گفتار پنجم: نیما و سیاست (۳)
در میان سخنرانان بعدی، نوشین در واقع از موضع طبری دفاع کرد و همان را به شکلی دیگر بیان کرد. نیما در میان تمام سخنرانان این کنگره، تنها از حرفهای نوشین خوشش آمده بود و در متنی که در اختیار داشت زیر آن نوشته «تنها سخن نسبتا حسابی.»[1] جالب آن که بخشی از سخن نوشین مورد نظر اوست که به قاآنی به خاطر سرودن قصیدهای صد بیتی و بدون الف حمله میکند و میگوید اصولا شعر کهن در فئودالیسم ریشه دارد و باید به همراه آن منقرض شود. این همان حرفی است که طبری به تلویح و نیما به تصریح میزدند.
اما منتقد دیگرِ سخنان حکمت خانلری بود که که نمایندهی جبههی نوپردازان میانهرو و استخواندارتر محسوب میشد. او از زاویهای دیگر تعریفی علمی و ادبی از شعر را پیشنهاد کرد که با تعریف برونادبیاتی و مکانیستیِ طبری و نوشین که آن را به روندهای اجتماعی فرو میکاستند، متفاوت بود. در کل سخنرانهای اصلی این کنگره، در واقع آرای نوپردازان میانهروی جا افتادهای مانند بهار را نمایندگی میکردند، و سخنرانی تندروانهی طبری و شعرِ خارج از هنجارِ نیما در این میان وصلهای ناجور قلمداد میشد. به خصوص که طبری هم در این فضا بر اهمیت نیما چندان تاکید نکرد و حتا برای آن که بتواند نیما را به عنوان پیشکسوتی در شعر نو مطرح کند، ناگزیر شد به سستی و پریشانی شعرش نیز اعتراف کند. خود نیما این نکته را دریافت و سخت از رفتن به این کنگره پشیمان شد.
با مرور ترتیب و آرایش برنامهی کنگره کاملا روشن است که رهبران فکری حزب توده به دنبال راهی برای تثبیت موقعیت خویش در زمینهی فرهنگی جامعه بودهاند و از این راه برای اعتباریابی بهره جستهاند. در زمانِ یاد شده، احسان طبری جوانی هوشمند و باسواد بود که تنها در میان حلقههای چپ شهرتی داشت و اهمیتی، و شاعری مانند نیمایوشیج کاملا گمنام بود. بدیهی بود دادن یکی از زمانهای سخنرانی، به طبری، هرچند فرعی، به معنای به رسمیت شمردنش در مرتبهای نزدیک به خانلری و بهار و حکمت بود. باید توجه داشت که در مجلسی که طبری در آن سخنرانی کرد، غولهایی مانند عباس اقبال و علامه قزوینی و دهخدا و پورداوود هم نشسته بودند، بیآن که نوبتی برای سخنرانی برایشان در نظر گرفته شده باشد. شعرخوانی نیما هم در میان چهرههای نامدار و جا افتادهای مثل شهریار و فریدون توللی و رهی معیری به معنای برکشیدن او تا مرتبهی ایشان بود.
امروز که بعد چند از دهه به این رخداد مینگریم، در مییابیم که برنامهریزی حزب توده در این مورد کاملا درست از آب درآمد و هرچند در خودِ کنگره برای تودهایها یا کمونیسم تبلیغ صریح و علنیای نشد، صرفِ قرار گرفتن این شخصیتها در کنار هم موقعیت کسانی مانند طبری و نیما را در حوزههایی از فرهنگ تثبیت کرد. به این ترتیب نخستین کنگرهی نویسندگان به نقطه عطفی در جنبش چپ ایران تبدیل شد و بعد از آن بود که این جریان وجههای فرهنگی و به خصوص اعتباری ادبی به دست آورد. شاید به همین دلیل است که بعد از آن نیروهای چپ بارها و بارها کوشیدند کنگرهی مشابهی را برگزار کنند و یا بازماندهی آن را در قالب کانون نویسندگان حفظ کنند.
نیما به این ترتیب در کنگرهی نویسندگان همچون غریبهای گمنام ظاهر شد و به جبههای تعلق داشت که از نظر سیاسی با نفوذ و از نظر ظاهری پر سر و صدا، اما از نظر شمار اندک و از جنبهی اعتبار نوپا و نوخاسته مینمود. این که او در این میانه چه گفت و چه شنید، تا حدودی جایگاه و قدرت جبههی هواداران توده را نشان میدهد. چنان که گذشت، همهی شاعران میتوانستند بخشی از زمانی که برای شعرخوانی در اختیار داشتند را برای معرفی خویش صرف کنند. شاعران محبوب و نامداری مانند توللی و شهریار نیازی به این معرفی نداشتند و به سرعت از روی آن میگذشتند، اما نیما از این وقت استفادهی مبسوطی کرد و بیشتر از آن که شعر بخواند، از خودش سخن گفت. محتوای سخن او اندیشه برانگیز است.
نیما ابتدا خود را و پدرش را معرفی کرد و از ملای دهی که به او سواد آموزانده بود به بدی یاد کرد و گفت که بچهها را با ترکه میزده و شکنجه میکرده است. بعد گفت: «از سال ۱۳۴۲ هجری قمری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد؛ عجب آنکه نخستین منظومه من «قصه رنگ پریده» هم که از آثار بچگی به شمار میآید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آن همه ادبای ریش و سبیلدار خوانده میشد و به طوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مولف دانشمند کتاب، آقای هشترودیزاده، خشمناک میساخت. مثل اینکه طبیعت آزاد پرورش یافته من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رودررو باشد. .. در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر میچسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است…»
نیما در واقع بخش عمدهی وقت خود را دربارهی خویشتن و شعرش سخنرانی کرد و تنها در دقایق پایانی «آی آدمها» و «شب قورق» را خواند. جلال آل احمد نکتهی عجیبی را در این بین تعریف کرده و مینویسد که وقتی نوبت شعرخوانی به نیما رسید، برق سالن را خاموش کردند و نیما شمعی افروخت و «آی آدمها» را در نور شمع خواند. بعید نیست که در آن هنگام برق رفته باشد. اما به هر روی این رخدادی غیرعادی مینماید و بیشتر به صحنهآراییای دراماتیک مینماید که برای اثرگذار ساختن شعرخوانی نیما ترتیب داده شده باشد. به هر صورت، آنچه از تمام این حرفها بر میآید آن است که نیما خود هم به مقبولیت شعری که در دفتر داشته اعتمادی نداشته و ترجیح داده بیشتر دربارهی شعر گفتن و تواناییها و استعداد خویش حرف بزند، تا آن که نمونههایی پرشمار از شعرهایش را در اختیار مخاطبان بگذارد. این نکته هم بسیار جالب است که او از «افسانه» یا منظومههای نوی دیگرش چیزی نخوانده و دو شعری را برگزیده که بار سیاسی نمایانی داشته و در همان زمان موضوع تبلیغ تودهایها بوده است. این که نیما به خصوص از خواندن شعرهای عروضی و کلاسیک خویش چشمپوشی کرده، به خصوص جالب است. آن محفل بزرگترین گردهمایی شاعرانِ تیزبین و والامقامِ ایران بود و برای شاعری که خواهانِ اعتباری است و حرفی نو برای گفتن دارد، بهترین فرصت فراهم بود تا شعرهایی تکان دهنده بخواند و ایشان را به طور عملی با دستاورد خویش آشنا سازد. به خصوص، اگر چنان که ادعا شده، نیما در سرودن شعر کهن تسلطی داشت یا خود در این زمین اعتماد به نفسی میداشت، میبایست یکی از شعرهای کهناش را در این میان بخواند تا مهارت خویش را در این عرصه نشان دهد. اما نیما چنین نکرد و تنها شعرهایی را برگزید که به کلی فاقد وزن و قافیهی عروضی بودند و محتوایشان هم یکسره فرمایشی بود و در شکایت از وضع موجود سیاسی (آی آدمها) یا بزرگداشت رنجبران پرولتر (شب قورق).
این نکته که نیما در میان سرایندگان شعر پارسی کلاسیک جایگاهی نداشته، تنها از شانه خالی کردنِ خودش بر نمیآید، بلکه آن را در واکنش حاضران به حرفهایش نیز میتوان دید. از خشم نیما نسبت به حاضران و برگزار کنندگان کنگره، روشن است که شخصیتهای اصلی و نامدار در این میان او را نادیده انگاشته یا با او مخالفت کرده بودند. بارزترین و مستندترین نمودِ این مخالفت و ریشخند را میتوان در شعری یافت که دکتر حمیدی شیرازی خواند. پیش از پرداختن به شعر او، خوب است به موقعیت وی نیز اشارهای بکنیم.
دکتر مهدی حمیدی شیرازی، در سال 1293 در شیراز زاده شد و بنابراین حدود بیست سال از نیما کوچکتر بود. پدرش بازرگانی خوشنام و نمایندهی مجلس اول مشروطه بود و مادرش شاعری خوشسخن بود که بنیانگذار یکی از اولین مدارس جدید شیراز هم بود. او یکی از اولین کسانی بود که در دانشگاه تهران تحصیل کرد و مدرک دکترایش را در ادبیات دریافت کرد. او در 1325 که کنگره برگزار شد، دانشجوی سالهای آخر دکترا بود و تازه در سی و دو سالگی به استادی دانشگاه رسیده بود. حمیدی از 1313 و زمانی که بیست ساله بود سرودن شعر را شروع کرد و دو کتاب شعرش با نام «از یاد رفته» و «عصیان» در 1321 چاپ شد. حمیدی شاعری شیرینزبان بود و چیره دستیاش در سرودن غزلهای عاشقانه مایهی شهرتش شده بود. او موضع ملی سرسختانهای داشت و به خصوص در جریان غائلهی آذربایجان شعرهای زیبایی در مخالفت با کمونیستها و هواداران شوروی سرود که مایهی محبوبیتش شد و باعث شد تا لقب شاعر ملی را دریافت کند، که پیش از این به بزرگانی مانند عارف قزوینی و بهار تعلق داشت. موضعگیری در برابر پیشهوری و نیروهای چپ، خود به خود به معنای مخالفت با جناح چپ حزب توده و سرسپردگان شوروی بود که هواداران نیما نیز اعضای آن بودند. او در این هنگام با فریدون توللی و هوشنگ ابتهاج که گرایش به چپ داشتند اما موضع ملی وی را پذیرفته بودند، دوستیای داشت.
در واقع یکی از دلایل برکشیده شدن نیما و احساس نیاز تودهایها به شاعری نوپرداز که بتواند با مردم عامی ارتباط برقرار کند، همین حضور قدرتمند حمیدی در جناح ملیگرایان بود و پیوستن کسانی مانند توللی به وی. یعنی در آن هنگام که احسان طبری شعرهای نیما را چاپ میکرد و دربارهی نوآوریهای نبوغآمیز او تبلیغ میکرد، خودش و حزبش زیر فشار شعرهای استوار و پرخوانندهای قرار داشتند که حمیدی میسرود. حمیدی در کنارِ استعداد چشمگیر و روشنی که در ادبیات و سرودن شعر داشت، با ایرادی جدی دست به گریبان بود و آن هم خودبزرگبینی و خودستایی افراطیاش بود. همین صفت باعث شد دشمنانی برای خود بتراشد و به این ترتیب از موقعیت محکم و نیرومندی که ابتدا از آن برخوردار بود، فاصله بگیرد.
در 1324 که تنور غائلهی آذربایجان گرم بود، حمیدی به تودهایها تاخت و به خصوص نیما را که در برابر او علم کرده بودند، آماج ریشخندهای خود قرار داد و قصیدهی «مصاحبه با نیما پیشوای نوپردازان» را برای او سرود. او در همین سال کتاب «سالهای سیاه» را منتشر کرد که بیشتر مضمونی سیاسی داشت و به چپها میتاخت. بعد «طلسم شکسته» و بعدتر «زمزمهی بهشت» را منتشر کرد که اشعار نوی او را در بر میگرفت و متنی بسیار مهم بود که با پردهپوشی و بایکوتِ شدیدِ هواداران نیما روبرو شد. حمیدی در این کتاب شعرهای نویی را در امتدادِ ادبیات کلاسیک پارسی سروده و از این نظر ادامهی مستقیم بهار و دهخدا محسوب میشود. مهارت و استعداد او در این کتاب به خوبی نمایان است و یکی از نشانههای غلبهی سیاست بر ادبیات در این مقطع تاریخی آن است که این کتابها گمنام باقی ماند و آثار نیما همهگیر شد.
با این زمینه، میتوان دریافت که چرا حزب توده و مرکز دوستی ایران و شوروی در سال 1325 – و نه در 1320 و 1321 که حزب توده تازه تاسیس شده بود- برگزاری چنین کنگرهای را ضروری تشخیص دادند. یکی از نکاتی که دربارهی کنگرهی اول نویسندگان نادیده انگاشته میشود، زمان برگزاری آن و موقعیت حاشیهای و آشتیجویانهی تودهایها در آن است. اگر تنها کارکرد تبلیغاتی این کنگره را در نظر بگیریم، میبایست پنج سال پیش و در ابتدای تاسیس حزب توده انتظارِ برگزاریاش را میداشتیم. این که چرا این کنگره در سال 1325 -و نه یکی دو سال پس و پیش- برگزار شد، دلیلی داشته است و این را با مرور کشمکش حمیدی و نیما میتوان بهتر دریافت.
حزب توده در سال 1325 در آستانهی انشعاب بود و به خاطر ماجراجویی پیشهوری و موضع ضدملیای که در آن میان اتخاذ کرده بود، سخت میان روشنفکران بدنام شده بود. شاعران مهمی مانند توللی و اخوان که از ابتدای کار مبلغ حزب بودند، کمکم با نمایان شدنِ ماهیت غیرملی و دستنشاندگیاش از آن فاصله میگرفتند و خلیل ملکی زمزمههای انشعاب و جدایی از توده را آغاز کرده بود. تبلیغ پردامنهی طبری و یارانش دربارهی نیما، همزمان بود با این رخدادها، و ترفندی بود برای آن که همزمان با جدا شدنِ محتومِ شاعرانی خوشنام از این حزب، چهرههایی تازه با شعارهایی انقلابیتر بر صحنه نمایان شوند. نیما از این نظر برای برنامهی حزب مناسب بود که تا این هنگام وفاداری چشمگیری به سیاست شورویها نشان داده بود و مردی به نسبت گمنام و منزوی بود که میشد به راحتی مدیریتاش کرد و هر محتوایی را به نوشتارهایش نسبت داد.
وقتی ماجرای فرقهی دموکرات آذربایجان آغاز شد، نیما و یکی دو تن دیگر سرایندگان درجهی دو و سه تنها شاعرانی بودند که در مقابلش واکنش نشان ندادند. تقریبا همهی شاعران مهمی که در آن دوران سراغ داریم، از جمله شهریار، بهار، همائی، و توللی در برابر این جریان موضع گرفتند و نیرومندترین صدا در این میان به حمیدی تعلق داشت. ناگفته نماند که بهار هم که در این هنگام سیاستمداری فعال و محبوب بود، به سختی در برابر حزب توده و دسیسهی تجزیهی آذربایجان موضع گرفت و شعرِ مشهور «یک صفحه از تاریخ» را سرود و در آن به پیشهوری و جریان فرقه در آذربایجان سخت حمله کرد:[2]
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد
آذرآبادان شد جایگه لشکر روس دستهی پیشهوری صاحب فری فره شد
…نعرهی پیشهوری گشت بلندآواتر سوتکش بوق شد و قلقلکش خنبره شد
دم او گشت کلفت و سر او گشت بزرگ چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد
حزب توده همگی جانب او بگرفتند بد کسی نیز که با توده همی یکسره شد
…دستهی پیشهوری نیز به سوی همدان حملهها برد ولی خرد در این دایره شد
دستهای رفت ز خلخال به منجیل و به رشت صید خورشید تمنای دل شبپره شد
…کشور ایران یکباره بجنبید چو دید سر این ملک گرفتار بلای خوره شد
بعد از شکست فرقه و بر باد رفتن دسیسهی کمونیستها برای تجزیهی ایران، حزب توده به فکر افتاد تا آب رفته را به جوی بازگرداند و به شکلی اعتبار قدیمی خود را باز یابد. در این شرایط بود که برنامهی کنگره ریخته شد. در میان شاعرانِ آن روزگار، بهار مهمترین وزنهای بود که به این برنامه روی خوش نشان داد و به این ترتیب راه را برای نوعی آشتی با حزب توده هموار ساخت. با قطعی شدن حضور بهار در کنگره بقیهی شاعران نامدار نیز به همایش پیوستند، و حزب توده خواه ناخواه در حاشیه قرار گرفت. این که بهار با چه انگیزهای ریاست همایش را پذیرفته، جای بحث دارد. او در این دوران با حزب توده داد و ستدی محتاطانه داشت و بعید نیست آن را همچون لطفی برای ایشان به انجام رسانده باشد. هرچند کمی پیشتر تودهایها به خاطر موضع سرسختانهی او بر ضد پیشهوری بلوایی به پا کرده بودند و دانشآموزان مدارس را بر او که وزیر فرهنگ بود، شورانده بودند.
با توجه به سابقهی این کشمکشها، حدس من آن است که بهار از سر سیاست و نه لطف، ریاست این کنگره را پذیرفته باشد. نباید از یاد برد که قهرمان بازپسگیری آذربایجان قوامالسلطنه دوست نزدیک بهار بود که در عمل استالین را فریب داده بود و با سیاستی زیرکانه روسها را به خروج از ایران واداشته بود. بهار و دولت ایران در این هنگام به دنبال بهانهای برای التیام غرور زخم خوردهی استالین و کمینترن نیز میگشتند. احتمالا با این محاسبات بود که بهار پا به میدان نهاد و با ورود او به صحنه نامداران و بزرگان از این برنامه استقبال کردند و تقریبا همهی شاعران و ادیبان بزرگ آن عصر در این کنگره شرکت کردند. اما حضور بهار پیامدی هم برای تودهایها داشت و آن هم این که تریبون را از ایشان گرفت و در اختیار نیروهای ملی قرار داد. حزب توده با توجه به موقعیت شکنندهاش و فرودستیاش در این هنگام، از این تدبیر استقبال کرد و پذیرفت تا نقشی حاشیهای بر عهده بگیرد، و در مقابل چنین کنگرهای به اسم سفارت شوروی برگزار شود و بدنامی روسها در جریان آذربایجان را تا حدی ترمیم کند. نتیجه آن شد که در جریان برنامه حزب توده تنها سه سخنگوی اصلی (طبری، نوشین، نیما) داشت و میدان کاملا در دست ادبیان و شاعران ملی بود.
چنان که گذشت، حزب توده در این میان سود خود را برد و با رویارو ساختنِ نیما و حمیدی یا طبری و حکمت این جفتهای متضاد را همپایه وانمود و برای چهرههای نوآمده اعتباری خرید. جایگاه حزب توده بار دیگر در میان اهل ادب و فرهیختگان تثبیت شد و بخشی از آن بدنامی پیشین و خیانتی که در جریان پیشهوری از ایشان سر زده بود، نادیده انگاشته شد. در نهایت هم قطعنامهی پایانی همایش چرخش ادیبان به سمت رئالیسم سوسیالیستی و ادبیات متعهدِ وابسته به گفتمان روسیهی شوروی را رقم زد و جایگاه کسانی که این رویکرد را تبلیغ میکردند را در میان ادیبان خوشنام قدیمی تثبیت کرد. بسیاری از پژوهشگران آغازگاه رخنهی نمادهای سیاسی مارکسیستی به ادبیات پارسی و تبدیل شدناش به گفتمان غالب را یکی از پیامدهای این کنگره دانستهاند[3] و این نکته با توجه به آنچه که گذشت، درست مینماید.
قطعنامهی نخستین کنگرهی نویسندگان ایران را بهار تنظیم کرد و در پایان این همایش برای حاضران خواند: «متن این قطعنامه که به تصویب اعضای نخستین کنگره نویسندگان ایران رسید، بدین شرح است: ادبیات ایران در طی قرون متمادیه هماره از جنگ خیر و شر و پیکار یزدان و اهریمن سخن گفته، احساسات عالیه انساندوستی و برابری ابنای بشر را در دلها برانگیخته و از این رهگذر نه تنها در اخلاق و فرهنگ مردم ایران بلکه در ادبیات و مدنیت جهانی تاثیری به سزا و عمیق داشته است.
ادبیات معاصر نیز کم و بیش این وظیفه بزرگ، یعنی هدایت و تربیت مردم را انجام داده، در جنبش آزادی ایران سهم بزرگی به عهده گرفته، به خصوص عدهای از نویسندگان و شاعران در طی جنگ اخیر با اصولی که حریت و فضیلت و فرهنگ جهانی را مورد تهدید قرار داده بود به مبارزه برخاسته و خلق را آگاه ساختند. معهذا میتوان گفت که نثر و نظم کنونی ایران چنان که از سخنرانیها و مباحث کنگره برمیآید، وظایف دیگری در تقابل مردم ایران و جهانیان به عده دارد که باید در آینده انجام دهد. با در نظر گرفتن مراتب فوق:
۱. کنگره آرزومند است که نویسندگان ایران در نظم و نثر، سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی نمایند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و دفع خرافات هواخواهی نموده، پیکار بر ضد اصول و بقایای فاشیزم را موضوع بحث و تراوش فکر خود قرار دهند و به حمایت صلح جهانی و افکار بشردوستی و دموکراسی حقیقی برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند.
۲. کنگره آرزومند است که نویسندگان و شاعران به خلق روی آورند و بدون اینکه افراط روا دارند در جستوجوی اسلوبها و سبکهای جدیدی که ملایم و منطبق با زندگی کنونی باشد برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را که شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است، ترویج کنند.
۳. کنگره آرزومند است که مناسبات فرهنگی و ادبی موجود بین ملت ایران و تمام دموکراسیهای ترقیخواه جهان، بالاخص اتحاد شوروی بیش از پیش استوار گشته، به نفع صلح و بشریت توسعه یابد.
۴. کنگره از هیات مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که انعقاد این کنگره از ابتکارات حسنه آن به شمار میرود، سپاسگزار است.
۵. کنگره تاسیس یک کمیسیون و تشکیلات موقتی که بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران را پیریزی کند، ضروری میداند و اجرای این منظور را هیات رییسه محول مینماید.»
با این اوصاف، میتوان شرایط را هنگام رویارویی حمیدی و نیما در کنگره بهتر درک کرد. در زیر لایهی ظاهری بحثهای ادبی حاضران دربارهی شعر و نثر، جنگ قدرتی پنهان در جریان بود که در آن نیروی چپِ هوادار شوروی و نیروهای ملیگرای خشمگین از مداخلهی شوروی در آذربایجان با هم گلاویز شده بودند. نهادهایی مانند حزب توده که در پی بازیافتن آبروی از دست رفته بود، و دولت قوام با نمایندگی وزارت فرهنگ و ریاست بهار که خواهانِ تجدید رابطهی دوستانه با روسها بود.
در این میان حرفهایی که نیما زد و تعریفی که از خود کرد و راهبردی که برای شعر گفتن به حاضران پیشنهاد کرد، بخشی از گفتمان حزب توده بود که میکوشید در این فضا مشروعیتی به دست آورد. واکنش تند دکتر حمیدی به او نیز باید در همین چارچوب فهمیده شود. دکتر حمیدی بعد از نیما سخن گفت و وقتی نوبت به او رسید، شعری مشهور را خواند که در آن تندخویانه به نیما حمله میکرد:[4]
به شعر اگر چه كسی آشنا چو نیما نیست سوای شعر، خلافی میانه ما نیست
…
رهی كه فاصل گفتار او زگفت من است كمی ز راه زمین تا بر ثریا نیست
به پیش من همه اشعار او معمایی است اگرچه در بر او شعر من معما نیست
خودش بر آن كه ز ما قرنها دویده به پیش به گوش ما سخنش زین قبل خوش آوا نیست
مرا گمان كه كسی با چنین عقیدت و فكر ز نسل آدم و از دودمان حوا نیست
…
دو قطعه خواند: «فرحناكِ شام» و «روشنِ روز» دو قطعه شعر كه روی زمینش همتا نیست
من از شنیدن آن تا خبر شدم، دیدم كه پیش چشمم جز تیرگی هویدا نیست
بخواند شعر و به من گفت زین دو قطعه شعر كدام زیبا هست و كدام زیبا نیست؟
به خنده گفتم: ای اوستاد هر دو یكیست شنیده ای كه جدا اصل سگ ز روبا نیست
گر این عجایب محض است، آن غرایب صرف یكی كم از دگری ناپسند و رسوا نیست
چو این شنید به گفتار خود گواه آورد ز قول اجنبیانی کشان سر و پا نیست[5]
از این قبیل که نیماست پیشتاز ادب که سبک نیما الا که سبک نیما نیست
ولیک اجنبی بیخبر چه میداند لطائف سخن کش ز جد و آبا نیست
قضاوت دگران در زبان و گفتهی ما کم از قضاوت ما در زبان آنها نیست
چنین سخن که او را هست بوالعجب سخنی است که باز با همه شیرینیات گوارا نیست
سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حمق سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود بعید نیست شعری شود که شیوا نیست
حقیقت آن دو چیز است شعر، صنعت و ذوق اگرنه صنعت تنهاست، ذوق تنها نیست
گمان برند گروهی که غافل از سخناند که وزن و لفظ قبایی به قدّ معنا نیست
مرا عقیده برآن است کاین خطا زآنجاست که خیلتاش سخن، طبع حکمفرما نیست
در این قصیده به شعرهایی اشاره شده که انگار زمانی نیما برای دکتر حمیدی خوانده بوده و در برابر انتقاد خود به خودستایی و گواه آوردن از دیگران بسنده کرده است.
دربارهی قصیدهی حمیدی در نقد نیما، نکتهی مبهمی هست و آن هم این که شاعر در این کنگره نتوانست قصیدهی یاد شده را بخواند و ناچار شد آن را نیمه کاره رها کند. دلیل این که شعر حمیدی در کنگره نیمهکاره خوانده شد، در منابع گوناگون به اشکال متفاوتی توضیح داده شده است. بیشتر منابع، که مرجع اصلیشان روایتِ دوستداران نیما (طاهباز، شاملو و آلاحمد) است، میگویند که ملکالشعرای بهار که برای نیما احترامی فراوان قایل بود و در ضمن رئیس کنگره هم محسوب میشد، به احترام نیما جلوی حمیدی را گرفت و نگذاشت شعرش را بخواند. در همین روایت میخوانیم که نیما با وجود جلوگیری بهار برخاست و درخواست کرد که شعر خوانده شود و شجاعانه گفت که تاریخ دربارهاش به درستی داوری خواهد کرد.
این روایت دو بخش دارد. محورِ اصلی آن به بهار مربوط میشود و بر اساس احترام او به نیما و نقش فعالش در جلوگیری از حمیدی استوار شده است. بخش فرعی آن، بزرگواری و رواداری نیماست که در عین مخالفت اهل مجلس خواستارِ خوانده شدنِ شعرِ مخالفش شد. هر دو عنصر یاد شده ناجور و ناپذیرفتنی به نظر میرسند. از سویی با توجه به روحیه و شخصیت نیما چنین بلندنظری غریبی آن هم در آن مجلس از او بسیار بعید است. از سوی دیگر خشم و خروش بعدی او بابت سرودهی حمیدی با چنین روایتی سازگار نیست. یعنی نه پیشینهی رفتار نیما چنین رواداری و بلندنظریای را در مقابل مخالفان محتمل میسازد، و نه خود نیما در ردپاها و یادداشتهایی که در این زمینه به جا گذاشته در این راستا چیزی عنوان کرده است. در واقع بیان او همواره دربارهی حمیدی و شعرخوانیاش در آن شب تند و خشمآگین است و بعید است با چنین روحیهای در آن شب چنین سخنی در حمایت از خوانده شدنِ شعر گفته باشد و بعد هم هیچ اشارهای به این بزرگواریاش نکرده باشد.
شواهد دربارهی بهار هم به واژگونهی این روایت گواهی میدهد. یعنی بهار نه نیما را شاعر میدانسته و نه برای او احترامی قایل بوده است. از نظر جبههی سیاسی و ارتباط فردی هم بهار استاد و همجبههی دکتر حمیدی محسوب میشده است. بنابراین روایت یاد شده به سادگی دروغ است. گذشته از نامحتمل بودنِ این روایت، سند محکمی داریم که دلیلِ جلوگیری از شعرخوانی حمیدی را نشان میدهد و در ضمن دیدگاه بهار نسبت به نیما را هم روشن میسازد. این سند از این نظر هم اهمیت دارد که پشتیبانی سیاسی زورمند و تعیین کنندهی حزب توده از نیما را در این مقطع تاریخی نشان میدهد.
در مجموعهی نامههای بهار، سندی چاپ شده که دو سال بعد از این کنگره نوشته شده و مخاطبش مجتبی مینوی است. بهار در این نامه از شعرهای نو و رواج لحن عوامانه در ادبیات شکایت میکند و بعد در چند جمله کلِ پرسشهایمان در این زمینه را پاسخ میدهد. بهار در این نامه مینویسد:
«آقای مینوی، پیرارسال دعوتی از طرف انجمن ادبی روابط ایران و شوروی از نویسندگان و شعرای ایران شد. من بیچاره هم چون وزیر فرهنگ بودم ناچار بودم پیشنهاد آقای مستشارالدوله را که رئیس انجمن بود، پذیرفته آن را اداره کنم. خطابهی من و اشعار رفقای ما در بین شعرها و اسلوب مکتب جدید توده که شعر بی وزن و قافیه را ترویج میکرد، مستهلک گردید و شعر «نیما» و «رواهیچ» جواهری و مهملات تبریزیان جوان ماها را زیر گذاشت و حتا اجازه ندادند که آقای حمیدی شاعر جوان، قصیدهی انتقادیه از نیما که خود نیما هم حرفی نداشت که خوانده شود، بخواند و به من اعتراض کردند که اگر بخواند ما از جلسه خارج میشویم و بیچاره از وسط قصیده، ترک خواندن کرد…»[6]
از اینجا معلوم میشود که دوستداران نیما این نکته که او اعتراض محکمی به خوانده شدن قصیده نکرده را به صورت نمایشیِ برخاستن او در مجلس و سخنانی دربارهی داوری تاریخ تحریف کردهاند، و به کلی موضع بهار و سایر حاضران را نیز واژگونه ساختهاند. این سند در ضمن حمایت سرسختانه و پرخاشگرانهی حزب توده از نیما را در این هنگام نشان میدهد، و در ضمن علنی میکند که نیما در این دوران به عنوان سخنگوی حزب توده مطرح بوده و شعر بی وزن و قافیهاش بخشی از تبلیغات این نهاد سیاسی محسوب میشده است.
با این همه، دکتر حمیدی شیرازی شعرش را در روزنامهها و مجموعهی اشعارش چاپ کرد و این قصیده با استقبال فراوان روبرو شد. در حدی که هوشنگ ابتهاج که دوست نیما محسوب میشد و در هواداری از نیما شهرتی دارد و مسلک و مشرب حزبی و سیاسیاش هم با او یکی بود، در کتاب خاطراتش چند بار به این شعر اشاره میکند و هربار میگوید که قصیدهای «خیلی خوب» و «فوقالعاده» است و «شاهکاره واقعا»![7] بعد از آن تا حدود ده سال نیما در عمل از صحنهی شعر جدی بیرون رانده شد، تا آن که متحدی نیرومند به نام احمد شاملو پیدا شد و بار دیگر نام و شهرت نیما را تجدید کرد. این کنگره و برخورد مخالفتآمیز و دشمنانهی حاضران که تا حدودی به موضع سیاسی حزب توده در ماجرای آذربایجان مربوط میشد، تاثیر بدی بر نیما گذاشت و کینهاش نسبت به ادیبان و مشاهیر فرهنگی را دو چندان کرد. نیما تا پایان عمر با بدگمانی فکر میکرد دعوت شدنش به کنگره دسیسهای بوده از جانب ناتل خانلری و طبری تا او را بیآبرو و «کنف» کنند.[8] بعد از آن به دشمن بی امان ناتل خانلری و طبری تبدیل شد و خودش و پیروانش بعدها هرچه از دستشان بر آمد در تخریب و دشنام به حمیدی شیرازی کوتاهی نکردند.
اما حقیقت امر آن است که هم ناتل خانلری و هم طبری در واقع لطفی بزرگ به نیما کردند و راه را برای مطرح شدناش در حلقهی نخبگان فرهنگی گشودند. واقعیت آن است که احسان طبری هنگام سخنرانیاش همچنان نیما را یکی از پیشکسوتان شعر نو دانست و با این همه نتوانست سستی و ضعف زبان او را نادیده انگارد. بخشی از گفتار او که در آن به نیما اشاره شده بود، این است:[9]
« در شعر کلاسیک فارسی هر سهی اینها (شکل یا سبک کلام، مضمون و شیوهی تعبیر) بهنحو عجیبی ثابت مانده است و همین جمود و ثبوت ممتد قواعد شعری و سبک کلام و مضمون و شیوهی تعبیر موجب شد که نظم یا versification بر شعر یا poesie در ایران غلبه کرد… مختصات تحول اخیر آن است که در هر سه این عناصر حرکتی و انقلابی پدید شده است. باید راه این حرکت را مشخص کرد… نخستین تحولی که باید انجام بگیرد آن است که شاعر خود را از قیود زیادی که جمود شکل و مضمون و تعبیر بر او تحمیل کرده است، بهنحو عاقلانهای رها کند. برای اینکار نباید شتابزدگی یا دیوانگی کرد… میتوان یکمرتبه به صحنه پرید و گفت من میخواهم انقلاب ادبی کنم. انقلاب ادبی شرایط دارد. انقلاب باید متناسب با شرایط محیط باشد… امروز نیما یا دیگران فقط شروع میکنند. اگر فلسفه این شروع صحیح است پس باید از آن پشتیبانی کرد. فلسفه اینکار اینست: دنیای نو، زندگی نو، به هنر نو احتیاج دارد. در این حقیقت حرفی نیست… هنوز شکل و زبان شعر نوین نضج نگرفته است. دهخدا و بهروز در نثر زبانی ایجاد کردهاند که رنگین و گیرنده و پرمعنی است. اینکار در شعر نشده و انجام آن نیز به این زودیها ممکن نیست.»
نیما این اشارهها را توهینآمیز مییافت و فکر میکرد طبری در پی نکوهش او و مخالفت با اوست. آن است که انیاشهنگی گشودند. انلری و هم طبری در واقع لطفی بزرگ به نیما کردند و راه را برای مطرح شدنم مخالف بودند و جبههی ضد هم آنچه که او نادیده میانگاشت، آن است که احسان طبری در این کنگره نقشی دشوار را بر عهده داشت. او به عنوان ایدئولوگ حزب توده از طرفی میبایست سلیقه و زیباییشناسی فرمایشی دولت شوروی را بر ادیبان و شاعران تحمیل کند، و از سوی دیگر ضرورت داشت که ادیبان استخواندار و سیاستمداران قدیمی و خوشنامی مانند بهار و دهخدا و رشید یاسمی را که در جلسه حضور داشتند با خود همراه سازد و ایشان را دست کم به شکلی صوری در پیوند با حزب نگه دارد. طبری در این سخنرانی کوشید هر دو کار را با هم انجام دهد. یعنی از سویی با تاکید بر تمایز شعر و نظم که پیشنهاد بهار بود، میکوشید خود را به جبههی ادیبان نوگرای استخواندار منسوب سازد، و از سوی دیگر با اشاره به نیما میخواست برای او هم در این میان جایی باز کند. هم موقعیت نیما طوری بود که دفاع بیش از این از او ممکن نبود، و هم شعرهایش واقعا ارزش زیباییشناسانه نداشت و طبری نیز به قدر کافی در این مورد هوشمند بود.
بنابراین او کوشید به شکلی نیما را در این زمینهی ایدئولوژیک از رویارویی کهن و نو، به عنوان آغازگری در جبههی نو تثبیت کند. او این کار را با پرداخت رشوهای انجام داد، و آن هم استفاده از زبان بهار برای صورتبندی این تقابل بود، و بزرگ داشتن و ستودن ادیبان ملیگرایی مثل دهخدا و بهروز، و در ضمن تاکید بر ناهمواری و بدوی بودنِ تلاش نیما. اما جانِ کلامش همان بود که «اگر فلسفهی این کار صحیح است، پس باید از آن پشتیبانی کرد.» یعنی اگر سرودههای نیما با تمام ایرادهایش در جبههی ترقی و پیشرفت و حرکت به سمت سوسیالیسم قرار میگیرد، پس باید برایش تبلیغ کرد و برایش یارگیری کرد. نیما اما به ظاهر این پیچیدگیها را در نمییافت و انتظار داشت طبق خودانگارهی متورمی که از خویش ساخته بود، در این کنگره به عنوان ادیبی طراز اول مورد استقبال قرار گیرد. به همین دلیل هم سخت از طبری خشمگین شد و بعد از آن دیگر به طور رسمی با حزب توده همکاری نکرد. هرچند مرام کمونیستی خود را همچنان حفظ کرد و با افراد مشترک و واسطههایی که مهمترینشان احمد شاملو و جلال آلاحمد بودند، پیوندهای سازمانی خود را با جریان چپ حفظ کرد.
روند تثبیت مشروعیت نیما و پشتیبانی از حقانیت او با احسان طبری آغاز نشد و با او خاتمه نیافت. اما طبری یکی از چهرههای مهم و سرشناس در این میان بود. گذشته از او، دو تن از مهمترین مدافعان شعر نیما، مهدی اخوان ثالث و سیاوش کسرائی بودند. هردوی ایشان در زمان نوشتن شرحی بر شعر نیما و دفاع از وی، شهرتی داشتند و هردو هم در این هنگام به حزب توده وابستگی داشتند. کسرائی بعد از مرگ نیما در سال 1350 بر «مرغ آمین» شرحی نوشت و درست مثل طبری مضمون آن را به انقلاب کمونیستی و خلق و نویدِ سوسیالیسمِ جهانی مربوط دانست.[10] اخوان هم در 1357 شرحی بر «کار شبپا» نوشت[11] و آن را دقیقا در همین چارچوب تفسیر کرد و موضوع شعر را توصیف یک رنجبر (پرولتر) دانست. پیش و پس از ایشان بارها و بارها دیگرانی با همین پایبندیهای سیاسی و ایدئولوژیک، و چه بسا بارها که بدون این قیدها و تنها از سر تقلید، همین گفتمان را بازتولید کرده و مدام بر حواشی آن افزودهاند. حاصل کارشان، تابویی اجتماعی است که نگریستنِ نقادانه به متون نیما و ارزیابی صریح و روشن آنها را امری خطرناک و زشت و «مخالف با مصلحت» قلمداد میکند. درست به همان ترتیبی که در داستان لباس نوی پادشاه، دربارهی برهنگی زنندهی شاهی زودباور رخ نموده بود.
با وجود زحمتهای احسان طبری برای مطرح کردن نیما و برکشیدناش در صحنهی فرهنگِ آن روز، نیما به سرعت بعد از کنگره راهش را از تودهایها جدا کرد. موقعیت او این بار تفاوتی یافته بود و آن هم این که حضورش در کنگرهی نویسندگان و پرخاش حمیدی به وی اعتباری و جایگاهی به وی بخشیده بود که تا پیش از آن بهرهای از آن نداشت. نیما در زمستان 1326 که نیروی سوم تاسیس شد، به آن پیوست. دلیلش تا حدودی دشمنی موقت و زودگذرش با حزب توده بود و تا حدودی دوستیاش با جلال آلاحمد، که او هم این راه را برگزیده بود. جلال در نخستین شمارهی نشریهی «اندیشهی نو» که ارگان این حزب بود، شعرِ «خواب زمستانی» را از نیما منتشر کرد و این شعری بود که در خرداد 1320 سروده شده بود. بعدتر هم در دی ماه 1330 او «مرغ آمین» را در مجلهی دیگری از نشریات نیروی سوم به چاپ رساند. با این همه نشریات ادبی غیرسیاسی همچنان داوری خویش را دربارهی نیما حفظ کردند. مجلهی سخن که معتبرترین نشریهی ادبی پایتخت بود، تا پایان از انتشار اشعار نیما خودداری کرد و تنها در دیماه 1338 به مناسبت مرگ نیما از او یادی کرد و خاطرهاش را بزرگ داشت. بیآن که شاعر بودن یا کیفیت شعرش را بستاید.
در این میان چنین مینماید که استوارترین پیوند میان نیما و جلالآلاحمد برقرار بوده باشد. در حدی که بعد از کودتای 28 امرداد، نیما که دستخوش پارانویا بود و خود را در مخاطره میدید، جلال را تنها معتمد خود تشخیص داد. در زمان کودتای ۱۳۳۲/۵/۲۸ نیما شعرهایش را در گونیای ریخت و آنها را به خانهی جلال برد که در همسایگیشان میزیست. کمی بعد پلیس به خانهی نیما ریخت و همه جا را گشت. اما آنها به شعرهایش کاری نداشتند و دلیل حضورشان آن بود که شنیده بودند نیما در خانه تفنگ دارد و شبها با گروهی پنهانی جلسه برگزار میکند.[12]
نیما در سالهای پایانی عمر خود بیشتر در چارچوب نیروی سوم میاندیشید. یعنی گرایشهای چپ خود را حفظ کرده بود، اما از خرداد 1332 به جرگهی ملیگرایان پیوسته بود و در نامههایش از اوستا نقل قول میکرد و میگفت که شعر ایرانی ادامهی گاتها و ودا است.[13] اما مفهومی از ملیت که در مییافته همچنان گنگ و مبهم است و انگار بیشتر زیر تاثیر جلال آل احمد و فعالان نیروی سوم صادر شده، تا درکی درونی و عمیق از هویت جمعی.
به هر صورت روشن است که در این زمان به کلی از توده کناره میجسته است. در مقدمهای که بر دفتر شعر منوچهر شیبانی نوشته، اشارههایی دارد که نشان میدهد از سیاست حزب توده بیزار است و رویکردی ایران گرایانه را در پیش گرفته است. باید به این نکته توجه کرد که شیبانی از شاعرانی بود که توسط نشریههای چپ مطرح شد و خودِ نیما هم در مقدمهاش مینویسد که «قطعهی معروف مهجر شما در مجلهی مردم شما را در عداد گویندگانی میگذارد که باید ادبیات معاصر متوجه آن باشد.»[14] این شعر مضمونی چپ داشت و روزنامهی مردم هم ارگان حزب توده بود. با این حال نیما کمی بعد میگوید: «هرکس که ایران را دوست دارد، حمایت از کسانی میکند که در راه او کار میکنند.»[15] و در نهایت به این جملهی جالب توجه میرسد که: «آدم خندهاش میگیرد از سادهلوحی برخی از رفقا. بعضی از رفقا متوقعاند که اگر شاعر و نویسنده سرفه و عطسه هم میکند، سرفه و عطسهی او اجتماعی باشد و حتما به آن اندازه که طبقهی معین میخواهد در آن فایده پیدا کند.»[16] و این حملهی مستقیم است به ادبیات متعهدِ آن روزها که توسط حزب توده تبلیغ میشد. این مضمون با جملهای از نامهای از نیما سازگار است که در آن میگوید «من تودهای نیستم، (تودهایها) نوکر روسها و پستتر از این نوکر طبریها. احمقها خیال میکردند من تودهای هستم. نوکر استالین شهوتران هستم.»[17]
با تمام این حرفها، حزب توده همچنان نیما را به خود منسوب میداشت و به سادگی از سرمایهگذاریای که بر او کرده بود دست بردار نبود. نشریهها و اسناد تبلیغاتی تودهایها با وجود این تک مضرابهای مخالفخوانِ نیما، همچنان او را به عنوان شاعری پیشرو میستودند و به تلویح یا تصریح وی را به جریان توده منسوب میدانستند و وی را کمونیست و چپگرا میدانستند. واقعیت آن است که این برداشت درست هم بود و نیما به راستی به همین موضع سیاسی وابستگی داشت، هرچند به خاطر خلق و خوی خاصاش و بدبینی فراواناش از خودِ سازمانِ حزب توده و رهبرانش رنجیده بود. با این همه نیما همچنان تا پایان عمر پیوندهای خویش را با ادیبان و فعالان تودهای حفظ کرد.
در سال 1329، نیما که واپسین سالهای عمرش را میگذراند، به همراه سی ادیب دیگر دعوتنامهای را که از طرف حزب توده برای فستیوال بخارست تنظیم شده بود امضا کرد. از امضا کنندگان دیگر این متن میتوان به صادق چوبک، محمود تفضلی و بامشاد اشاره کرد، که همگی تودهای بودند. بامشاد در این میان مدیر مدرسهای بود که نیما به طور صوری در آن درس میداد و انگار او امضای نیما را گرفته بود. جلال که در این هنگام از دشمنان قسم خوردهی حزب توده بود و نیما را هم به عنوان یاور همراه خود به نیروی سوم برده بود، از این موضوع خشمگین شد و نامهای خطاب به نیما منتشر کرد که عنوانش این بود: «دوست پیر شدهام، آقای نیما». و منظورش از کلمهی پیر در اینجا، خرفتی و فرتوت شدنِ ذهن نیما بود و اشاره داشت به آندره ژید که در کتاب «بازگشت از شوروی» دربارهی رومن رولانِ هوادار شوروی گفته بود او «پیر» شده است. جلال در این نامه به نیما تاخت و او را به بندگی شوروی متهم کرد.[18] پاسخ نیما به جلال به نظرم در میان تمام نوشتههای او متینترین و خردمندانهترین متن است. او با فروتنی گفته بود که شاید پیر و بیعقل شده باشد، اما با کسی دشمنی ندارد و جلال را هم به همین راه دعوت کرد و نوشت که «امیدوارم مثل من پیر شوی!»[19]
با مرور تمام این شواهد، میتوان چنین داوری کرد که نیما شهرت و اعتبار خود را به عنوان شاعر بیش از هر نهادی مدیون حزب توده است، و حزب توده هم از نظر بافت زبانی و گفتمان، بیش از سایر شاعران دنبالهرو و بهرهجوی زبان خاص نیما بوده است. تمام شاعران سرسپردهی شوروی که مبلغ حزب توده بودند خود را شاگرد نیما میدانستند و برای او جایگاه استادی قایل بودند و در میان ایشان سیاوش کسرائی و اسماعیل شاهرودی مهمتر از بقیه هستند. نیما به تعبیری، اولین شاعر تودهایست، و میتوان گفت که با وجود افت و خیزهای فراواناش در ارتباط با این حزب، تا پایان عمر نیز چنین بود. بدون حزب توده، شاعری به نام نیما نمیداشتیم، و بی نیما، ساختار و ریختِ گفتمان چپگرایان ایرانی به وضعیت امروزین در نمیآمد.
- طاهباز، 1380: 259. ↑
- بهار، 1387: 598-596. ↑
- امینی، 1381. ↑
- حمیدی شیرازی، 1363: 177-180. ↑
- در این بیت گویا حمیدی به هواداری تودهایها و روسها از نیما اشاره میکند و ایشان را اجنبی میخواند. چون در آن تاریخ کس دیگری را نمیشناسیم که نیما را ستوده و جدی گرفته باشد. ↑
- بهار، 1379: 191-192. ↑
- ابتهاج، 1392، ج.2: 886-887. ↑
- طاهباز، 1380: 260-261. ↑
- طبری، 1357/1325. ↑
- کسرائی،1382: 13-26. ↑
- اخوان ثالث، 1357: 243-270. ↑
- طاهباز، 1380: 266. ↑
- یوشیج، 1350: 28. ↑
- یوشیج، 1368: 369. ↑
- یوشیج، 1368: 370. ↑
- یوشیج، 1368: 371. ↑
- یوشیج، 1369: 224. ↑
- آل احمد، 1329 پ. ↑
-
یوشیج، 1368: 657-662. ↑
ادامه مطلب: گفتار ششم: نیما و دیگران (۱)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب