گفتار چهارم: همنشینان و مخاطبان بهار
بهار در عمر طولانی خود با طیف وسیعی از رجال و سیاستمداران و اهل ادب و فرهنگ همنشین بود. او طیف وسیعی از بزرگان و نامدارانِ گوناگون را در هر طیف سیاسی و فرهنگی به خود جذب کرده بود و مرجعی بود که نخبگانِ ایرانی برای سه نسل پیاپی از او حساب میبردند و اندرزهایش را اجرا میکردند. این نفوذ و فرهمندی تا حدودی دستاورد خلق و خوی آرام و مهربان و حسن سلوکش با مردمان بود، و تا حدودی در نبوغِ وی برای مدیریت روابطش با مخاطبانش مربوط میشد.
شاید بتوان گفت که نبوغ بهار در زمینهی خبرنگاری و مدیریت رسانهها به قدر استعداد ادبی و شعریاش چشمگیر و درخشان بوده است. بهار نخستین شاعر ایرانی است که به اهمیت رسانههای عمومی جدید پی برد و به جای آن که شعر خود را در انجمنهای ادبی یا دربارها و مجلسهای اشراف به مخاطبان عرضه کند، جمعیتی بسیار بزرگتر را هدف گرفت و برای انتشار افکار و اشعارش روزنامه و مجله منتشر کرد. به این ترتیب یکی از دلایل کامیابی بهار و شهرت باورنکردنیاش در میان تمام طبقات جامعه، استفادهی ماهرانه و هوشمندانهاش از مطبوعات بود. این که ملکالشعرای آن روزِ ایران، که در ضمن در سنین جوانی وکیل مجلس هم شد و بعدتر به وزارت فرهنگ هم دست یافت، در تمام این مدت روزنامهنگار و مدیر نشریههای گوناگون هم بوده است، بسیار مهم و معنادار است. بهار با وجود آن که در دستیابی به مناصب و موقعیتهای سیاسی و اجتماعی از همان ابتدا کامیابی خیرهکنندهای از خود نشان میداد، هرگز ارتباط با مخاطبان بینام و نشان و پرشمارِ عام را نادیده نینگاشت و در سراسر عمرش از هر فرصتی برای ارتباط مستقیم با ایشان استفاده کرد.
نخستین روزنامه را بهار در دوران نوجوانیاش و در مشهد به سال 1288 منتشر کرد. در آن زمان کار مطبوعاتی حرفهای گمنام و نوپا بود که بیشتر اهل سیاست بدان گرایش داشتند و ادیب مهمی را نمیشناسیم که در آن دوران روزنامه یا مجلهای منتشر کرده باشد. بهار در این مورد هم پیشتاز بود و هم در راهی نکوبیده و ناهموار پیش میرفت و مدام با مزاحمت و ممانعت نیروهای استبدادی روبرو بود. دوران روزنامهنگاری بهار در مشهد کمتر از چهار سال به درازا کشید. در این مدت او 167 شماره از روزنامههای نوبهار و تازهبهار را منتشر کرد. جالب آن که دو سومِ این چهار سال روزنامههای وی توقیف بوده و تنها یک سال و نه ماه این رسانه فعال و زنده بوده است. بهار بعد از ورود به تهران بلافاصله به دنبال کار انتشار روزنامه رفت و چندان شتابان پیش رفت که توانست تا دو ماه بعد نخستین شمارهی نوبهار را در تهران منتشر کند. 108 شماره از این روزنامه با افت و خیز بسیار در فاصلهی یکشنبه 29 آذرماه 1293 تا 22 اسفند 1296 خورشیدی منتشر شد. اما بعد از آن ناگهان روزنامهنویسی را رها کرد و نیروی خود را بر مجلهی دانشکده متمرکز ساخت. این مجله از اول اردیبهشت 1297 تا درست یک سال بعد به شکل ماهانه منتشر میشد. یعنی با وجود تاثیر عظیم و دیرپایی که در سپهر ادبیات کشور گذاشته، تنها دوازده شماره از آن منتشر شده است. بهار بعدتر هم در میانهی سال 1301 انتشار نوبهار را از سر گرفت، اما بعد از 34 شماره از آن دست کشید. در سوم اسفند 1321 هم بار دیگر نوبهار را احیا کرده که تا شمارهی 103 ادامه یافت، اما بعد از آن به دلیل بیماری بهار متوقف ماند.[1] بنابراین بهار در فاصلهی 1288 تا 1321، یعنی از بیست و سه سالگی تا پنجاه و شش سالگی در هر فرصتی که مییافته نوبهار را منتشر میکرده است. این نشریه که 413 شماره از آن طی سی و سه سال منتشر شد، یکی از دیرپاترین و عجیبترین روزنامهها در تاریخ مطبوعات ایران است.
با مرور محتوای نوبهار میتوان سه نکته را دربارهی رفتار بهار دریافت و از همین جا کلید تاثیرگذاری عمیق و گستردهاش را پیدا کرد. نخست آن که بهار در کار روزنامهنگاری و سنجش سلیقه و زبان مخاطب عام استعدادی شگفتانگیز داشت و روزنامهاش را به زبانی چندان روان و ساده و عامیانه مینوشت که گاه باور کردنِ آن که نویسندهی این متون ملکالشعرای وقت است، باورنکردنی مینماید. از سوی دیگر، بهار اصولی اخلاقی و ملی را در خط مشی خود رعایت میکرد و به این ترتیب هم مخاطب خود را آموزش میداد و هم موضع روشن و مشخصی را در برابرش نمایان میساخت. شاید مهمترین دلیلِ علاقهی مخاطبان به نوبهار، با وجود نامنظم بودنِ عجیبِ انتشارش، همین موضع ملی و سرسختانهی بهار بوده باشد، که در ضمن با بیانی روشن و نرم و معقول ارائه میشد و بزرگمنشی و درایت نویسندهاش را میرساند. سومین دلیل موفقیت بهار در مقام روزنامهنگار آن بود که قلمی عفیف و زبانی پاکیزه داشت. بهار در همه جا به عفت کلام و محترم بودن قلم و روزنامهاش میبالید و به راستی نیز چنین بود و با وجود آن که نثر و مضمون سخن بهار و همفکرانش بسیار انقلابی و تندرو بود، در روزنامهی نوبهار توهین یا ناسزایی به کسی دیده نمیشود و انتقادها همه مودبانه و محترمانه، هرچند بسیار صریح مطرح شدهاند. بنابراین مخاطبان او با مردی روبرو بودند که از منافع ملیشان با زبانی روان و مفهوم دفاع میکرد و در ضمن با شیوه و لحنی تمیز و شایسته نیز چنین میکرد. طبیعی بود که بهار با این ویژگیها جایگاه والایی در ذهن و دل مردمان پیدا کند.
با مرور زندگینامهی بهار و خاطراتی که دیگران از او نقل کردهاند، روشن میشود که آنچه در نشریههایش بازتاب مییافته، نمودی از شخصیت واقعیاش بوده است. همه در این مورد توافق دارند که میانگین ارتباطهای او با دیگران دوستانه و مهرآمیز بوده است. بهار از تنگنظریهایی که میان ادیبان و شاعران مرسوم است، و به خصوص از دشمنیهای بیامانی که بین اهل سیاست رواج دارد، گریزان بود. نه تنها بهار در این زمینه یگانهی دهر بود و با همه مهربانی میکرد، که دیگران نیز او را دوست داشتند و با او به همین ترتیب سلوک میکردند.
بهار در کل شخصیتی بسیار باادب و ملایم بود و آن جوش و خروش و گزندگی زبان ایرج و عشقی را نداشت. به همین دلیل هم حتا در میان جویندگان نامی که تجدد شعری را برافراشته بودند و خروج از هنجارهای شعر کهن را تبلیغ میکردند هم مورد احترام بود. او در نخستین کنگرهی نویسندگان کوشید از توهین دکتر حمیدی به نیما جلوگیری کند. هرچند حمیدی هم شاگرد او بود و هم با او کاملا همنظر بود و موضعی مشابه دربارهی نیما و حزب پشتیبان او (توده) داشت که به زودی بدان خواهم پرداخت. این ادب و ملایمت بهار وقتی بیشتر به چشم میآید که به حرفهی روزنامهنگاریاش توجه کنیم و سخن و لحن او را با سایر همکارانِ معاصرش بسنجیم.
بهترین جایی که میتوان ادب و متانت افراد را سنجید، آنجاست که با کسی دعوایشان شده و از کسی یا کسانی ابراز ناراحتی و دلخوری میکنند. این را میدانیم که بهار در کل از اقامت در تهران ناراضی بود و بارها به اخلاق ناشایست و بد تهرانيها اشاره کرده است. یکی از این اشارهها، موقعیت او نسبت به دوستان و اطرافیانِ سیاستپیشهاش را هم نشان میدهد و لحن و متانتش را هنگام حمله به دیگران نشان میدهد:[2]
شهر ری آشیانهی بوم است بوم اندر آن به مرثیهخوانی
هر بامداد خانه شود پر ز انبوه دوستان زبانی
غیبت کنند و قصه سرایند در شنعت فلان گروه و فلانی
آن روز راحتم که گریزم از چنگ آن گروه، نهانی
…گویی پی شکست بزرگان با دهر کردهاند تبانی
یارب، دلم شکست در این شهر حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد، منعم و درویش پستاند، پست، عالی و دانی
همچنین اندرکنش فرد با دشمنانش بهترین جایی است که میتوان برای فهم استواری اصول اخلاقیاش بدان نگریست. در میان سیاستمداران، مهمترین رقیب و مخالف بهار، فروغی بود که هوادار سلطنت پهلوی و به نوعی نظریهپرداز نظام شاهنشاهی جدید بود. با این وجود فروغی تمام اعتبار سیاسی خود را صرف کرد تا بهار را از تبعید برهاند و او را برای جشن بزرگداشت فردوسی در صدر مجلس بنشاند. به همین ترتیب، بهار نیز با وجود مخالفتی که با او داشت، زمانی که دشمنان قصد بیآبرو کردن فروغی را داشتند و منتخب شاهنامهاش را وامگیری و دزدی از تیمورتاش قلمداد میکردند، در شرایطی که هیچکس انتظارش را نداشت، به یاری او آمد و مقالهی بسیار تاثیرگذاری نوشت و نشان داد که این شایعهها دروغ است و فروغی خود آفرینندهی این اثر بوده است.
در میان رجال ادبی همعصرِ بهار، دوستی صمیمانه و نزدیکی را میان او و شاعران استخواندار همنسلش میبینیم. سوگنامههایی که برای عارف و عشقی سروده نشان دهندهی مهر و علاقهای است که به ایشان داشته و مرثیهی دیگرش به یاد پروین نیز نشانگر احترامی است که برای این بانوی جوان قایل بوده است. با تیمورتاش، لقمان الدوله ادهم، وثوقالدوله، و شمار زیادی از رجال بزرگ دوران خود دوستی نزدیک و بسیار صمیمانهای داشت که دهها سال به طول انجامید. همچنین از شعرهایش روشن است که با ستارخان، علامه طباطبایی، حسامزاده پازارگاد و یکی دو تن دیگر دوستیای داشت دیرپا که گاه دستخوش نوسان میشد. چنان که وقتی بهار دوبیتی مشهوری سرود در ستایش میخ، و در آن به تلویح مقاومتش در برابر اقتدار رضا شاه را ستود، پازارگاد که هوادار پهلویها شده بود، شعری در نقد و رد او سرود و کنایهای به موضع سیاسی وی زد و بهار هم با شعری تند و در همین چارچوب پاسخش را داد.
شعر بهار این بود:
پافشاری و استقامت میخ سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هرچه بیشتر کوبند پافشاریش بیشتر گردد
پازارگاد در رد او سرود:[3]
بس شگفت آید از بهار مرا که ستوده است پافشاری میخ
چون زدندش بر خاک نشست پس کجا بود پایداری میخ
پست گردد ستمپذیر شود ناستوده است بردباری میخ
و بهار به او پاسخ داد:[4]
افسر قطعهی تو را خواندم ز میخ رهی دژم گشتی
از کی ای خواجه، با اُبات الضیم همترازو و همقدم گشتی
تو نبودی که چون دگر یاران با رضا یار و همقسم گشتی؟
میخ چو ایستاد در برابر زور خم نشد، گرد هجو و ذم گشتی
تو خود از میخ کمتری زیرا زیر پتک حریف خم گشتی
توضیح آن که اباتالضیم یعنی کسی که زیر بار ستم نرود و این اشارهایست به بیتی از امام حسین که در واقعهی عاشورا سرود که «انا بن ابات الضیم من آل هاشم/ کفانی بهذا مفخرا حین افخر»، و بهار از این اشاره در کنار نام بردن از رضا در مصراع بعد، رضا شاه را با یزید و خود را با هواداران امام حسین مانند کرده است. بهار بعد از آن هم نسبت به سلسلهی پهلوی بدبین و منتقد باقی ماند. در نامهای که به سال 1327 خطاب به مجتبی مینوی نوشته، ادبیات عامیانهی مردم در دوران مشروطه را با شعرهای مشهور معاصرش مقایسه میکند و ادبیات مدرنِ نوپای عصر پهلوی را با ذکرِ پیوندش با دوران پهلوی میکوبد و آن را منحط و مبتذل میداند.[5]
کدورت دیگری در جریان قرارداد 1919 میان بهار و وثوقالدوله پیش آمد. این دو که دوستان بسیار نزدیک و متحدان سیاسی وفادار هم بودند، در جریان این قرارداد با هم اختلاف پیدا کردند. تجربهی غائلهی آذربایجان نشان داد که قوامالدوله و برادرش وثوق مردی وطنپرست و ملیگرا بوده است، اما با این وجود قوام زیر بار قرارداد استعماری 1919 رفت و بهار به مخالفت با او برخاست و نشان داد در تشخیص و پاسداری از منافع ملی اهل رفیقبازی نیست. موضع بهار برای قوام گران تمام شد و یکی از علل شکست این قرارداد مداخلهی موثر و استوار بهار بود که افکار عمومی را بر ضد آن شوراند. بعد از این ماجرا وثوقالدوله از بهار رنجید و برایش شعری فرستاد به این مضمون:[6]
ای تیغ شکسته من تو را بفروشم وی جام شکسته در شکستت کوشم
هنگام جدال تیغ دیگر گیرم هنگام نشاط جام دیگر نوشم
بهار با چند رباعی به او پاسخ داد: [7]
ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکستهای به پای تو خلد تیغی که فکندهای به فرق تو رسد
اما بهار در دل مهر وثوقالدوله را حفظ کرده بود و رباعی دیگری سرود به این مضمون: [8]
قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن عهدم به خطایی که ندیدی مشکن
تیغی که بدو فتح نمودی مفروش جامی که بدو باده کشیدی مشکن
در نهایت بعد از زمانی کوتاه که به تبادل شعرهای زیبا میان این دو گذشت، بار دیگر دوستی سابق میانشان برقرار شد.
بهار در ضمن با برخی از کسان کشمکش و دعوا داشت. اما شمار ایشان اندک بود و برخی از آنها ابتدا دوستانش بودند. بیشتر این افراد نویسندگانی خردهپا بودند که به سودای دستیابی به شهرت در نشریهها مطلب مینوشتند و به او حمله میکردند. بهار گهگاه شعرهایی در هجو ایشان میسرود و برخی از آنها را منتشر میکرد. اما مهمترین کسی که به جز رجال سیاسی مورد حملهاش قرار گرفته، احمد کسروی است که بهار در چندین شعر به او تاخته و با نظراتش دربارهی پالایش زبان مخالفت کرده است.[9]
کسروی و بهار سالها پیش از این ماجرا با هم نزد هرتسفلد میرفتند و پهلوی میآموختند و دوستیای با هم داشتند، چنان که به هم کتاب و دفتر قرض میدادند و یک بار کسروی که بسیار مرتب و منظم و پاکیزه چیز مینوشت، به خاطر این که بهار روی دفتری از ترجمههایش که به او امانت داده بود، با آشفتگی و شلوغی خاص خودش یادداشتهایی نوشته، از او خشمگین شده بود.
بعدتر، بهار کتابی خطی را که از کسروی امانت گرفته بود بدون مشورت و اجازهی او به چاپ رساند و به این ترتیب رابطهی این دو از دوستی به دشمنی بدل شد. کسروی در نوشتهها و گفتارهایش به بهار حمله میبرد و او را دمدمیمزاج و نان به نرخ روز خور میدانست و در مقابل بهار هم با شعرهای شیوایش حریف را فرو میکوبید و به خصوص به این دستاویز بند کرده بود که چرا سید احمد حکمآبادی نام خود را ابتدا به معنوی، بعد به نبوی و در آخر به کسروی تبدیل کرده است:
پادوانی حقیر و بیمایه از قضا گشته صاحب پایه
همه تغییر داده نام و نشان هریکی گشته مهتری زیشان
بنهاده به خویش بیترتیب لقب خانوادههای نجیب
جاهلی گول، مولوی شده است سیدی ترک کسروی شده است
و
ای کسروی ای سفیه نادان سرگشتهی تیبغی و خذلان
الفاظ به کسره میگذاری زآن کسرویات شده است عنوان
ورنه تو کجا و آل کسری ای مایهی ننگ آل فحطان
و
ای تازی! ترک معنوی از چه شدی؟ وی ترک محقق نبوی از چه شدی؟
ور بودی ترک و بعد سید گشتی ای سید ترک کسروی از چه شدی؟
ایرادهای بهار به کسروی البته بیشتر به قلمرو هجو مربوط میشود و نقدی اخلاقی یا علمی ندارد، جز آنجا که سرهنویسی کسروی را ریشخند میکند:
کسروی تا راند در کشور سمند پارسی گشت مشکل فکرت مشکلپسند پارسی
خطهی تبریز را گویندگان بودهست و هست هریکی گوینده لعل نوشخند پارسی
پس چه شد کاین احمدک زآن خطهی مینونشان احمداگو شد به گفتار چرند پارسی
اشارههای خشمگینانهی پیاپی به کسروی از این رو اهمیت دارد که بهار به ندرت به هجو دیگران میپرداخت و خود در جایی نوشته که:[10]
نیستم من دریغ، مردِ هجا گرچه باشد هجا به وقت، به جا
مفت خواهند جست از دستم که بدین تیر نگرود شستم
با این وجود گهگاه مخالفانش را هجو کرده است و معلوم است که در این زمینه طبعی روان و نکتهسنج داشته است. در دوران جوانیاش یکی از کارگزاران آستان قدس رضوی با او دشمنی میورزید و وی را کافر و بي دین میخواند. بهار شعری در وصف او سرود و سبب این مخالفت را جویا شد، این هجو با چنین بیتهایی پایان مییابد:[11]
خود سراپا جوهر هجوید و بهر هجو خویش زاین خریتها به دست خلق مضمون دادهاید
داد نتوان شرح نسبتها که بر این بیگناه آنچه سابق دادهاید و آنچه اکنون دادهاید
من ز شفقت هجو را هرچند کمتر گفتهام از لجاجت لفت را هر لحظه افزون دادهاید
گفتهاید این شخص باشد دشمن دین مبین این چنین نسبت به من یا سیدی، چون دادهاید؟
در بزرگی این همه کین و لجاج از بهر چیست؟ حضرتعالی مگر در بچگی کون دادهاید؟
هجویهی دیگر بهار در حق مردی به نام صباست که مدیر روزنامهی ستارهی ایران بود و مدام در آن به بهار فحاشی میکرد. بهار وقتی شنید او سکته کرده و درگذشته، برایش مادهی تاریخی سرود به شوخی:[12]
صبا روزی که عصرش کرد سکته به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد
هلوی مفت و سیب آمد به دستش ز حرص آن جمله را یکجا فرو برد
دگر سی تخم مرغ نیمرو را یکایک در میان معده افشرد
سپس ده شیشه لیموناد نوشید زهر پرخور، زهی پر دل، زهی گُرد!
پس آنگه مدتی خسبید و آخر همان جا سکته کرد و خونش افسرد
…
به تاریخ وفاتش طبع بنده مکرر سفرهی اشعار گسترد
مصاریع مناسب را مکرر ز روی امتحان بنوشت و بشمرد
خوداو از گور آخر کرد بیرون سر و گفتا «صبا از پرخوری مرد» (1343 ق)
هجوهای کوتاه و خندهدار دیگری هم از او باقی مانده که نشان میدهد در سر هم کردن تصویرهای مضحک استعدادی داشته است. مثلا در هجو یکی از مخالفانش که مجید نام داشته و ریشی کوسه و سری تاس داشته، سروده:[13]
به پوز این مجیدک ریش گویی کلاغی پشم در منقار دارد
چو بینی کلهی سرخ کَلَش را شتر گویی چغندر بار دارد
باری دیگر از بقالی به نام حاجی قیطونی زیتون و پنیر خرید که هردو فاسد از آب درآمد. پس برایش دو بیت شعر فرستاد:[14]
حاجی قیطونی از زیتون بیمعنای تو معدهام فاسد شده، همرنگ زیتون ریدهام
از پنیرِ شورت ای حاجی مزاحم گشته یبس دور از ریش سفیدت، مثل قیطون ریدهام!
در نوبتی دیگر شاعری به نام بهاء مدعی شد که همتراز بهار است و مانند او شعر میگوید. بهار دو بیت برایش سرود:[15]
بشنید بها شعر دلافزای بهار گفتا که منم به شعر همتای بهار
همتای بهار میتوان بود بها در کون بها اگر بود پای بهار!
در عین حال بهار با چند تن از کسانی که دشمنش محسوب میشدند و قاعدتا میبایست موضوع هجوهایش باشند، سلوکی مهربانانه داشت. مهمتر از همه در میانشان فروغی بود که از نظر سیاسی بزرگترین و نیرومندترین قدرت فکریِ مقابل بهار بود و با این وجود احترامی متقابل و مهرآمیز میانشان برقرار بود. دیگری مهندس رضا گنجهای بود که نشریهای به نام بابا شمل منتشر میکرد و شعرهایی در هجو بهار میگفت و بهار هم شوخسرانه چنین میکرد، اما وقتی مادرش درگذشت در سوگنامهی زیبایی مادهی تاریخ فوت وی را گنجاند:[16]
از پی تاریخ فوت مام تو دوستان جستند بیتی منتخب
گوشهگیری از ادب برداشت سر گفت: «مرگ مادر ذوق و ادب» (1323 ق)
بهار در ضمن با شمار زیادی از نویسندگان و شاعران غیرایرانی روابط دوستانهی بسیار نزدیک داشت. رابیندرانات تاگور هندی، ذهاوی عراقی، درینکواتر و ادوارد براون انگلیسی، و چندین کس دیگر در این میان به شمارند و بهار شعرهای زیبایی برای ایشان سروده است.
معیار و شاخص اساسی بهار برای دوستی و دشمنی با مردمان، وطنپرستیاش بود و موضعی که مردمان در قبال کشور ایران داشتند. در این میان خیابانی را با وجود موضع سیاسی تند و افراطیاش دوست داشت و سوگنامهی غرایی برایش سرود. در عین حال با میرزا کوچک خان و پیشهوری به خاطر آن که ردپای استعمار جدید روسها را در حرکاتشان میدید، سر دشمنی و ناسازگاری داشت و شعرهای تندی در نکوهش و خوارداشت ایشان سروده است. در این میان دوستی او با قوامالسلطنه بسیار غریب مینماید. چون این مرد بعد از آن که معلوم شد بابت تصویب قراردادی از انگلیسیها رشوه گرفته، سخت نزد میهنپرستان بدنام شد. با این وجود اگر کردار سیاسی او را نیز بنگریم، نشانههای روشن وطنپرستی و توجه به منافع ملی را در او باز مییابیم. بهار در حدی برای او احترام قایل بود که با او برای تاسیس حزب دموکرات همکاری کرد و در سمت وزیر فرهنگ به کابینهاش هم راه یافت، هرچند بعدتر به دلیل بیماری و دلزده شدن از سیاست روز از فعالیتهای او کناره جست.
بهار با وجود این ادب و اخلاقِ نیکو، به هیچ عنوان نرمخو یا ملایم نبود و موضع سیاسیاش و بیانهای نقادانهاش با وجود پرهیزی که از هرزهدرایی و دشنامگویی داشت، از تند و تیزترین و صریحترین صداهای دوران مشروطه است. بهار یکی از نخستین کسانی است که مشروعیت شاهان قاجار را در شعرهایش زیر سوال برده و در کل تاریخ جهان ملکالشعراهای انگشتشماری بودهاند که به این ترتیب با دلایلی سیاسی و غیرشخصی به پادشاه زمانهشان حمله کنند. بهار به همین ترتیب به سنتگرایان و متعصبان دینی، به هواداران شعرِ کلاسیک و مخالفان تجدد در شعر، و به همین ترتیب به نوگرایان افراطی و سیاستبازان عرصهی شعر و ادب، و به هر نوع خرافهگرایی و بداخلاقی میتاخت و حتا در شرایطی که سختگیریهای دوران رضاشاهی جانش را تهدید میکرد، از بیان صریح و بیپروای نظر خویش ابایی نداشت. یک نمونه از این صراحت لهجهی او را میتوان در شعری یافت که در دوران جنگ جهانی اول در نقد روحیهی ایرانیان سروده است:[17]
ای مردم ایران همگی تند زبانید خوش نطق و بیانید
هنگام سخن گفتن برنده سنانید بگسسته عنانید
در وقت عمل کُند و «دگر هیچ ندان»اید از بس که جفنگید از بس که جبانید
گفتن بلدید اما، کردن نتوانید
هنگام سخن پادشه چین و ختایید ارباب عقولید
در فلسفه اهل کره را راهنمایید با رد و قبولید
هنگام فداکاری در زیر عبایید از بس که فضولید، از بس که جهولید
از بس چو خروس سحری هرزه درایید
گر روی زمین را همگی آب بگیرد ای ملت هشیار!
دانم که شما را همگی خواب بگیرد ای مردم بیکار
ور این کره را دانش و آداب بگیرد بر این تن بیعار هرگز نکند کار
کی راست شود چوب اگر تاب بگیرد
گر روی زمین پر ز جدل گشته به ما چه ملت به شما چه
ور موقع خذلان دول گشته به ما چه دولت به شما چه
عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه آقا به شما چه مولا به شما چه
ور بین دو کس رد و بدل گشته به ما چه
ما عرضه نداریم کزین جنگ عمومی گردیم زیاده
عز و شرف افزاید بلغاری و رومی ما باده و ساده
ما را نبود صنعتی از شهری و بومی جز کبر و مناعت جز ناز و افاده
فریاد از این مسکنت و ذلت و شومی
گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان در سایه خورشید
گوییم که اگزرسس ما رفت به یونان با لشکر جاوید
گوییم که بهرام در آویخت به خاقان آن یک چه برین کرد این یک چه از آن دید
گر بس بود این فخر به ما وای بر ایران
گر کورش ما شاه جهان بود به من چه جان بود به تن چه
گشتاسب سر پادشهان بود به من چه دندان به دهن چه
ور توسن شاپور جهان بود به من چه شاپور چنان بود بر کلب حسن چه
جانا تو چه هستی اگر آن بود به من چه
ای وای دریغا که وطن مرد ندارد کس درد ندارد
رویین تنی اندر خور ناورد ندارد همدرد ندارد
در خاک وطن خصم هماورد ندارد هم جمع ندارد هم فرد ندارد
جز دیدهی گریان و رخ زرد ندارد
ای مفتخوران مفتخوری تا کی و تا چند کو حس و حمیت
ای رنجبران دربدری تا کی و تا چند بیچاره رعیت
ای هم وطنان کینه وی تا کی و تاچند کو عرق نژادی کو آن عصبیت
این مزرعه خشکید خری تا کی و تا چند
خاکم به دهن ملت ایران همه شیرند هنگام مکافات
از بهر نگهداری این خاک دلیرند پیش صف آفات
چون جان به لب آید همه از جان شده سیرند یکباره بشویند اوراق خرافات
اوراق بشویند بمانند و نمیرند
امید که جنبش کند این خون کیانی در ملت آرین
گیرند ز سر مرد صفت تازه جوانی چون مردم ژرمن
در ملک نگهداری و در ملک ستانی کز سطوت جمشید و ز قدرت بهمن
دارند بسی بر ورق دهر نشانی
- رضوانی، 1366، ج.3: 1799-1827. ↑
- بهار، 1387: 282-283. ↑
- بهار، 1387: 1110. ↑
- بهار، 1387: 1110-1111. ↑
- بهار، 1379: 189-191. ↑
- بهار، 1387: 1130. ↑
- بهار، 1387: 1130. ↑
- بهار، 1387: 1130. ↑
- بهار، 1387: 1144-1145 و 1153. ↑
- بهار، 1387: 1131. ↑
- بهار، 1387: 1142. ↑
- بهار، 1387: 1145-1146. ↑
- بهار، 1387: 1157. ↑
- بهار، 1387: 1156. ↑
- بهار، 1387: 1157. ↑
- بهار، 1387: 1113. ↑
- بهار، 1387: 234-236. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: چیستیِ بهار – گفتار نخست: بهار و دین
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب