پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: گرویدن به اسلام

گفتار چهارم: گرویدن به اسلام

ظهور اسلام و فروپاشی دولت ساسانی گذشته از سویه‌های مذهبی و نظامی‌اش، یک جریان جمعیتی هم بود. دور نیست اگر بگوییم هسته‌ی مرکزی‌ فتوحات در همین نامساعد شدن زیستگاه‌های شبه‌جزیره‌ی عربستان ریشه داشت، و خروج جمعیت و پراکنده شدنش در ایران زمین استخوان‌بندی این روند تاریخی را تشکیل می‌داد. البته روند کوچ قبایل عرب به ایران شرقی و جایگیر شدن‌شان قرن‌ها به طول انجامید. این روند از اوایل دوران ساسانی به شکل محدود شروع شده بود، و در عصر خسروپرویز شدت گرفت و تا دوران عباسی همچنان تداوم داشت. یعنی روندی سریع نبود و از چندین موج پیاپی طی چند قرن تشکیل می‌شد. تخمین زده‌اند که روی هم رفته جمعیتی که در این میان از شبه‌جزیره خروج کرد و در سایر بخش‌های ایران زمین توزیع شد، بین یک پنجم تا یک دهم کل مناطق مهاجرپذیر را تشکیل داده باشد. به این ترتیب اعراب مهاجر وزنه‌ای جمعیتی بودند، اما همچنان نسبت به مردم بومی در اقلیت مطلق قرار داشتند.

در جریان فتوحات موج سپاهیان عرب همچون نیزه‌ای در پیکره‌ی ایران زمین فرو رفت و از جنوب شرقی تا شمال غربی آن را در نوردید. یعنی مسیر حرکت مسلمانان بر جاده‌های بازرگانی اصلی ایران منطبق بود که مراکز شهری میانرودان و خوزستان را به شهرهای خراسان متصل می‌کرد. بخش عمده‌ی اعرابی که در دوران اموی به ایران زمین کوچیدند در همین مسیر جابه‌جا شدند و در شهرهایی مثل بلخ و بخارا و نیشابور جایگیر شدند. این در حالی بود که دو قطب شمال غربی (جبال) و جنوب شرقی (کابل و سیستان) در برابر مسلمانان مقاومت ورزیدند و جمعیتی کمتر از اعراب را در خود پذیرفتند.

در برخی نقاط مثل ورارودان و سغد و خوارزم که زرتشتیان شبکه‌ی ارتباطی پیچیده و دیرینه‌ای داشتند و با هم متحد بودند، این قبایل عرب از درآمیختن با مردم بومی بازماندند و به حاشیه‌ی جامعه رانده شدند. حتا در آن زمان که مثل بخارا شهرها را به زور می‌گشودند و خانه‌های شهروندان را اشغال می‌کردند، در نهایت محله‌ی زرتشتیان و ساکنان قدیمی شهر -کوی مولیان (موالیان)- بود که بخش اصلی و مرفه شهر محسوب می‌شد. همچنان که رودکی سمرقندی در سرود زیبای بوی جوی مولیان بدان اشاره کرده است.

در برخی نقاط دیگر مثل ری جمعیت‌ اعراب چندان اندک بود که در جمعیت محلی حل می‌شدند. چنان که اهالی ری تا پایان دوران اموی یکسره زرتشتی بودند و تازه در دوران منصور عباسی بود که روند گرویدن شهرنشینان به اسلام آغاز شد. در استان‌های صنعتی مثل گرگان اعراب به خاطر آن که با فرایندهای تولید صنعتی مثل نساجی و فلزکاری بیگانه بودند، ناگزیر به مناطق دورافتاده کوچیدند.

شواهد باستان‌شناسانه نشان می‌دهد که جمعیت مهاجر اعراب بدون کشتار و ویرانی پردامنه نخست در حاشیه‌ی مراکز شهری قدیمی مستقر شده و به سرعت با آن درآمیخته است. مثلا در فارس نخستین سفال‌های اسلامی در قرن دوم هجری (ق ۴۲) در شهرها پدید آمد و آمیخته‌ای بود از نمادهای اسلامی با سبک قدیم سفالگری منطقه.

در منطقه‌ی گرگان هم آثار به جا مانده از مراکز استقراری اعراب مسلمان نشان می‌دهد که اعراب در ابتدای کار سفال‌های تک‌رنگ و ساده‌ای در روستاها تولید می‌کرده‌اند. اما به سرعت از سفال‌گری بومی منطقه پیروی کرده‌اند و با نوشتن کتیبه‌هایی سیاه بر زمینه‌ی سفید به خط کوفی هویت دینی‌شان را ابراز می‌کردند. با این حال در این مناطق هم تازه در قرن ۴۳ (قرن سوم هجری) و دوران زندگی حلاج بود که ساخت سفال به سبک ساسانی و با نقوش گیاهی و جانوری رواج یافت و این نشانه‌ی آغاز مراوده‌شان با جمعیت بومی زرتشتی است.

الگوی کلی اندرکنش مسلمانان و زرتشتیان به همین وزن‌کشی جمعیتی مربوط می‌شد و در همه‌جا یکسان نبود. در میانرودان و خوزستان و تا حدودی سیستان که از دوران ساسانی جمعیت سامی بزرگی وجود داشت و دین مسیحی رواج زیادی داشت، شهرهای بزرگ بعد از چند جنگ بزرگ تسلیم شدند و استیلای خلیفه را پذیرفتند و ارتباط میان دو گروه کم‌تنش و مسالمت‌آمیز بود. مناطقی مثل فارس و و کرمان و جبال و خراسان که با کوچ جمعیتی بزرگ از اعراب روبرو شده بود، با مقاومتی شدید و جنگ‌هایی فراوان و شورش‌هایی پردامنه واکنش نشان دادند و گذار دینی به اسلام اغلب با خشونت و فشار صورت پذیرفت.

در مناطقی مثل دیلمستان و طبرستان و بلوچستان و ورارود و قفقاز و کردستان و آذربایجان که دسترسی بدان دشوارتر بود و بیرون از محور کوچ جمعیتی اعراب قرار داشتند، مقابله‌ی نظامی در برابر اعراب به شکلی گسترده و سازمان یافته ادامه یافت و در عمل این مناطق هرگز زیر سیطره‌ی پایدار اعراب در نیامدند. در این مناطق مردم به شاخه‌هایی دورگه از دین اسلام گرویدند یا دین قدیمی زرتشتی و مسیحی‌شان را حفظ کردند. گذار به اسلام در این جاها به معنای پیوستن به مذهب‌های اعتراضی و ضد خلافت مثل خوارج و زیدیه و شیعه‌ی اسماعیلی بود.

فروپاشی دولت اموی عملا بر اساس همین الگوی کوچ جمعیت رقم خورد. مردم خراسان که حضور اعراب را پذیرفته و بخشی از جمعیت شهری‌شان به اسلام گرویده بود، موفق شدند بین دو شاخه‌ی اصلی اعراب تفرقه بیندازند. به این ترتیب اعراب شمالی که نیرومندترین قبیله‌شان بنی‌تمیم بود و صدقی نامیده می‌شدند و از دیرباز مقیم حیره بودند و پیوند نزدیکتری با دولت ساسانی و مردم ایران مرکزی داشتند، با خراسانیان متحد شدند و بر اعراب جنوبی شوریدند، که سمکی خوانده می‌شدند و نیرومندترین قبیله‌شان بکر بن وائل بود. در دهه‌ی ۴۱۳۰ (۱۴۰ق) خراسانیان و اعراب متحدشان بر امویان تاختند و گروهی انبوه از ایشان که سیاه‌جامگان نامیده شدند، به دست ابومسلم خراسانی اسلام آوردند و تا میانرودان پیش رفتند و امویان را نابود کردند و عباسیان را بر تخت نشاندند.

در مقابل دو قطب دیگر قلمرو ایران زمین همچون کانون‌های مقاومتی فعال باقی ماندند. شکل‌گیری دولت‌های محلی ایرانی بعد از فروپاشی امویان را باید در این چارچوب تحلیل کرد. از سویی دولت عباسی در میانرودان و خوزستان را داریم و دولت‌هایی مثل طاهریان و سامانیان و بعدتر غزنویان را در ایران شرقی. در سوی دیگر دولت‌هایی مثل صفاریان سیستان یا علویان طبرستان را داریم که اسلام آوردنشان همراه بوده با پیوستنشان به فرقه‌های انقلابی و ضدخلافت؛ و همچنین دولت‌های محلی ارمنستان و کابل را که مقاومت ورزیدند و مسلمان نشدند.

با به قدرت رسیدن عباسیان، نهادهای سیاسی کهن ساسانی بعد از وقفه‌ای که یک قرن به درازا کشیده بود، دوباره احیا شدند. در نتیجه دولت عباسی مشروعیتی چشمگیر به دست آورد و دودمانی پایدار تشکیل داد و گرویدن جمعیت ایران زمین به دین اسلام تازه در این هنگام آغاز شد. آغازگاهش هم طغیان ابومسلم خراسانی بود که به ظاهر با اسم عضوی از خاندان پیامبر تبلیغ می‌کرد، اما هدف اصلی‌اش برانداختن نظام خلافت تازیان بود. پیروزی او با گرویدن جمعی بزرگ از اهالی خراسان به دین اسلام همراه بود. اینان البته به نسخه‌ی رسمی اسلام که عبدالملک بن مروان بنا نهاده بود پایبند نبودند و با موضع سیاسی ضد، تنها علایم و اسامی و متون مقدس را حفظ کرده بودند. بخش عمده‌ی این نومسلمانان بعدتر به جریان‌های اعتراضی مثل جنبش زیدیه و اسماعیلیه پیوستند. بسیاری‌شان هم پیرو مذهب ابومسلمی شدند و همچنان به رهبری ابومسلم باور داشتند و او را ناجی آخرالزمان می‌دانستند که روزی بازخواهد گشت.

نومسلمانان خراسانی و آنان که در خوزستان و فارس می‌زیستند، اغلب از دین زرتشتی به اسلام روی می‌آوردند و عقاید خود را به زمینه‌ی آن وارد می‌کردند. در کنار ایشان مسیحیان هم به اسلام می‌گرویدند، و این دینی بود که از نظر زبانی و ساختاری خویشاوندی بسیار نزدیکی با اسلام اولیه داشت. در سال ۴۱۵۴ (۱۵۹ق) موج اسلام آوردن به مسیحیان سریانی هم رسید. در همین هنگام بخش بزرگی از اهالی شهر حران اسلام آوردند و این به معنای پیوستن یکی از قطب‌های فرهنگی مهم سامی‌زبان به بدنه‌ی مسلمانان بود.

پس نخستین موج گرویدن به اسلام نه بعد از فتوحات، که در اوایل عصر عباسی آغاز شد، و دو قطب اصلی داشت. یکی زرتشتیانی که به ویژه در دو کانون مقاومت در برابر امویان یعنی خراسان و خوزستان به اسلام اعتراضی روی می‌آوردند، و دیگری سامی‌تباران مسیحی که به زبان آرامی و سریانی سخن می‌گفتند و در آسورستان و میانرودان به این دین می‌گرویدند و اغلب نسخه‌های قدیمی‌تر و رسمی دوران اموی را می‌پذیرفتند. این الگوی دوم در سایر نقاط ایران زمین نیز با شدت کمتری دیده می‌شود و نتیجه‌ی درآمیختن اعراب مهاجم با خویشاوندانشان بود که پیشاپیش در نقاط گوناگون این قلمرو تمدنی پراکنده شده بودند.

با این همه چنین نبود که همه‌ی مسیحیان از دین تازه استقبال کنند. پایبندی مردم قفقاز و بخش‌هایی از آسورستان به مسیحیت که تا به امروز باقی است، نشان می‌دهد که روند مورد نظرمان پیچیده و لایه لایه و دیرپا بوده است. از سویی جریان تبلیغی برای گرواندن به اسلام در این سرزمین‌ها وجود داشت، که اغلب رهبرانش صوفی یا اسماعیلی بودند. از سوی دیگر مقاومت رهبران محلی و کشیشان و اسقفان در کار بود که گرویدن مردم به دین تازه را مهار می‌کردند.

اسناد زیادی در دست داریم که پیچیدگی‌های این روند تداخل ادیان را نشان می‌دهد. مثلا متودیوس دروغین که در منطقه‌ی سنجار می‌زیست در حدود سال ۴۰۷۰ (۶۸ق) و در سپیده‌دم دولت اموی متنی سریانی نوشت و در آن ضمن شرح کتاب دانیال نیرو گرفتن مسلمانان را تاوان گناهان مردم دانست و ابراز امیدواری کرد که با فرا رسیدن آخرالزمان بار دیگر رومیان مسیحی بر مسلمانان چیره شوند و اقتدار صلیب به اورشلیم بازگردد. در همین مقطع تاریخی «انجیل دوازده حواری» به زبان سریانی نوشته شد که آن هم ظهور اسلام را امری آخرالزمانی و مقدمه‌ی ظهور عیسی مسیح می‌دانست.

در قفقاز هم اسنادی مثل شرح کتاب مقدس و «اسکولیون» را داریم که تئودور بارکونی در اوایل دوران عباسی به سال ۴۱۷۱ (۱۷۶ ق) نوشته و نشان می‌دهد که چنین کشمکش‌های دینی‌ای وجود داشته، و بر خلاف تصور مرسوم با فشاری سیاسی و اصراری برای اسلام آوردن همراه نبوده است. بارکونی به ویژه در «اسکولیون» به شدت بر مسلمانان تاخته و دین اسلام را در شمار بدعت‌های خطرناک مسیحیان ذکر کرده است.

کشمکش میان ادیان تنها در میدان فرهنگ و معنا جاری نبود و در جبهه‌ای دیگر عملیات نظامی نیز در آن نقش داشت. در پنجم اردیبهشت سال ۴۱۵۴ (۱۵۹ق) نیروهای خلیفه منصور عباسی به فرماندهی امیر ابن اسماعیل بر سندباد هفتم باگراتونی و موشیق ششم مامیکونی چیره شدند و شورش باگراوند را در ارمنستان سرکوب کردند. در این روز سندباد و موشیق به دست قوای خلیفه کشته شدند و این نبرد مهم به فرو افتادن خاندان‌های اشرافی ناخار در قفقاز انجامید. در نتیجه منطقه‌ی قفقاز هرچند اسلام نیاورد و همچنان قطبی مهم در تحول دین مسیح باقی ماند، اما تابع اقتدار سیاسی عباسیان شد. روندی مشابه که در دوران اموی به انجام رسیده بود و امیران سامی‌تبار آسورستان را تابع خلیفه کرده بود، به موجی از گرویدن به اسلام دامن زد، که مشابهش را در قفقاز دوران عباسی نمی‌بینیم.

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: احیای دین زرتشت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب