گفتار چهارم: برج بابل
نُه آیهی اول باب یازدهم سفر پیدایش داستان برج بابل را شرح داده است. این بخشی از متن یهوه (J) است و از چند نظر اهمیت دارد. نخست آن که تصویری از خداوند به دست میدهد که به خاطر حسد و تنگنظریاش و نگرانیاش دربارهی نیرومند شدن انسان، به داستان درخت معرفت و دروغگویی خدا دربارهی ماهیتاش[1] و به ویژه طرد آدم از بهشت از ترس خوردناش از درخت حیات[2] شباهت دارد.
دومین نکته آن که تصویری از جغرافیای اساطیری تورات به دست میدهد. در این بخش میخوانیم که مردمان پس از توفان نوح «سوی شرق» کوچیدند. تعبیر توراتی در این مورد «بقِدِم» (מִקֶּ֑דֶם) است از ریشهی «قدم» که پیشاروی و جلو معنی میدهد و استعارهای برای شرق هم هست. این حرکت به شرق در نهایت ایشان را به سرزمینی به نام شنعار (שִׁנְעָ֖ר) رساند[3] که همان جایگاه شهر بابل بود.[4] این نام را پیشتر در داستان نمرود هم داشتیم و به همراه بابل خاستگاه قدرت وی قلمداد شده بود. دربارهی معنای شنعار چند نظر وجود دارد. یکی آن که این را تحریف شدهی «شومِرو» بدانیم که همان کلمهی سومر در زبان اکدی بوده است. دیگری آن که بخش اول آن را «شِن» را به معنای «دو» (خویشاوند با ثانی در عربی) بدانیم و بخش دوم آن را «عاریم» (یعنی شهرها) یا «نِهاروت» (یعنی نهرها) بگیریم. در این حالت شنعار معنای دو رود، دو شهر یا سومر را حمل خواهد کرد. نکتهی سوم آن که در متن تاکید شده کل زمین در آن هنگام زبانی یکسان (سافاه اَخاث: שָׂפָ֣ה אֶחָ֑ת) و گفتار یکسان (دباریم اخادیم: דְבָרִ֖ים אֲחָדִֽים) دارند.[5]
داستان برج بابل نمونهای مشهور از اساطیر توضیح دهندهی خاستگاه است. یعنی دلیل اختلاف میان اقوام و ناهمسانی زبانها را شرح میدهد. اما کارکرد آن به همین جا محدود نیست. این مردمی که به خاطر وحدت زبانی متحد بودند، در سرزمین شنعار شهری و برجی ساختند و انگیزهشان این بود که «تا نامی برای خود پیدا کنیم و مبادا که بر زمین پراکنده شویم».[6]
این اشاره مهم است، چون نام دادن به چیزها که کنش ارجمند آدم بود و به تکمیل خلقت جانداران –از جمله همسرش حوا- منتهی شد، در امتداد کنش آفرینندگی خداوند قرار داشت. از این رو مردمی که میکوشیدند با ساختن برجی انسجام و یگانگی خود را حفظ کنند و نامی برای خود بیافرینند، به نوعی پس از پالایش توفان نوح دست اندرکار بازبینی خلقت خویش و تکمیل مجدد آفرینش خود بودند. این که خدا در این روند مداخله میکند و آن را با فرو ریختن برج بابل و ناهمگون ساختن زبانها مختل میسازد، جای توجه دارد.
پس برج بابل در اصل نشانهای برای تکمیل خلقت و یافتن نام است، که میتواند به قدرت یافتنشان و همسان شدنشان با خدا منتهی شود. این دقیقا همان است که خدا نیز هنگام دیدن روند ساخت برج و شهر در مییابد و میگوید «همانا قومی است یگانه و همگیشان زبانی یکتا دارند، و این کار را آغاز کردهاند و اکنون هیچ کاری که قصدش را بکنند برایشان ناممکن نیست».
به این ترتیب گفتمان یهوه در برخورد با برج بابل کمابیش همسان است با آنچه که در برخورد با درخت معرفت و حیات دیدیم. برج بابل به درخت حیات شباهت دارد که دستیابی به آن انسان را به پایگاهی خداگونه میرساند و از این رو یهوه که خداوندی حسود و تنگنظر است میکوشد ایشان را از دستیابی بدان باز دارد. در این معنا فرو ریختن برج بابل و واگرایی زبانها همسان است با هبوط آدم از بهشت و مسدود شدن راه دستیابیاش به درخت حیات. به همین ترتیب اقتداری که در مینو از ترکیب معرفت و حیات جاویدان حاصل میشد، با قدرتی که در گیتی از یگانگی زبانها بر میخیزد یکسان است و یهوه در همهي این موارد نیرویی کمابیش شر است که آدمیان را از تعالی و پیشرفت باز میدارد.
بعدتر که آیین یهود در زبان یونانی صورتبندی شد و به ویژه در عصر مسیحیت که کل این اساطیر به دست کسانی مثل فلاویوس یوسفوس در بافتی یونانی-لاتینی بازنویسی شد، خوردن از میوهی ممنوعه و کوشش برای ساخت برج بابل همچون نمودی از «غرور و سرکشی» (هوبریس: ) تفسیر شد که در اساطیر یونانی پیشینه و ریشهای تنومند داشت. اما باید توجه داشت که مفهوم هوبریس ریشه و میوهای یکسره یونانی دارد. یعنی مفهومی است که از دل نظام اجتماعی ویژهی دولتشهرهای یونانی زاده شده و بدان وابستگی دارد.
مفهوم هوبریس یونانی از سویی جبرگرایانه است و آدمیان را عروسکهایی در دست خدایان میداند که سزاوار ارادهی آزاد نیستند و از این رو طلب حق تعیین سرنوشتشان چنین تفسیر میشود که پا را از گلیم خود درازتر کردهاند. از سوی دیگر این مفهوم سخت با نظام بردهداری یونانی گره خورده و در اصل نافرمانی بردگان در برابر اربابانشان را نشان میداده و همان را بر آسمان منعکس میکرده است. این عناصر در جامعهی قبیلهای سادهای که متن تورات را پدید آورد وجود نداشته، و با زمینهی کلانتر و گستردهتر تمدن ایرانی که نوشته شدن تورات در بسترش انجام پذیرفته، تعارض دارد.
بافت تمدن ایرانی دقیقا بر واژگونهی این پیشداشتها تاکید دارد و این برای نخستین بار توسط زرتشت صورتبندی و تدوین شده است. بر این مبنا انسان سرشتی همسان با خداوند دارد و اصولا هدفش آن است که همچون خدایان شود. از این روست که اصولا درخت معرفت و حیات در بهشت وجود دارد، و مار که حوا را به خوردن میوهاش بر میانگیزد، «هوشیارترینِ جانوران» است. یعنی هرچند دو داستان مورد نظرمان بر شکلی از جبرگرایی و گسست میان ذات خدا و انسان تاکید میکنند، اما این کار را در بافتی عبرانی-مصری انجام میدهند و نه یونانی- رومی.
مداخلهی خداوندی حسود در تعالی انسان به مرتبهی خدایان از جنس انتقامجویی (نِمِسیس) ایزدان یونانی نیست، که بیشتر به دسیسهچینی فرعونی خدایگونه برای مطیع کردن رعیت سرکشاش شباهت دارد. به همان ترتیبی که ارتباط مردم با یهوه بیشتر به تبعیت بردهوار مردم از قدرت سیاسی متمرکز و سلطهگر مصری شباهت دارد، تا روابط کمابیش آشفتهی طبقهي بردگان و طبقهی بردهداران در دولتشهرهای آشوبزدهی یونانی، که جایگاه ظهور مفهوم هوبریس بوده است.
گذشته از این دلالت اساطیری، احتمالا اشارههایی تاریخی نیز در این داستان میتوان یافت. باید توجه داشت که ترکیب مشهور «برج بابل» (میگدَل بابِل: מִגְדַּל בָּבֶל) در خودِ تورات نیامده و به جای آن همواره «شهر و برج» (אֶת-הָעִיר וְאֶת-הַמִּגְדָּל) را میبینیم. یعنی آنچه در این بخش مورد حمله بوده و نمود سرپیچی آدمیان شمرده شده، خودِ مفهوم شهر است و نه لزوما برج. بعدتر برج به خاطر آن که سازهای بلند برای گذار به آسمان مینماید، همچون نمادی برای این جریان به کار گرفته شده است. اما در متن ساخته شدن «شهر و برج» با خشت و قیر را میبینیم و نه فقط برج را.
تاکید بر شهر زمانی روشنتر میشود که به بازیهای زبانی متن توجه کنیم. نویسندهی این متن آشکارا با شهر بابل دشمنیای داشته است. چون اسم بابل که در اصل بابایلانی (یعنی دروازهی خداوند) بوده را با مفهوم بَلبَله زبانی همنشین کرده و به این ترتیب طعنی به این نام وارد آورده است.[7] در متن میخوانیم «از آن رو آنجا را بابل (בָּבֶ֔ל) نامیدند، چون یهوه آنجا زبان همهی اهل زمین را مشوش (بابَل: בָּלַ֥ל) ساخت».[8]
از اینجا بر میآید که نویسندهی متن دشمنیای با اهالی بابل داشته است. چنین کشمکشی میان بابل و یهودیان تنها پس از فروپاشی دولت آشور و حملهی نبوکدنصر دوم به فلسطین نمایان شد. اشاره به برج بابل هم در این معنا میتواند تاریخمند باشد. چون در قرن ۲۸ تاریخی (ق ۶ پ.م) و درست پیش از آن که بابل زیر فرمان کوروش قرار بگیرد، نبوپولسر و نبوکدنصر دوم که واپسین شاهان بزرگ دولت نوبابلی بودند زیگوراتی بزرگ و پرابهت در این شهر ساختند که اِتِمِنانکی نام داشت و توصیف تورات از برج ساخته شده با خشت و قیر با آن سازگاری دارد.[9] به تازگی کهنترین نسخه از بازنمایی و توصیف این برج کشف شده که مربوط به دوران نبوکدنصر دوم (۶۰۴-۵۶۲ پ.م) میشود و حدود سی سال پیش از ورود کوروش به بابل نوشته شده است.[10]
این برج در سراسر دوران هخامنشی بر پای بود و شکوه و جلالش چندان بود که هرودوت توصیفی اغراقآمیز از ابعاد عظیمش به دست داده و آن را معبد زئوس-بعل نامیده است. این معبد پس از ورود اسکندر به بابل به کلی نابود شد. منابع امروز اروپایی نوشتهاند که اسکندر چون قصد داشت با خشتها و کاشیهایش معبدی دیگر درست کند، آن را کاملا متلاشی کرد، اما پیش از ساختن معبد تازه درگذشت.[11] شواهد تاریخی اما نشان میدهد که اسکندر به سادگی در پی غارت گنجینههای گرد آمده در این معبد بوده و چنان که مقدونیان در موارد دیگری هم عمل میکردند، معبد را غارت کرده و ساختمانش را ویران کرده است.
داستان برج بابل در بافت ادبیات جهان باستان نیز ریشه دارد و میتوان روایتهای کهنتری را تشخیص داد که این داستان از درآمیختن آنها حاصل آمده است. داستان برج بابل در واقع ترکیبی از دو روایت است. یکی ماجرای ساخته شدن برجی بزرگ و ویرانی آن و تاثیر آن بر زبان، و دیگری سرکشی بشر و تلاشاش برای ایزدگونه شدن و شکست خوردن این کوشش مغرورانه.
خاستگاه روایت اولی احتمالا داستان «انمرکار و سرور آراتا» بوده است.[12] این متن که از داستانهای بسیار کهن سومری است، احتمالا در نخستین قرون تاریخی (ابتدای هزارهي سوم پیش از میلاد) شکل گرفته، اما نسخهای که ما امروز در دست داریم به قرن ۱۳ تاریخی( ق۲۱ پ.م) باز میگردد و ماجرای انمرکار شاه سومری اونوگ کولابا (اوروک) را بازگو میکند که برجی بزرگ (معبد اِئانا) را برای ایزدبانوی باروری اینانا میسازد. از سوی دیگر شاه دولتشهر آراتا (جایی در شمال ایلام) هم معبدی برای همین ایزدبانو میسازد.
انمرکار که برجی باشکوهتر ساخته از اینانا درخواست میکند تا او را بر آراتا چیره گرداند و مردم این شهر را وادار کند تا خراجی مشتمل بر سنگها و فلزات قیمتی برایش بیاورند تا با آنها معبدی برای انکی در شهر اریدو بسازد. اینانا به او اندرز میدهد که نمایندگانی را به همراه سپاهی برای گرفتن باج به آراتا بفرستد. انمرکار چنین میکند و به سربازانش میگوید مردم آراتا را –اگر باج ندادند- نابود کنند. بعد انمرکار دعایی میکند و میخواهد که زبان سرزمینهای گوناگون یگانه شود تا همگان با زبانی یکتا انلیل و انکی را ستایش کنند. باقی متن به درگیری دو شهر آراتا و اوروک مربوط میشود و تبادل پیام و هدایا از طرف دو شاه.
نسخهی دیگری از داستان برجسازی و برخورداری از قدرت الهی بر آن مبنا را در روایتی آشوری میبینیم که در قرن هشتم پ.م پدید آمده و به ساخته شدن ساختمانی پراقتدار (تازیمتو) در بابل اشاره میکند که در روز ساخته شد و شبانگاه به خاطر خشم خدایان ویران گشت. این متن گسیخته و پر شکاف است. اما معلوم است که در دوران کشمکش بابل و آشور نوشته شده و از این نظر که به برج بابل و ویران شدناش در اثر خشم خدایان اشاره میکند جالب توجه است.[13]
از سوی دیگر روایت مربوط به سرکشی انسان و کوشش برای همسان شدن با خدایان را داریم که گویا مضمونی ایرانی باشد. این مضمون را در داستان جم و کیکاووس میبینیم که نسخهی اوستایی هردو از قرن ۲۲ تاریخی (ق ۱۲ پ.م) در ایران شرقی وجود داشته است. در گاهان که سرودههای زرتشت است از گناه جمشید یاد شده و میدانیم که این گناه ادعای خدایی بوده است. داستان کیکاووس که کوشید با گردونهای بسته شده به عقابان به آسمان برود و خدایان را مطیع خود سازد بعدتر در منابع عبرانی و اسلامی با داستان نمرود بابلی ترکیب شده و به این ترتیب چنین مینماید که نمرود علاوه بر نقشی که همچون نماد دولت آشور بازی میکرده، نمادی از اقتدار انسانی هم به شمار میآمده و به این شکل با ایدهی شاه-پهلوان طغیانگری که خواهان غلبه بر خدایان است آمیخته شده باشد. واکنش یهوه در برابر ساخته شدن برج بابل تنها در کنار توجه به این آمیختگی قابل درک است.
- سفر پیدایش، باب دوم، آیههای ۹ و ۱۶ و ۱۷. ↑
- سفر پیدایش، باب سوم، آیههای ۱۴-۲۰. ↑
- سفر پیدایش، باب ۱۱، آیهی ۲. ↑
- سفر پیدایش، باب ۱۱، آیهی ۹. ↑
- سفر پیدایش، باب ۱۱، آیهی ۱. ↑
- سفر پیدایش، باب ۱۱، آیهی ۴. ↑
- Coogan, 2009: 15.↑
- سفر پیدایش، باب ۱۱، آیهی ۹. ↑
- Harris, 2002: 50–51. ↑
- Lorenzi, 2011.↑
- این شرح نامعقول و سادهلوحانه از ویرانی معبد به دست اسکندر در تارنمای ویکیپدیا در سرفصل مربوط به برج بابل آمده است. (https://en.wikipedia.org/wiki/Tower_of_Babel) ↑
- Kramer, 1968: 108–111.↑
- Smith, 2005. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: موسی و خداوند
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب