پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار یازدهم: ادیب انقلابی؟

گفتار یازدهم: ادیب انقلابی؟

یکی از رخدادهای تاریخ‌‌‌ساز و مهمی که در دوران زندگی شاملو واقع شد، انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ است و این مقطعی پرآشوب و هیجان‌‌‌انگیز است که با دقت در آن می‌‌‌توان ارزیابی روشن‌‌‌تری درباره‌‌‌ی شخصیت‌‌‌ها و موضع‌‌‌گیری‌‌‌های افراد به دست آورد. شاملو نیز مانند همه‌‌‌ی شخصیت‌‌‌های فرهنگی معاصرش ارتباطی اندام‌‌‌وار با انقلاب اسلامی برقرار کرد، که از چند نظر ویژه و غیرعادی بود.

نخستین ویژگی ربط شاملو و انقلاب اسلامی، به مکانش مربوط می‌‌‌شود. در زمان انقلاب روشنفکران ایرانی -که اغلب مخالف دستگاه پهلوی بودند- دو موقعیت مکانی متفاوت داشتند. برخی در ایران می‌‌‌زیستند و برخی دیگر در تبعید به سر می‌‌‌بردند. در این هنگام مشهورترین شخصیت تبعیدی مذهبی امام خمینی و مهمترین تبعیدی کمونیست نورالدین کیانوری بود. در داخل کشور هم طیفی وسیع از شخصیت‌‌‌ها فعال بودند و در جریان انقلاب نقش ایفا کردند. در این میان شاملو موقعیتی غیرعادی دارد، چون در کشور مقیم بود، ولی ارتباطش با انقلاب را در خارج از کشور آغاز کرد.

این موقعیت به ویژه از آن رو عجیب است که شاملو بر خلاف بسیاری دیگر، هیچ پایگاهی در خارج از کشور نداشته و به احتمال زیاد همه‌‌‌ی سفرهای خارجی‌‌‌اش در دوران پهلوی با پشتیبانی مالی حکومت انجام شده است. مرور سفرهایش به خارج از کشور به خوبی غیرعادی بودن این موضوع را برملا می‌‌‌کند. شاملو در ۱۳۵۱ برای «درمان» به پاریس رفت و در صفحه‌‌‌ی ویکی‌‌‌پدیایش نوشته‌‌‌اند که هدف از آن «درمان آرتروز گردن» بوده است. اما شاهدی نداریم که شاملو در این دوران آرتروز داشته باشد و عکس‌‌‌هایش هم چنین چیزی را نشان نمی‌‌‌دهد. بنابراین حدس نیرومندتر آن است که این اولین سفر از آن دو موردی باشد که نراقی می‌‌‌گوید با خرج فرح پهلوی برای ترک اعتیاد به غرب سفر کرد. پس از آن چند سفر پیاپی دیگر را داریم که در هیچ یک فعالیت سیاسی‌‌‌ای از شاملو سر نمی‌‌‌زند.

در ۱۳۵۴ از طرف ایران برای شرکت در کنگره‌‌‌ی نظامی گنجوی همراه با یدالله رویایی به رم می‌‌‌رود. در زندگینامه‌‌‌اش نوشته‌‌‌اند که این سفر به دعوت دانشگاه رم ممکن شد. اما این نامحتمل می‌‌‌نماید. چون شاملو در آن هنگام در خارج از ایران (و در داخل ایران هم) اعتبار ادبی چندانی نداشته و رهبر یک جریان تندروی شعر چپ محسوب می‌‌‌شده که حتا در ایران مخاطب چندانی نداشته است. این همان سفری است که رویایی می‌‌‌گوید شاملو مقدار زیادی مواد مخدر هم به عنوان توشه‌‌‌ی راه به همراه برده بود، و این هم جای تأمل دارد. چون گذراندن مواد مخدر از کنترل فرودگاه‌‌‌ها به این سادگی نیست، و وضع مالی شاملو هم در این دوران چنان خوب نبوده که هم مخارج سفر به ایتالیا را بپردازد و هم موادی در این حجم خریداری کند و هم در ایتالیا پول کافی برای مصاحبت با مهرویان داشته باشد. یعنی این سفر بیشتر به نوعی پاداش عشرت‌‌‌آمیز شباهت دارد تا فعالیتی ادبی و خودجوش.

در سال ۱۳۵۵ سفری مشابه تکرار شد و شاملو نماینده‌‌‌ی ایران در گردهمایی «ادبیات امروز خاورمیانه» بود که در دانشگاه پرینستون برگزار شد. در این سفر آیدا هم همراهش بوده و این ملازمت و مراقبت زناشویی شاید پیامد داستان بانگ زدن همراه لوئیجی در رم بوده باشد. این بار هم هیچ نشانی از فعالیتی سیاسی در کار نیست. شاملو گویا چند ماه بعد هم باز سفری به ایتالیا و آمریکا رفته باشد.

در ۱۳۵۷ که انقلاب آغاز شده بود، شاملو به انگلستان رفت و با کنفدراسیون دانشجویی مربوط ‌‌‌شد. این سفرهای پیاپی دقیقا در زمانی رخ می‌‌‌داد که جریان دانشجویی مخالف شاه در غرب نیرومند می‌‌‌شد. درباره‌‌‌ی ریزه‌‌‌کاری‌‌‌های این سفرها ابهام فراوانی وجود دارد و درست معلوم نیست هزینه‌‌‌ی سفرها چگونه پرداخت شده و دعوی مشهوری که همه‌‌‌ی اینها با دعوت دانشگاه‌‌‌ها و کنگره‌‌‌های گوناگون بوده، جای تردید دارد. چون مهم‌‌‌ترین‌‌‌شان مثل کنگره‌‌‌ی نظامی گنجوی و کنگره‌‌‌ی ادبیات خاورمیانه با کمک مالی مستقیم شاه برگزار می‌‌‌شده‌‌‌اند. یعنی رخدادی مستقل در دانشگاهی بی‌‌‌طرف نبوده و شاملو هم شهرت و اعتباری افزونتر از ناتل خانلری و شجاع‌‌‌الدین شفا نداشته که هنگام دعوتی آکادمیک بر ایشان ترجیح داده شود.

سفرهای شاملو با نزدیک شدن به سال ۱۳۵۷ پربسامدتر می‌‌‌شود و مراکزی را هم در بر می‌‌‌گیرد که کنفدراسیون و گروه‌‌‌های مخالف شاه در آن بیشترین فعالیت را داشته‌‌‌اند. هرچند سندی استوار در این مورد در دست نداریم، اما می‌‌‌شود حدس زد که شاید این سفرها با پشتیبانی دربار و دستگاه‌‌‌های امنیتی و با قصد نفوذ در جریان انقلابی طرح‌‌‌ریزی می‌‌‌شده است. دست کم یک گزارش داریم که می‌‌‌گوید شاملو در همین زمان از نهادهای دولتی حقوق می‌‌‌گرفته و همزمان به انقلابی‌‌‌گری تظاهر می‌‌‌کرده است.

تاریخ‌‌‌نگاران رسمی دوران پساپهلوی که تمایل دارند نقش چپ‌‌‌ها را در انقلاب اسلامی کم‌‌‌رنگ نشان دهند، آورده‌‌‌اند که شاملو در این سفرها از دستگاه پهلوی پول می‌‌‌گرفته تا در جریان سفرهایش سکوت پیشه کند. اما دو نکته را در این بین نادیده می‌‌‌گیرند. نخست آن که شاملو اصولا تا سال ۱۳۵۷ ساکت بوده و حرکت سیاسی رادیکالی نمی‌‌‌کرده است. دوم آن که اتفاقا با نزدیک شدن به زمان فروپاشی نظام پهلوی سکوت را کنار گذاشت و بسیار پر سر و صدا بر صحنه ظاهر شد. پس پشتیبانی مالی دربار از او بابت دریافت حق‌‌‌السکوت نبوده، و شاید پاداش گرفتن بابت انجام کاری دیگر بوده باشد.

گذشته از اینها باید به انگیزه‌‌‌ها و موضع‌‌‌گیری‌‌‌های خود شاملو هم توجه داشت. چنان که به زودی نشان خواهم داد، شاملو به واقع تعصبی در باورهای کمونیستی‌‌‌اش داشته و سرسپرده‌‌‌ی این ایدئولوژی سیاسی بوده است. او به احتمال زیاد بخشی از مخالف‌‌‌خوانی‌‌‌های سیاسی‌‌‌اش را -که به نسبت ملایم هم بوده- با هماهنگی دستگاه امنیتی ایران مرتکب می‌‌‌شده است. اما چنین می‌‌‌نماید که با نزدیک شدن موسم انقلاب تغییر فضای سیاسی را حس کرده و دست کم برخی از رفتارش در آن شرایط صادقانه بوده باشد. این نکته البته درست است که او در فرنگستان و ینگه دنیا تاثیری بر جایی به جا نگذاشت و در میان انقلابیون جایگاهی پیدا نکرد. اما این احتمالا بیشتر به ناتوانی‌‌‌های خودش، یا شاید به شهرتش به عنوان فردی نفوذی مربوط بوده باشد، و نه کوشش و انگیزه‌‌‌اش که در این هنگام گویی از زیر بار تعلق آزاد شد بود.

Kép

Risultati immagini per ‫احمد شاملو‬‎احمد شاملو و غلامحسین ساعدی در حدود ۱۳۵۷: عکسی رسمی (پایینی) و غیررسمی (بالایی)

شاملو نوشته که دلیل سکوت و ناموثر بودن‌‌‌اش در آمریکا آن بوده که دست‌‌‌هایی مانع انتشار حرف‌‌‌هایش می‌‌‌شده‌‌‌اند و به طور مشخص از دوست و مریدش رضا براهنی در این مورد یاد کرده و او را مقصر دانسته است. از آن سو رضا براهنی می‌‌‌نویسد: «بار اول که شاملو به امریکا رسید، کسی او را نمی‌‌‌شناخت، من اسم او را برای دعوت شدن دادم. بار دوم که شاملو آمد به آمریکا، روشن نبود برای چه آمده است. علاوه بر این او نمی‌‌‌توانست بدون داشتن گروه مبارز کند. خصوصاً که زبان هم بلد نبود. با مترجم هم که نمی‌‌‌شود مبارزه کرد… شاملو از نظر سیاسی در امریکا با شکست روبرو شد. چون نمی‌‌‌توانست حتی یک مقاله در یک مجله‌‌‌ی معتبر چاپ کند».[1]

این گزارش با سایر داده‌‌‌هایی که درباره‌‌‌ی فعالیت شاملو در غرب داریم همخوانی دارد، و احتمالا همین سد زبانی مانع اصلی ناکامی او بوده، نه ارتباط با ساواک، و نه توطئه‌‌‌ی مخالفانش. این که کسی او را هنگام سفر به آمریکا نمی‌‌‌شناخته هم تایید کننده‌‌‌ی گزاره‌‌‌ی پیشین‌‌‌مان است که گفتیم رفتن او به این همایش‌‌‌های جدی با پشتیبانی دولت انجام می‌‌‌شده و نه با خرج و دعوت میزبانان ایتالیایی و آمریکایی.

به هر صورت شاملو در سال ۱۳۵۷ حس کرده بود که دوران پهلوی به پایان خود نزدیک می‌‌‌شود و نقابی که مدت‌‌‌ها بر چهره داشت را برداشت. او در مراسم جشن نوروز سال 1357 که کنفدراسیون در نیویورک برگزار کرد، حاضر بود و در آنجا سلطنت و شاهنشاهی و ملی‌‌‌گرایی ایرانی را به شدت مورد حمله قرار داد و در ضمن گفت که جشن نوروز را هم به رسمیت نمی‌‌‌شناسد.

آنگاه در بهمن 1357 در آستانه‌‌‌ی پیروزی انقلاب به لندن رفت و به مدت سه ماه سردبیريِ هفته‌‌‌نامه‌‌‌ی «ایرانشهر» را به عهده گرفت. اما با غلامحسین باقرزاده که مدیر مسئول مجله بود دعوایش شد. دلیلش هم آن بود که در آستانه‌‌‌ی بازگشت آیت‌‌‌الله خمینی به ایران، سرمقاله‌‌‌ای نوشته‌‌‌ بود و بختیار و خمینی را همدست دانسته بود و می‌‌‌گفت این دو را آمریکا علم کرده تا جلوی پیروزی نهضت انقلابی کمونیستی در ایران را بگیرد.[2] برداشت او البته پارانوئید و به کلی پرت بود، و این برای همکاران و مخاطبانش نیز روشن می‌‌‌نمود. برای همین او را از این مجله کنار گذاشتند.

بعدتر نویسندگان دولتی سرمقاله‌‌‌ی روزنامه‌‌‌ی ایرانشهر لندن که منتهی به کناره‌‌‌گیری‌‌‌اش از سردبیری شد را همچون دلیلی بر سلطنت‌‌‌طلب بودنِ او علم کردند. چون در آن به آیت‌‌‌الله خمینی حمله کرده بود. اما حقیقت آن است که او در این متن بیشتر کمونیستی بود که به اسلام‌‌‌گرایان حمله می‌‌‌‌‌‌کرد، نه آن که بخواهد از پهلوی دفاع کند. او در واقع با تاکید بر این که شاپور بختیار و هواداران امام خمینی به جنگ زرگری مشغول‌‌‌اند، و این هردو از آمریکا خط می‌‌‌گیرند، تا حدودی در پی بی‌‌‌اعتبار کردنِ دولت میانه‌‌‌روی بختیار هم بود. تفسیر او از همدستی بختیار و خمینی چندان پرت و دور از واقع است که نشان می‌‌‌دهد شاملو رخدادهای روز و جبهه‌‌‌بندی نیروهای ضد شاه را درست دنبال نمی‌‌‌کرده، و یا از درون پنجره‌‌‌ای ایدئولوژیک به دنیا می‌‌‌نگریسته که مانع دیدنِ حقایق می‌‌‌شده است.

بعد از شکست در همکاری با مجله‌‌‌ی «ایرانشهر»، شاملو به ایران بازگشت و این در گرماگرم آشوب بعد از سقوط سلطنت پهلوی بود. یعنی شاملو در کسوت یک روشنفکر مطیع حکومت به فرنگ سفر کرد و در قبای یک انقلابی حرفه‌‌‌ای همراه تبعیدی‌‌‌ها به میهن بازگشت. او به سرعت با دوستانی قدیمی متحد شد که مسلک سیاسی چپ و سابقه‌‌‌ی همکاری با حزب توده را داشتند. اینان گروهی ادبی-سیاسی تشکیل تاسیس کردند و شعارهای تند و تیز چریکی سر ‌‌‌دادند. مهمترین فعالیت شاملو در این دوران نیز مطبوعاتی بود، و نه ادبی یا سیاسی. او مجله‌‌‌ای به نام «کتاب جمعه» منتشر کرد که به خاطر قطع کوچکش (۱۴ در ۲۱ سانتی‌‌‌متر)، مطالب جذابش، و شعارهای سیاسی‌‌‌اش به سرعت جایی برای خود در میان مخاطبان چپ‌‌‌گرا باز کرد.

شاملو از این رسانه هم مانند «خوشه» به عنوان ابزاری برای تثبیت شهرت خویش و به کرسی نشاندن «شعر» سفید بهره جست. انتشار این مجله روی هم رفته یک تجربه‌‌‌ی پیروزمندانه، و تنها موفقیت در کارنامه‌‌‌ی مطبوعاتی شاملو بود. سی و شش شماره از «کتاب جمعه» منتشر شد که هر کدامش ۱۶۰ صفحه حجم داشت و بهایش ده تومان بود که در آن روزگار به نسبت گران محسوب می‌‌‌شد.

محتوای این مجله بسیار جای تحلیل دارد. بدنه‌‌‌اش را داستان‌‌‌های کوتاه جذاب و جوان‌‌‌پسند (اغلب با رنگ و لعابی جنسی) تشکیل می‌‌‌داد که در لابه‌‌‌لای آن شعرهای سفید شاملو و هوادارانش منتشر می‌‌‌شد. علاوه‌‌‌ بر آن مقاله‌‌‌هایی هم بود که موضع سیاسی و اجتماعی گردانندگان‌‌‌اش را منعکس می‌‌‌کرد. مثلا یک جا یک مقاله‌‌‌ی مفصل درباره‌‌‌ی جنبش استقلال موزامبیک چاپ کردند و شعری از نوئمیا دوسوزای موزامبیکی هم در همین مورد ترجمه کردند و کنارش گذاشتند.[3]

در شماره‌‌‌های آخر شمارگان این مجله به ده هزار تا رسید[4] که چشمگیر بود و نفوذ گسترده‌‌‌ی آن در میان مخاطبان را نشان می‌‌‌داد. اما در خرداد سال ۱۳۵۹ دولت انقلابی که بیش از پیش با گرایش اسلامی خود را تعریف می‌‌‌کرد، نشریه‌‌‌ی شماره‌‌‌ی ۳۶ را که در واگن‌‌‌های قطار برای ارسال به شهرستان‌‌‌ها بارگذاری شده بود، توقیف کرد و به این ترتیب پرونده‌‌‌ی «کتاب جمعه» بسته شد.

همزمان با انتشار «کتاب جمعه» نوعی کودتا در کانون نویسندگان رخ نمود و گروهی از روشنفکران مستقل که هوادار آزادی بیان بودند، اعضای توده‌‌‌ای‌‌‌ را اخراج کردند. چون این گروه کارگزار سیاست حزب توده شده بودند، در دفاع از بگیر و ببندهای مذهبیون. رهبر نویسندگان توده‌‌‌ای دشمن قدیمی شاملو یعنی محمود به‌‌‌آذین بود. بنابراین بدیهی بود که او به جناح مخالفان توده بپیوندد. پرشورترین عضو این دسته هم دوست نزدیکش غلامحسین ساعدی بود.

با این همه کانون عمر چندانی نداشت و دستاوردش پایدار نماند. پس از آن شاملو تا حدودی از فعالیت‌‌‌های سیاسی کناره گرفت و باقی عمرش را صرف تولید تصویری دلپذیرتر از خویش کرد، که از مجرای مصاحبه‌‌‌ها و انتشار شعرهای سفید به گردش می‌‌‌افتاد. مریدان و دست پروردگانش که در جریان انقلاب اسلامی به طبقه‌‌‌ی نخبگان فرهنگی نوظهوری تبدیل شده و گاه به موقعیت‌‌‌هایی حساس دست یافته بودند، تنها با تکیه به مرجعیت او می‌‌‌توانستند در برابر بدنه‌‌‌ی دیرینه و غول‌‌‌آسای ادب پارسی ادعای حضور و وجود داشته باشند. از این رو کار شاملو پس از انقلاب رونق گرفت و تصویری اغراق‌‌‌آمیز که از خود تولید می‌‌‌کرد و در دوران پهلوی پذیرفتنی نمی‌‌‌نمود، در غیاب نخبگان فرهنگی دوران قدیم کم کم جا افتاد و حتا به وضعیتی تقدیس شده و خدشه‌‌‌ناپذیر دست یافت.

شاملو در دوران پس از انقلاب تا حدودی از فعالیت سازمانی و جمعی کناره گرفت و با شبکه‌‌‌ای از مریدان که گرداگرد خود پدید آورده بود، کارِ تبلیغ کیش شخصیت خویش را پیش برد. مهمترین نهادی که او در دوران بعد از انقلاب بدان وابستگی داشت، کانون نویسندگان بود که پس از آن درگیری‌‌‌های اولیه همیشه دورادور با آن در تماس بود. در دهه‌‌‌ی ‍۱۳۶۰ وقتی گلشیری جمع کانون را بازسازی کرد او عملا از میانه غایب بود و در دهه‌‌‌ی ۱۳۷۰ که با به قدرت رسیدن آقای خاتمی فضای فرهنگی قدری گشوده شد، بسیار با احتیاط با کانون نویسندگان همکاری کرد.

دستگیری و قتل سعیدی سیرجانی و ماجرای قتل‌‌‌های زنجیره‌‌‌ای مهمترین تلاطم‌‌‌های سیاسی این دوران در فضای فرهیختگان بود، که شاملو از هردو بر کنار ماند. او در نشست‌‌‌های نویسندگان برای دفاع از حقوق سیرجانی حضور نداشت و در جریان قتل‌‌‌های زنجیره‌‌‌ای نه تهدید شد و نه آسیبی دید. با این حال با کانون نویسندگان ارتباطی دورادور و تا حدودی پرتنش داشت که منصور کوشان در دو کتاب «شاعر ملی شدن احمد شاملو» و «حدیث تشنگی» آن را مفصل شرح داده است.

احمد شاملو در تمام این سال‌‌‌ها البته انگاره‌‌‌ی «شاعر انقلابی آزادیخواه» را با اصرار بسیار منتشر می‌‌‌کرد. او در مصاحبه‌‌‌هایش که همیشه در زمانه‌‌‌ای آرام و بی‌‌‌تنش منتشر می‌‌‌شد، به مخالفتش با استبداد و خودکامگی تاکید می‌‌‌کرد، و جایی که شمار زیادی از نویسندگان و فرهیختگان حرکتی می‌‌‌کردند، در آن مشارکت می‌‌‌ورزید. مثلا در جریان صدور نامه‌‌‌ی «ما نویسنده‌‌‌ایم» فعالیتی نداشت و فضای امنیتی را برای کوشندگان خطرناک می‌‌‌دانست، اما پای این سند را در میان ۱۳۴ نفر دیگر امضا کرد. یعنی به هر صورت مشارکتی در فعالیت‌‌‌های سیاسی نویسندگان و ادیبان داشت، اما این کار را ضمن حفظ فاصله‌‌‌ای امن به انجام می‌‌‌رساند و تنها در حرکت‌‌‌هایی شرکت می‌‌‌کرد که جمعیتی بزرگ داشتند و امکان لطمه و پیگرد درباره‌‌‌شان پایین بود.

 

 

  1. براهنی، ۱۳۵۸.
  2. روزنامه بامداد، ۱۲/۴/۱۳۵۸.
  3. کتاب جمعه، شماره‌ی ۹، مهر ۱۳۵۸: ۳۶.
  4. قائد، ۱۳۸۷: ۷۸؛ قائد، ۱۳۸۰: ۲۹۱.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوازدهم: شاعر جهانی؟

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب