بابکان و شاپور اول در نامه‌هایشان به امپراتور روم این قلمرو را ایرانی می‌دانستند. بعدتر مصر را هم همچون استانی هخامنشی طلب کردند و در دوران خسروپرویز فتحش کردند. تا این که اسلام ظهور کرد و بعد از آن رومیان از مصر و بخش عمده‌ی آناتولی رانده شدند. هرچند قسطنتنیه را در دست خود حفظ کرده بودند.

سقوط قسطنتنیه شوکی بزرگ در اروپای مسیحی ایجاد کرد. چون این شهر را شکست‌ناپذیر می‌دانستند و آنجا را دژ استواری در برابر پیشروی مسلمانان قلمداد می‌کردند. بخشی از این شوک البته فرهنگی بود و دلیلش آن بود که موجی از اندیشمندان و راهبان مسیحی یونانی‌زبان از قلمرو بیزانس به ایتالیا کوچیدند و عناصری فرهنگی و فلسفی را با خود بردند که برای اروپاییان ناشناخته و شگفت‌انگیز می‌نمود، و مهمترین‌اش آثار فیلسوفان یونانی به ویژه افلاطون و ارسطو بود.

این نکته که اروپاییان اهالی آناتولی و به ویژه عثمانی‌ها را با ایرانی‌ها یکی می‌دانسته‌اند، به خوبی از نقاشی مهمی نمایان است که کمی بعد از دوران لورنزو د مدیچی در آلمان کشیده شد. این نقاشی بزرگ –در ابعاد ۳/۱۲۰ در ۴/۱۵۸ سانتی‌متر- «جنگ اسکندر در ایسوس» نام دارد و آلبرشت آلدورفر[31] (۱۴۸۰-۱۵۳۸.م) آن را به سال ۱۵۲۹.م کشیده است. آلتدورفر از نقاشان مکتب شمالی و از وابستگان به دربار ویلیام چهارم دوک باواریا[32] بود. در این سالها پیشروی مسلمانان به سمت قلمرو اتریش به تهدیدی جدی تبدیل شده بود و ویلیام که لشکری بزرگ را برای مقابله با سلطان عثمانی بسیج کرده بود. دقیقا در همین سال بود که سلطان سلیمان باشکوه شهر وین را در محاصره گرفت، و امیران اروپایی از جمله ویلیام برای یاری به این شهر به آن سو می‌شتافتند.

بنابراین روشن است که نقاشی آلتدورفر اثری تبلیغاتی و سیاسی بوده که تقابل میان ویلیام و سلطان سلیمان را در قالب نبرد اسکندر و داریوش سوم مجسم می‌کرده و این آرزو را در بر داشته که به همان شکلی که اسکندر بر داریوش غلبه کرد، ویلیام نیز سلیمان را شکست دهد. جالب آن که در تصویر جامه‌ها و نمای شهرها هم به شکلی زمان‌پریشانه همسان با اروپای همان عصر بازنموده شده‌اند و تقریبا تصویری از درگیری سپاهیان اتریشی و ارتش عثمانی را پیرامون وین و شهرهای اروپایی می‌بینیم، و نه منظره‌ی باستانی نبرد داریوش و اسکندر را.

نمادپردازی‌ها هم به قرن شانزدهم میلادی و اروپا مربوط می‌شوند. مثلا آلتدورفر گوشه‌ی سمت چپ نقاشی هلالی را کشیده که در حال خروج از آسمان است، و این در سویه‌ی مربوط به سپاهیان هخامنشی است و آشکارا به نقش پرچم عثمامی‌ها یعنی هلال و ستاره اشاره می‌کند که در اصل همان نقش پرچم دیرینه‌ی ساسانی‌ها بوده است. در سوی راست تصویر که به سپاهیان اسکندر اختصاص یافته، خورشیدی در حال طلوع است و معلوم است که نقاش غلبه‌ی مسیح در قالب مهر را بر هلال مسلمانان در نظر داشته است.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/f/f3/Albrecht_Altdorfer_-_Schlacht_bei_Issus_%28Alte_Pinakothek%2C_M%C3%BCnchen%29.jpg جنگ اسکندر در ایسوس، اثر آلبرشت آلتدورفر، ۱۵۲۹.م

نقاشی «نبرد اسکندر» چشم‌اندازی بسیار شگفت‌انگیز است و به خاطر نوع نگاهش به موضوع و زاویه‌ی دیدی که دارد در تاریخ هنر ماندگار است و اثرگذار. با این حال این نکته‌ی کلیدی‌اش به بحث ما مربوط می‌شود که اروپاییان در دوران مدیچی‌ها ظهور قدرت عثمانی را همچون نمودی تازه از اقتدار پارس قلمداد می‌کرده‌اند. به احتمال زیاد این شیوه‌ی خاص از همسان‌انگاری عثمانی‌ها با هخامنشی‌ها نظر غالب و تصویر عمومی آن روز اروپاییان از ماجرا بوده و بخشی از سفارشی بوده که دوک به نقاش داده است،[33] و درست هم می‌نموده است. چون زبان رسمی عثمانی‌ها پارسی و دین‌شان با مردم ایران همسان و بافت هویتی‌شان یکسره ایرانی بوده است.

این همسان‌انگاری هویت ملی عثمانی‌ها با پارسیان، که درست هم هست، نباید با هویت دودمانی و انگاره‌ی سیاسی این خاندان اشتباه گرفته شود. تا پیش از دوران مدرن به ویژه در اروپا قلمروهای سرزمینی بیش از هرچیز با خاندانی که بر آن فرمان می‌راند شناسایی می‌شدند و این جدای از هویت ملی کهنی بود که برخی از مناطق –مثل ایران و روم و چین- از آن برخوردار بودند. در این معنی هرچند شهروندان عثمانی‌ –به درستی- ایرانی‌تبار قلمداد می‌شد، اما خاندان عثمانی و دولتی که تاسیس کرده بودند با خاندان صفوی هم تفاوت داشت و هم تا حدودی ضد آن قلمداد می‌شد. به این ترتیب همزمان با یکپارچه دیدن قلمرو شرق-پارس، گرایشی برای تفکیک این افق گسترده به دو بخش نیک و بد هم نمایان بود. عثمانی‌هایی که قلمرو بیزانس را فتح کرده و مسیحیان را مورد تهدید قرار داده بودند، نیرویی شر و وحشی و غارتگر قلمداد می‌شدند، و در مقابل‌شان شاهان صفوی قرار می‌گرفتند که از سویی نمایندگانی مقتدرتر برای سیاست ایرانشهری بودند و از سوی دیگر به خاطر جنگهایشان با عثمانی‌ها نیرویی امیدآفرین و رهایی‌بخش پنداشته می‌شدند.

تقریبا در همین هنگام بود که همراه با ترجمه‌ی متون یونانی کهن به لاتین، آثار مربوط به هخامنشیان نیز در اروپا شناخته شد. نویسندگان کلاسیک یونانی از پارمنیدس و هرودوت گرفته تا افلاطون و ارسطو یا شهروند کشور پارس بودند و یا در حاشیه‌هایی اقماری از آن می‌زیستند. به همین خاطر بخش عمده‌ی آثار کهن یونانی موضوعی ایرانی دارند. از نخستین تراژدی کلاسیک یونانی یعنی «پارسیان» اثر آیسخولوس گرفته تا سیاست‌نامه‌های یونانی که همگی برگردان و بازگویی منابعی ایرانی بودند. در میان این آثار به ویژه «کوروپدیا» (کودکی کوروش) برای بنیانگذاران نوزایی اهمیت داشت، چون رگه‌هایی از سیاست ایرانشهری را توصیف می‌کرد و پیکربندی‌ تازه‌ای برای سیاست را نوید می‌داد. آنچه که اغلب نادیده انگاشته می‌شود و با پیش‌داشتهایی امروزین به اشتباه ابراز می‌شود، آن است که گویی هواداران نوزایی در ایتالیای قرن پانزدهم و شانزدهم، در ضمن جمهور‌ی‌خواه هم بوده‌اند.

در میان نویسندگان مهم عصر نوزایی تعدادی بسیار اندک –مشهورتر از همه ماکیاولی- جمهوری‌خواه بوده‌اند، و اغلب‌شان شکلی از احیای «پادشاهی خوب» باستانی را تبلیغ می‌کردند. این جریان از نویسندگان فلورانس و حتا پاپ‌های این دوران آغاز می‌شود و تا هابز در انگلستان ادامه می‌یابد. مدیچی‌ها که هوادار شکلی از تمرکز قدرت بودند و دشمنان اصلی‌شان خاندان‌های اشرافی جمهوری‌خواه بودند، در لبه‌ی این درگیری قرار داشتند. در این بافت معنادار است که «کودکی کوروش» دو بار در سالهای۱۴۵۰ و ۱۴۷۰.م از یونانی به لاتین برگردانده می‌شود و در منابع سیاسی این دوران به شدت بازتاب پیدا می‌کند. این توجه به عصر هخامنشی و سیاست ایرانشهری باستان در ضمن مصادف است با تماسهای سازمان یافته‌ی مدیچی‌ها و خاندانهای بزرگ دیگر اروپایی با شاهان صفوی، و کوششهایی دیپلماتیک که هدفش ایجاد جبهه‌ای مشترک در برابر توسعه‌طلبی عثمانی‌ها بوده است. تثبیت کلمه‌ی «ترک» در زبانهای اروپایی در این زمینه‌ی تاریخی انجام پذیرفته و به این ترتیب دوقطبی‌ای شکل می‌گیرد که «ترکِ» مسلمان (و بنابراین کافر) ‌و غارتگر و مهاجم را در کنار «پارسی» مغانه و متمدن و حمایتگر قرار می‌داد. همین دوقطبی بعدتر در عصر استعمار توسط شرق‌شناسان بازتولید شد و همچون دستمایه‌ای برای شعارهای قوم‌گرایانه و فرسایش سیاسی قلمرو عثمانی مورد استفاده قرار گرفت، و بعدتر در قرن بیستم به شکلی شگفت‌انگیز توسط نیروهای چپ‌گرا و سوسیالیست- مارکسیستهای روسی و عثمانی برای ایرانی‌زدایی از آناتولی و ایران شمالی کاربرد پیدا کرد و امروز به جریان عقل‌ستیز و ویرانگر پان‌ترکیسم تبدیل شده است.

در این شرایط بود که مدیچی‌ها عروج خود بر اورنگ اقتدار فلورانس را آغاز کردند و با تکیه به این زرادخانه‌ی مفهومی بود که حضور خود و مدارهای قدرت وابسته به خویش را توجیه می‌کردند و مشروعیت‌اش را استوار می‌ساختند. در سال ۱۴۶۴.م کوزیمو د مدیچی درگذشت و در کلیسای سان لورنزو که خود ساخته بود، به خاک خفت، در حالی که جنبشی فرهنگی و هنری را در فلورانس آغاز کرده بود که بعدتر نوزایی نام گرفت. پس از او پسرش پیِروی نقرسی[34] رهبری خاندان مدیچی و مدیریت بانک‌شان را در دست گرفت. پیرو در ۱۴۶۴.م که پدرش درگذشت در عمل به مقام حاکم فلورانس منصوب شد، هرچند شهر همچنان بر اساس نظام جمهوری اداره می‌شد. او در این هنگام چهل و هشت سال سن داشت و چون به رسم پولداران آن روزگار در خوردن گوشت و ادویه افراط می‌کرد، به نقرسی حاد مبتلا شده بود. پیرو که زاده‌ی دو خاندان باردی و مدیچی بود و متحد کننده‌ی این دو، تنها پنج سال بعد از مرگ پدرش زنده ماند و در ۱۴۶۹.م درگذشت.

پیرو در سال ۱۴۴۴.م با لوکرزیا تورنابوری[35] وصلت کرد که به یکی از خاندانهای مهم و با نفوذ فلورانس وابسته بود و به این ترتیب روند درهم آمیختن خاندانهای بزرگ شهر را یک قدم دیگر پیش برد. از این ازدواج دو پسر به نامهای گویلیانو و لورنزو زاده شدند که اولی در بیست و پنج‌ سالگی در جریان دسیسه‌ی پاتسی (۱۴۷۸.م) –با پشتیبانی پاپ- به قتل رسید و دومی به معمار اصلی فرهنگ نوزایی ایتالیا تبدیل شد.

لورنزو د مدیچی که در ۱۴۴۹.م زاده شده بود، پس از مرگ پدرش پیرو به فرمانروای اصلی فلورانس تبدیل شد و تا زمان مرگش در ۱۴۹۲.م در این مقام باقی بود. او طی این چهل و سه سال از هنرمندان و دانشمندان و ادیبان حمایت کرد و شکوفایی فرهنگ عصر نوزایی زیر سایه‌ی او ممکن شد. مردم فلورانس او را لورنزوی باشکوه (Lorenzo il Magnifico) می‌نامیدند. چون بر خلاف پدر و پدربزرگش چندان پروای سخن مردم را نداشت و فروتنی و خضوع ایشان را در کتمان قدرت و ثروتش روا نمی‌داشت.

لورنزو از دوران نوجوانی با اصرار پدربزرگش به محفل فیلسوفان و اندیشمندانی پیوسته بود که مورخان بعدی مجموعه‌شان را «آکادمی نوافلاطونی فلورانس» نامیدند. هرچند این گروه در واقع نهادی سامان یافته و اسم و رسم‌دار نبودند. مرشد و مربی اصلی لورنزو در دوران نوجوانی مارسیلیو فیچینو فیلسوف نوافلاطونی و مترجم آثار افلاطون به لاتین بود که خود از نمک پروردگان کوزیمو د مدیچی محسوب می‌شد.

لورنزو به همان ترتیبی که در نهادی غیررسمی از فرهیختگان پرورش یافته بود، نهادهایی مشابه را گرداگرد خود ایجاد کرد و کارگاهی که برای انجام سفارشهای هنری ترتیب داد، آموزشگاهی شد که برخی از برجسته‌ترین هنرمندان عصر نوزایی از جمله میکل‌آنژ در آن پرورده شدند. دربار غیررسمی او، که شکوه و اعتباری بیش از پدرانش داشت، مرکزی مهم بود که بزرگترین هنرمندان آن روز اروپا در آن حضور داشتند و با سفارشهایی که از لورنزو می‌گرفتند، مضمونهای دینی را در قالبی کاملا تازه بیان می‌کردند. بیانی که در درجه‌ی اول قرار بود اقتدار و اعتبار نظام پاپی و دستگاه اقتصادی-سیاسی مدیچی‌ها را تثبیت کند، اما در کنار آن به اندیشه‌هایی تازه و رویکردی تازه به انسان نیز میدان می‌داد و زمینه را برای تحول فرهنگ نوزایی هموار می‌ساخت. لئوناردو داوینچی، ساندرو بوتیچلی، آندرئا دِل وِروچیو، آنتونیو دل پولائیولو، دومنیکو گیرلاندایو و میکل‌آنجلو بوناروتی (میکل‌آنژ) برخی از این چهره‌های درخشان بودند.

لورنزو مدیچی چارچوب سازمانی اقتصادی-سیاسی‌ای که پدربزرگش کوزیمو بنا کرده بود را به ارث برد و از آن کارآمدترین سیستم تبدیل پول به اعتبار در اروپا را خلق کرد. لشکری از ادیبان و هنرمندان و فرهیختگان زیر پرچم او منش‌هایی می‌آفریدند که هریک به جای خود ارجمند و جذاب بود، و چون مُهر مدیچی را بر خود داشت،‌ بخشی از اعتبارش را برای تثبیت اقتدار این خاندان صرف می‌کرد.

در فلورانسِ لورنزوی باشکوه با نسخه‌ای مشابه اما کوچکتر از تجربه‌ای روبرو می‌شویم که برای نخستین بار در قلمرو ایران دوران هخامنشی در مقیاسی کلان ابداع شد و به مرتبه‌ی ساز و کاری ملی برکشیده گشت. این روند تبدیل معنا به قدرت بود، که به ظاهر نسبت به اقتدار سیاسی بی‌تفاوت و بی‌طرف بود، اما نمادهای پایه‌ی آن را تکثیر می‌کرد. در دوران هخامنشی برای نخستین بار هنری فراگیر و بسیار خلاقانه روبرو هستیم که با کیفیتی بی‌مانند در کارگاه‌هایی سلطنتی پدید می‌آید. هنری که کاملا بر خلاف هنر درباری پیشینِ مصر و آشور و بابل و ایلام، موضوع اصلی‌اش نه خدایان هستند و نه پادشاهان.

در دوران هخامنشی است که یک سیستم یکپارچه‌ی هنر ملی پارسی پدید می‌آید که هدف اصلی‌اش بازنمایی مفاهیمی عام و زیبایی‌ای خالص است، و همین کار در عین حال بهترین شیوه برای تثبیت اعتبار و مشروعیت اقتدار شاهنشاهان نیز محسوب می‌شود. مرور اسناد به جا مانده از عصر هخامنشی نشان می‌دهد که اتفاقا به خاطر همین غیاب نقش شاهنشاه از آثار هنری و پرهیز از «خرج کردن» شخصیتهای سیاسی در هنر و «مصرف کردن» هنر برای مقاصد سیاسی بوده که رشد و شکوفایی خیره کننده‌ی هنر، خود به خود شکوه و عظمت سیاسی هخامنشیان را هم تثبیت می‌کرده و مدارهای قدرت‌شان را مستقر می‌ساخته است. این شیوه از هم‌افزایی سپهر هنر و سیاست در ایران زمین نهادینه گشت و یکی از عواملی بود که خلق شاهکارهای عظیم ادبی مثل شاهنامه را رقم زد، که گاه در پیوند و حتا گاه در تقابل با دربارها آفریده می‌شدند، اما در فضایی میانه‌ی هنر و سیاست جایگاهی مشخص و معتبر برای خود داشتند.

لورنزو د مدیچی مسیری که پدربزرگش کوزیمو آغاز کرده بود را موازی با همین روند باستانی پیمود. چنین می‌نماید که خاندان مدیچی به شکلی خلاقانه ساز و کارهایی شبیه به آنچه در ایران قدیم می‌بینیم را از نو در اروپای قرن پانزدهم میلادی ابداع کرده باشند. تا زمان مدیچی‌ها اروپا از چنین ساز و کارهای هم‌افزایانه‌ای بی‌بهره بود. هنر و ادبیات در پیوند با سیاست از ریخت می‌افتاد و به ابزار تبلیغ مستقیم قدرت سیاسی یا اقتدار مذهبی تبدیل می‌شد. به همین خاطر پیامها صریح و شعارگونه، ارجاعها به اشخاص حقیقی مقتدر، و لحن و بیان چاپلوسانه و آمیخته با سانسور و بیم بود، و آنچه که پدید می‌آمد کیفیت والایی نداشت. دلیل این که رومیان هرگز نتوانستند آثار ادبی اصیل و هنر مستقل خودبنیادی تاسیس کنند، همین بود. این که اروپای مسیحی هم برای هزار سال در قرون وسطا چیزی جز هنر ابتدایی و بی‌کیفیت تولید نکرد، همین چسبندگی میان دو قلمرو هنر و سیاست-مذهب بود، و این حقیقت که فرهنگ توسط دولتمردان مصرف می‌شد، به جای آن که دولت از آن بهره‌مند شود.

چنین می‌نماید که لورنزوی باشکوه کاملا آگاهانه و با برنامه، لگام فرهنگ را رها کرده و روی خلاقیت هنرمندان و ادیبان و بهره‌دهی نهایی‌اش حساب کرده باشد. او در سال ۱۴۷۱.م در سندی ثبت کرد که طی سی وهفت سال گذشته (از ۱۴۳۴.م) خاندان مدیچی روی هم رفته ۶۶۳ هزار فلورین را صرف «امور خیریه» کرده است، که در اصل به معنای ساخت بناها و تولید آثار هنری و ادبی بوده است. هر فلورین که با دوکات (واحد پول ونیز) برابر است، سکه‌ای زرین بود با وزن ۵/۳ گرم، که به تنهایی مبلغی گزاف محسوب می‌شد. مایکل باربور با گردآوری داده‌های مالی آن دوران تصویری واقع‌گرایانه از این اعداد به دست داده است. بر اساس گزارش او، دستمزد سالانه‌ی یک معلم یا کارگر ماهر در فلورانس آن روزگار صد فلورین بوده که با ۲۵۰۰ یورو به حساب امروز برابر می‌شود. هرچند دستمزدهایی بسیار کمتر هم داریم. چنان که گالیله بابت تدریس در دانشگاه‌های آن دوران که همگی دینی بودند، پنجاه فلورین در سال می‌گرفت که مبلغی اندک بود و مایه‌ی نارضایتی و شکایتش.[36]

این ثروت به حساب امروز با ۴۶۰ میلیون دلار برابر می‌شود و برای اروپای آن دوران و شهرهای فقیر و نوپایش مبلغی هنگفت و افسانه‌آمیز جلوه می‌کند. لورنزو پس از انجام این حساب و کتاب می‌گوید که از بذل چنین ثروتی خرسند است. او می‌گوید هرچند بیشتر مردم ترجیح می‌دهند بخشی بزرگتر از چنین پولی در کیسه‌شان باقی بماند، اما او از بخشش آن خوشنود است، چون آن بهره‌ای که انتظار داشت را از آن برگرفته است.[37]

لورنزوی باشکوه آنچه که خاندان مدیچی ابداع کرده بود را به اوج رساند. اما این اوج در زمینه‌ای از آشفتگی‌های سیاسی و مذهبی اروپا رخ می‌نمود و به همین خاطر سخت شکننده بود. در سالهای آخر زندگی او بسیاری از شعبه‌های بانک مدیچی به خاطر عاجز ماندن از بازپس‌گیری وامهایشان ورشکسته شدند. بدتر از همه این که در خودِ فلورانس جنبش مذهبی افراطی و ویرانگری شکل گرفت که رهبرش کشیشی دومینیکن بود از اهالی فرارا به اسم گیرولامو ساوونارولا.[38]

دومینیکن‌ها فرقه‌ای متعصب از کاتولیک‌های وفادار به پاپ بودند که به تدریج از حالت رام به وحشی دگردیسی یافتند و این اصطلاحی بود که خود به کار می‌بردند. چون خویشتن را «سگِ سرور» (Domini Canis) می‌نامیدند، که ممکن است رام یا درنده باشد. کوزیمو د مدیچی در ابتدای شکل‌گیری این فرقه به رونق کارشان یاری رسانده بود و حتا کتابخانه‌ی مهمی در صومعه‌ی سان مارکو در فلورانس برایشان پدید آورده بود.[39] اما سگ رام به زودی درندگی خود را نشان داد و این زمانی بود که ساوونارولا همچون رهبری محلی در میان‌شان ظهور کرد.

شعارهای این رهبر مذهبی با آنچه که در دوران مدرن از طالبان و داعش شنیده‌ایم شباهت دارد. ساوونارولا پرداختن به زیبایی‌های زمینی را کفرآمیز می‌دانست، توجه به شکوه و عظمت فرهنگهای باستانی را نشان شرک می‌پنداشت، و نوعی زهد افراطی ستیزه‌جو را تبلیغ می‌کرد. نتیجه‌اش آن شد که به محض مرگ لورنزوی باشکوه در میانه‌ی فروردین ۱۴۹۲.م اداره‌ی فلورانس به دست پیروان او افتاد و یکی از فعالیتهای مهم‌شان این بود که آثار هنری و شاهکارهای یافت شده از روم قدیم را در میدان شهر گرد می‌آوردند و می‌سوزاندند و با پتک و دیلم نابود می‌کردند.

با این همه نفوذ خاندان مدیچی با این حرکت از میان نرفت و آتشی که در قالب نوزایی در فرهیختگان گرفته بود به این آسانی خاموش شدنی نبود. خاندان مدیچی در جریان انقلاب دومینیکن‌ها از فلورانس رانده شدند، اما موقعیت و نفوذ خود را در ایتالیا حفظ کردند. کمی بعدتر پاپ الکساندر ششم که متحد خاندان مدیچی بود، با ساوونارولا درگیری پیدا کرد و او را تکفیر کرد. ساوونارولا شش سال پس از مرگ لورنزو از قدرت فرو افتاد و به همراه دو تن از دستیارانش در میدان شهر فلورانس سوزانده شد و فجایعی که در زمینه‌ی هنر و فرهنگ به بار آورده بود با این پایان شهادت‌گونه کمابیش فراموش شد. طوری که پروتستانها بعدتر او را نیای خویش به حساب آوردند و تکریم کردند.

خاندان مدیچی در ۱۵۱۲.م بار دیگر به فلورانس بازگشت و حکومت را در دست گرفت. اما این بار اعضای این خاندان آزمندی‌شان برای مال‌اندوزی و اشتیاق‌شان برای سرکوب خشن مخالفان‌شان را بی‌پرده‌پوشی نمایان می‌ساختند. مدیچی‌ها تا دویست و پنجاه سال بعد همچنان باقی ماندند و در دوره‌هایی در تاریخ اروپا ردپاهایی از خود به جا گذاشتند. هرچند اوج حضورشان بر پهنه‌ی تاریخ به دوران صد ساله‌ای محدود می‌شود که کوزیمو و لورنزو قهرمانانش محسوب می‌شوند. دورانی که عصر نوزایی اروپایی زیر سایه‌ی ایشان در ایتالیا شکل گرفت و تثبیت شد.

میدان طرح پرسش ما هم به همین دوره‌ی کوتاه در قرن پانزدهم محدود می‌شود. چرا که شالوده‌ی تجدد اروپایی و نواندیشی‌اش در سنت مسیحی در همین دهه‌ها پی‌ریزی می‌شود و ماشینی اجتماعی پدید می‌آورد که به تدریج بسط می‌یابد که مدارهای قدرت در سراسر قلمرو تمدن اروپایی را از نو سازماندهی می‌کند و جریانهایی مهم مثل کشف و غارت جهان نو را رقم می‌زند.

 

 

  1. Mugello
  2. Chiarissimo di Giambuono de’ Medici
  3. Giovanni di Bicci de’ Medici 
  4. Siena
  5. Bonsignoris
  6. Strathern, 2005.
  7. Averardo de’ Medici
  8. Vieri de’ Medici
  9.  Lorenzo Ghiberti
  10. Donatello
  11. Magnum schisma occidentale
  12. Reinhardt, 2007: 21.
  13. Cosimo di Giovanni de’ Medici
  14. Pernis and Adams, 2006: 55.
  15. Baldassare Cossa
  16. de Roover, 1963: 198- 203.
  17. Holmes, 1968: 357–380.
  18. Martines, 2011: 8.
  19. Albizzi
  20. Arezzo
  21. Alberti
  22. Alessandro di Sozzo Bardi
  23.  Peruzzi
  24. Rinaldo degli Albizzi
  25. Palla Strozzi
  26.  Ambrogio Traversari
  27. Tomas, 2003: 17.
  28. Pope Eugene IV
  29. John VIII Palaiologos
  30. George Gemistos Plethon
  31.  Albrecht Altdorfer
  32. Duke William IV of Bavaria
  33. Hagen and Hagen, 2003: 131; Kleiner, 2008: 510.
  34. Piero di Cosimo de’ Medici 
  35. Lucrezia Tornabuoni
  36. Barbour, 2017.
  37. Brucker, 1971: 27.
  38. Girolamo Savonarola (1452-1498)
  39. Thompson, 1996: 16.

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: معمای پلثون

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب