پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: خودانگاره‌ی سیمین

گفتار پنجم: خودانگاره‌ی سیمین

سیمین در اشعارش با همین نام کوچکش (سیمین) تخلص می‌کند و خودانگاره‌ای به نسبت دقیق و روشن از خویش به دست می‌دهد. بر خلاف پروین که از حضور فضای درونی و حریم شخصی‌اش در شعرهایش نشانی نمی‌بینیم، و واژگونه‌ی فروغ که اشعارش اغلب از حس و حالی یکسان و تکرار شونده مانند خشم و گناه بر می‌خیزد، اشعار سیمین بیشترین دامنه از هیجانها و عواطف درونی‌اش را تصویر می‌کند و چنین می‌نماید که شاعر هم بر دامنه‌ای بزرگ از حس و حالهای درونی خویش آگاه بوده و تجزیه و تحلیل‌شان می‌کرده و هم به شکلی موفق و برازنده آن را بروز داده و بازگو کرده است.

اگر ارجاعهای سیمین به خویشتن در اشعارش را تحلیل کنیم، به سیمایی از خودانگاره‌اش دست می‌یابیم. سیمایی که فراز و نشیب و ناسازگاری درونی ندارد و تصویری منسجم و یکپارچه است. به شکلی که روشن است این زن تصویری روشن و هشیارانه از خویشتن داشته و خویشتن را با همه‌ی زوایایی که داشته به رسمیت می‌شمرده و هویتی مستقل و خودبنیاد در میانه‌ی رخدادها و میل‌ها برای خویش قایل بوده است. سیمین در بسیاری از اشعارش از درد و رنج و غم خویش سخن می‌گوید و خود را ستمدیده و آشفته و آزرده وامی‌نمایاند.

شکوه کم کن ای سیمین زانکه همچو اشک من        آفریده‌ی رنجی، پروریده‌ی دردی

اما گمان من آن است که این بیتها بیشتر از سرِ همراهی با سرمشقی رمانتیک سروده شده باشند که نابغه‌ي شاعر را همواره موجودی حساس و شکننده و بنابراین رنج دیده و غمزده تصویر می‌کرده‌اند. گذشته از این کلیشه‌ها و در کنارشان، سیمین با بسامدی بیشتر خود را زنی شادخوار و عاشق‌پیشه تصویر کرده که مدام با شکستهای عشقی و بی‌وفایی‌های معشوق روبرو می‌شده، اما چنان می‌نماید که آسیب مهلکی از این ماجرا نمی‌دیده و آن را به عنوان بخشی محتوم از بازی عشق پذیرفته بوده است.

سیمین با دست و دلی گشوده زندگی شخصی‌اش را در شعرش بیان کرده و از این نظر ادامه‌ی مستقیم بهار و حمیدی شیرازی محسوب می‌شود و با پروین که به خاطر غیاب زندگی‌ شخصی‌اش در شعرهایش گویی ماهیتی اثیری و مینویی دارد، متفاوت است. با مرور شعرهایش می‌توان دریافت که در جوانی عاشق‌پیشه، در میانسالی کامران و در پیرانه‌سر همچنان از شور و شوقی جوانانه برخوردار بوده است. همچنین نقش او به عنوان مادر و معلم و نوع ارتباطی که با جامعه‌ی اطرافش برقرار می‌کرده و موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی‌اش را نیز به خوبی می‌توان دید.

سیمین در ضمن به می‌گساری‌هایش نیز اشاره‌های فراوان دارد. این را می‌دانیم که پروین به هیچ ماده‌ی مخدر و محرکی اعتیاد نداشته و چندان از این روانگردان‌ها بیزار بوده که از شوهرش به خاطر می‌خوارگی و تریاکی بودن جدا شده است. درباره‌ی فروغ هم خبر داریم که قطب مقابل او بوده و به همه‌ی این مواد اعتیاد داشته است. درباره‌ی سیمین انگار این کامجویی از موادی که لذت دروغین پدید می‌آورند تنها به می‌گساری محدود بوده باشد، هرچند گویا در این زمینه افراطی داشته و تندرستی‌اش را به خطر می‌افکنده است:

پزشک داند و من نیز دانم این مستی       ز بیخ می کند آخر نهال هستی را،

پزشک داند و من هم، ولی چه سود؟ چه سود؟       که من ز کف ندهم نقد می پرستی را

یکی از ویژگی‌های جالب توجه شعر سیمین که خودآگاهی و هشیاری‌اش نسبت به خویشتن و جسارت‌اش در بیان خویش را نشان می‌دهد، آن است که در شعرهای او گذر عمر نمایان است و می‌توان در شعرهایش دید که چطور شاعر پیر می‌شود. گذشته از اشاره‌هایی که سیمین به پیر شدن پیکرش دارد، مضمون و مایه‌ی شاعری هم به تدریج با افزون شدن بر سن تغییر می‌کند و از عشق و عاشقی و شرح میل به معشوق به سوی آرمانهای انسان‌دوستانه و موضع‌گیری‌های اجتماعی دگردیسی می‌یابد. در این میان خودانگاره‌ی سیمین هم دگرگون می‌شود، چنان که در این شعر با مضمون سیاسی صریحش می‌توان دید:

تا زنده هستم زنده هستم       تا زنده بر انصار بیداد
با اسبی از توفان و تندر       با نیزه یی از شعر و فریاد

هر چند در میدان نبودم       با دیو و دد جنگ آزمودم
بس قصه کز میدان سرودم       زانجا که باروت است و پولاد

پیرم ولی از دل جوانم       خوش می رود با کودکانم
من مامک پر مهرشانم       گیرم که دیگر مامشان زاد

 ای عمر احمدزاده پربار       ای بخت روشن با جهاندار
وان خیل دلبندان هشیار       پیروزمندی یارشان باد

 جمعی که این سان مهربان بود       یک روزه ما را میزبان بود
فصل نشاط اصفهان بود       در اعتدال ماه خرداد

رفتیم و مأمن بی امان شد       پر شور و شر نیم جهان شد
از فتنه ی انصار بیداد       ای اصفهان ، ای اصفهان ، داد

 در گیر و دار ترکتازی       آموخت ما را سرفرازی
سروی که در آشوب توفان       سر خم نکرد از پا نیفتاد

 من کاج پیر استوارم       از روزگاران یادگارم
حیران نظر دارد به کارم       بیدی که می لرزد ز هر بار

 بنیان کن اکوان دیوم       در شعر می توفد غریوم
از هفتخوان خواهم گذشتن       با کوله‌ی هفتاد و هشتاد

شعر زیبای دیگری که در آن خودانگاره‌ی سیمین را می‌توان دید، غزلی است که با اشاره به بلندای قدِ شاعر آغاز می‌شود:

یک متر و هفتاد صدم افراشت قامتْ سخنم       یک متر و هفتاد صدم از شعرِ این خانه منم

یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی ساده دلی       جان دل‌آرای غزل جسم شکیبای زنم

زشت است اگر سیرت من خود را در او می‌نگری       هی هات که سنگم نزنی آیینه‌ام می‌شکنم

از جای برخیزم اگر پرسایه‌ام بیدبن‌ام       بر خاک بنشینم اگر فرش ظریفم چمنم

یک مغز و صد بیم عسس فکر است در چارقدم       یک قلب و صد شور هوس شعر است در پیرهنم

بر ریشه‌ام تیشه مزن حیف است افتادن من       در خشکساران شما سبزم بلوطم کهنم

ای جملگی دشمن من جز حق چه گفتم به سخن       پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم

انگار من زادم‌تان کژتاب و بدخوی و رمان       دست از شما گر بکشم مهر از شما برنکنم

انگار من زادم‌تان ماری که نیشم بزند       من جز مدارا چه کنم؟ با پاره‌ی جان و تنم؟

هفتاد سال این گُله جا ماندم که از کف نرود       یک متر و هفتاد صدم گورم به خاک وطنم

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: باورهای دینی سیمین

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب