پنجشنبه , آذر 22 1403

‌‌نیزه‌ی پارسـی و کمان پارتی‌ (بخش نخست)

دکتر شروین وکیلی

چکیده:‌ ‌

نوشتار کنونی،‌ پژوهشی است در رمز‌‌شناسیِ «سلاح»، که به دلالت‌های معنایی، جایگاه جامعه‌شناختی‌ و تمایز‌های آیینیِ مربوط به دو سلاحِ «نیزه» و «کمان» در ایـرانِ باستان می‌پردازد.

پرسش آغازینِ این نوشتار‌، گزارشِ داریوش بزرگ است که می‌گوید:

«نیزهی مرد پارسـی در دوردستها نبرد آورده است.»

اینکه چرا «نیزه» و نه سلاحی دیگر،‌ موردِ تاکید قرار گرفته است، به «اخلاقِ سلحشوری» در ایـرانِ باستان و آیینِ زرتشتیِ نخستین مربوط می‌شود و در تقابل و همسایگیِ آیین مهـر‌‌پرستانه‌ی جنگاورانِ پارتی قرار می‌گیرد که این یک در قالبِ «کمان» تبلور می‌یابد.

پیوند‌های یاد‌‌شده بر اساس نقش‌ها و آثار یادمانیِ به ‌جای‌مانده از ایـرانِ پیش از اسلام تحلیل می‌شود و در پیوند با کلید‌واژه‌های اصلیِ صورت‌بندیِ «اخلاق» در دین زرتشتیِ آغازین قرار می‌گیرد.

این مقاله در تابستان سال ۱۳۸۷ در قالب یک سخنرانی در گروه جامعه‌شناسیِ تاریخیِ انجمن جامعه‌شناسیِ ایـران ارائه شده است.

کلید‌واژگان:

سلاح و زین‌افزار، نیزه، کمان، اخلاق سلحشوری، اخلاق جنگاوری، هخامنشی، پارتی، ساسانی، زرتشتی‌گری، راسـتی.

:Abstract

This article is a survey in the field of semiotics of arms and armor, which deals with semanticsignifications, sociological coding, and ritual differences of spear and arrow in ancient Iran
Starting point of our survey is a proposition of Darius the Great, who mentions that

Spear of the Persian man has fought in faraway lands

The reason why he did not refer to any other weapon but spear, is related to the influence of early Zoroastrian ethics on the Persian cavalry, in contrast to and in combination with the Arrow-based Mithraic ethics of the Parthians. These relations are discussed in this article, along with an analysis of the interconnected ethical keywords of ancient Persian warriors, due to motives and

texts remained from Pre-Islamic era of Iranian civilization

This paper have been presented as a lecture in summer 2008, in the Historical sociology group ofIranian Sociological Association 

:Keywords

arms and armor, spear, arrow, cavalry ethics, warrior ethics, Achaemenid, Parthian, Sassanid, Zoroastrianism, righteousness

پیشدرآمد

«آودا خشناساهی اَدَتَئی اَزدا بَواتیی پارسَهیه مَرتیهیه دورَیی اَرشتیش پراگمَتا. اَدَتَیی اَزدا بَواتی پارسَه مَرتیه دورَیپیی هَچَا: پارسا پرتَرَم پاتی یجَتا» 

«اگر میاندیشی که چند است شمار کشورهایی که داریوششاه زیرِ فرمان دارد، پس نگارهها را بنگر که اورنگِ مرا بر دوش دارند. آن گاه خواهی دانست که نیزهی مردِ پارسـی بسی دورتر جای رفته و بسی دورتر از پارس، رزم جسته و نبرد آورده است.[۱]»

کتیبهی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم

 گویا داریوش بزرگ، نخستین کسی بود که از نیزه‌ی مرد پارسـی سخن گفت و به این حقیقت اشاره کرد که ‌جنگاورانِ پارسـی نیزه‌دار، در سراسر جهانِ کهن به نیرومندی و قدرت شهره بوده­اند.

‌در کتیبه‌ی نقش رستم، نگارنده‌ای که احتمالاً کسی جز خشایارشا نبوده است، از زبان پدرش؛ داریوش ‌بزرگ، چنین متنی را بر گورِ وی حک کرده است:

«مردی هستم ورزیده، هم به دست و هم به پا. به هنگام سواری، سوارکاری خوبم. در تیرافکنی، تیراندازی چیرهدستم، چه بر اسب باشم و چه پیاده. در نیزهوری، نیزهوری خوبم. خواه از روی اسب و خواه از روی خاک.[۲]»

‌دقیقاً همین عبارت، در کتیبه­ی خشایارشا در تخت جمشید نیز دیده می‌شود‌در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزه‌داری وجود داشته که بالاترین درجه‌ی آن ‌به نیزه‌داریِ شاهنشاه مربوط می‌شده و دارنده‌ی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب می‌شده ‌است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجسته‌ای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارنده‌ی ‌آن بوده‌اند.

‌در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزه‌داری وجود داشته که بالاترین درجه‌ی آن ‌به نیزه‌داریِ شاهنشاه مربوط می‌شده و دارنده‌ی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب می‌شده ‌است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجسته‌ای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارنده‌ی ‌آن بوده‌اند.

این نکته که داریوش بزرگ، سربازان خویش را با نیزه‌هایشان شناخته و خویشتن را به دلیل هنرش در نیزه‌‌بازی ستوده باشد، البته چندان هم دور از انتظار نیست؛ چراکه می‌دانیم داریوش بزرگ، خود برای دیر‌زمانی ‌به عنوان نیزه‌دارِ کمبوجیه؛ فرزند کوروش بزرگ، در نظام ارتشیِ هخامنشیان خدمت می‌کرد[۴] و گویا ‌خشایارشا نیز پیش از نیل به مقام سلطنت، چنین مقامی را در برابر داریوش بزرگ داشته است.

‌از این رو ‌چند نکته آشکار می­شود:

‌در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزهداری وجود داشته که بالاترین درجه‌ی آن ‌به نیزهداریِ شاهنشاه مربوط می‌شده و دارنده‌ی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب می‌شده ‌است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجسته‌ای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارنده‌ی ‌آن بوده‌اند.

‌اگر بخواهیم به منابع غیر ایـرانی بنگریم، سخنی مشابه را در آثار هرودوت می‌یابیم.

‌هرودوت، در بیشترِ مواردی که به نیزه‌داران اشاره می‌کند، ایـرانیان را در نظر دارد و بارها به نگهبانانِ نیزه‌دارِ ‌شهربانانِ ایـرانی و یا سپهدارانِ پارسـی که نیزه‌دارانی را در نبردها رهبری می‌کرده­اند، اشاره می‌کند، اما ‌برجسته و برگزیده‌بودنِ نیزه‌دارانِ پارسـی را در تواریخ او، هنگامی می‌توان باز دید که از رژه‌ی ارتشِ ایـران ‌سخن می‌گوید.

رژه، چنان‌که می‌دانیم، نمایش انضباط در نهادِ ارتش است. رژه‌رفتن از سویی، تمرینِ هماهنگی و رفتارِ ‌منسجم و در هم‌پیوسته، میان اعضای یک گروهِ رزمی است و از سوی دیگر، با باز‌نمودنِ این انضباط، تاثیری ‌روحیه‌دهنده و نمادین در چشمِ تماشاگران و ذهنِ خودِ سربازان دارد.

آنچه هرودوت با دانشِ نیم‌بندِ خود از زبانِ پارسیِ باستان با عنوان «جاویدان» نامیده، در اصلِ پارسی‌اش؛ «اَنوشیه» بوده است که نگهبان معنا می‌دهد، اما به سادگی می‌توان آن را با «انوشَه»؛ یعنی جاویدان، اشتباه گرفت. به این ترتیب کسانی که هرودوت با نام «جاویدان‌ها» می‌شناسد‌شان؛ در اصل، نگهبانانِ پادشاهِ هخامنشی بوده‌اند و نام رسته‌شان هم «نگهبان» معنی می‌داده است.

تا آنجا که از تاریخ‌ها برمی‌آید، نخستین سردارِ تاریخ که رژه‌رفتن را در ارتش‌ها ابداع کرد، کوروش بزرگِ ‌هخامنشی بود. کوروش بزرگ، در هنگام رژه در مرکز سپاه حرکت می‌کرد و پیشاپیشِ وی ۴۰۰۰ نیزه‌دارِ ‌پارسـی گام برمی‌داشتند. پس از ایشان، ۲۰۰۰ نیزه‌دار در هر طرفش راه می‌سپردند و پشت سرش هم ۲۰۰۰‌ سوار‌کار پیش می‌رفتند.

هرودو‌ت در بند دیگری از تواریخ خود، رژه­ی سپاهِ خشایارشا هنگام خروج از سارد را توصیف می‌کند[۵]. در این ‌گزارش، جبهه‌ی پیشینِ ارتش از ۱۰۰۰ سواره تشکیل می‌شده است که با ۱۰۰۰ پیاده‌ی نیزه‌دارِ پارسـی دنبال می‌شده­اند. سپس خشایارشا که بر ارابه‌ای سوار بوده، پیش می‌آمده و پس از او، ۱۰۰۰ نیزه‌دارِ پارسـیِ دیگر، حرکت می‌کرده­اند. پس از آن‌ها، ۱۰۰۰ سواره و سپس ۱۰۰۰۰ نیزه‌دارِ دیگر قرار داشتند و پس از آن‌ها ۱۰۰۰۰ سواره­ی دیگر حرکت می­کرده­اند که در هر طرفشان ۱۰۰۰۰ سواره­ی دیگر قرار داشتند. البته ‌اعداد، معقول نیست و نامحتمل است که خشایارشا در شرایط صلح، ۳۴۰۰۰ سپاهیِ پارسـی را برای نمایشِ ‌قدرت در سارد به رژه وا دارد[۶].

شاید بهترین برگه برای فهمِ جایگاهِ نیزه‌داران در سلسله‌مراتبِ ارتش هخامنشی، نگریستن به موقعیت ایشان در رژه‌ها باشد. چنان‌که از دو شاهد بالا بر‌آمد، شاهنشاه هنگام رژه در میان چند‌‌هزار پیاده‌ی نیزه‌دارِ ‌پارسـی حرکت می‌کرده و این الگویی است که در زمان نبرد داریوش سوم و اسکندر، بارِ دیگر به آن بر‌می‌خوریم. این سربازانِ پارسـیِ نیزه‌دار که همواره در هنگام رژه یا جنگ، در اطراف شاه بوده‌اند، همان ‌کسانی هستند که هرودوت با کژفهمیِ یک واژه‌ی پارسـی، ایشان را «جاویدان» می­نامد.

آنچه هرودوت با دانشِ نیم‌بندِ خود از زبانِ پارسیِ باستان با عنوان «جاویدان» نامیده، در اصلِ پارسی‌اش؛ «اَنوشیه» بوده است که نگهبان معنا می‌دهد، اما به سادگی می‌توان آن را با «انوشَه»؛ یعنی جاویدان، اشتباه گرفت. به این ترتیب کسانی که هرودوت با نام «جاویدان‌ها» می‌شناسد‌شان؛ در اصل، نگهبانانِ پادشاهِ هخامنشی بوده‌اند و نام رسته‌شان هم «نگهبان» معنی می‌داده است. در هر حال، اگر بخواهیم این اشتباهِ مصطلح را حفظ کنیم، باید بگوییم که این جاویدان‌ها از ۱۰۰۰۰ سربازِ نخبه تشکیل می‌شده‌ که چند ویژگیِ عمده داشته­اند:

جاویدان‌ها، نخبه‌ترین سربازانِ امپراتوری هخامنشی بوده­اند و تک‌تکِ سربازانشان از نیرومندترین و نژاده‌ترین سربازان، برگزیده می‌شده‌اند. هرودوت در چند ‌جا به این نکته که همه‌ی این سربازان، پارسـی بوده‌اند، اشاره می­کند، اما شواهدِ بازمانده در تخت جمشید نشان می­دهد که ایلامی‌ها و ماد‌­ها هم می‌توانسته‌اند عضو این رسته باشند.‌ این سه قوم، همان مردمی بودند که در ابتدای کار و در زمان کوروش بزرگ، با رهبریِ وی با هم متحد شدند و امپراتوری هخامنشی را بنا نهادند. به همین دلیل نیز می‌بینیم که سوارکاران و سربازانِ مادی تا مدت‌ها از مزایا و افتخاراتی همچون پارس‌ها برخوردار بودند و ایلام نیز چنان‌که شرحش را در کتابی دیگر داده‌ام[۷]، همچنان مرکز شاهنشاهی هخامنشی محسوب می‌شد؛ چراکه شوش یکی از پایتخت‌های ایـران بود و زبان دیوانیِ هخامنشیان نیز تا دوران اردشیر، ایلامی بود.‌ به این ترتیب، عضویت در رسته­ی انوشیه، در واقع امتیازی بود که نصیب نخبه‌ترین سربازانِ نگهبانان قلب امپراتوری؛ یعنی مردم ماد، پارس و ایلام می‌شد.

نیزه‌ی پارسـی در دو رده از متونِ ایـرانی و غیرایـرانی، با تاکید و با بسامدی بالا،‌ موردِ اشاره واقع شده است. هم داریوش بزرگ و هم خشایارشا، بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزیِ نیزه در نظام ارتش ایـرانی تاکید کرده‌اند‌ و ارتباط خود را با آن پر رنگ کرده‌اند. از سوی دیگر، مورخان یونانی که گاه به دلایل سیاسی، موضع دشمنِ پارس‌ها را به خود می‌گرفتند نیز با توازیِ شگفت‌انگیزی، دقیقاً همین مرکزیت را موردِ اشاره قرار داده‌اند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تاکید کرده‌اند. از این رو، چنین می‌نماید که نیزه در دوران هخامنشی مهم بوده باشد.‌

بنا به روایت هرودوت، در میان ۱۰۰۰۰ تن، ۱۰۰۰ تن که نخبه‌ترین سربازانِ کل ارتش ایـران بودند، نیزه‌ای حمل می‌کردند که در انتهای خود به اناری زرین آراسته بود و ۹۰۰۰ تنِ دیگر که احتمالاً بر اساس الگویی ایلامی، هر ۱۰ نفرشان زیرِ فرمان یکی از آن ۱۰۰۰ تنِ نخبه قرار داشت، در انتهای نیزه‌ی خود، نارنجی سیمین داشتند. به این ترتیب، نوعی رتبه‌بندیِ نمادین در میان ارتشیانِ ایـرانی وجود داشته است که به ‌ویژه با نیزه و با تزییناتِ متصل بر آن پیوند داشته است. این امر را حتی با کمی احتیاط، می‌توان به عصای پادشاهی نیز تعمیم داد. عصایی که در تخت جمشید در دست داریوش بزرگ دیده می‌شود و از نظر شکل و اندازه می‌توان آن را به نیزه‌ای کوتاه، مانند کرد.‌

«گارد جاویدان» یا «رسته­ی انوشیه» را نیز کوروش بزرگ بنیان نهاده بود.‌ این گروه، هسته‌ی مرکزی ارتش پارس را تشکیل می­داد و چنان‌که از روایت‌های بازمانده از یونانیان بر‌می‌آید، دشمنان ایـرانیان از ایشان بیش از همه هراس داشتند و حضور این گروه در جنگ‌ها، تقریباً به معنای پیروزی ارتش ایـران بود. چنان‌که کسنوفانس نیز از حضورِ جاویدان‌ها در نبرد میان کوروش کوچک و اردشیر سخن می‌گوید و به ترسِ یونانیان از ایشان و شکست سنگینی که بر ارتش کوروش کوچک وارد آوردند، تاکید می‌کند[۸].

گشایشِ مسئله

با مرور این شواهد، چنین می‌نماید که نتیجه روشن باشد.

در پارس، «نیزه» سلاح اصلیِ جنگاوران و جنگجویان بوده است. سربازان پارسـی، با نیزه‌های خود شناخته می‌شده‌اند و نماد‌های نشانگرِ رتبه و جایگاه و مقامشان نیز به نیزه‌هایشان مربوط شده و بر آن‌ها باز‌نمایانده می‌شده است.

نام واپسین شاه ماد؛ «آشتیاگ» بنا بر خوانش هرتسفلد، در اصل «ارش تیاگ» بوده است که نیزه‌انداز معنا می­دهد. به همین ترتیب، نام «آرش»،‌ پهلوان اساطیری ایـرانی که با پرتاب تیری در دوران منوچهر کیانی، مرز ایـران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چه‌بسا که این اسطوره در ابتدا به نیزه‌انداز -و نه کمانگیر- اشاره می‌کرده است. همچنین در یشت‌ها، در آن هنگام که فهرستی از نام کَوی‌ها -شاهان کیانی- ارائه می‌شود، به نام «کی اَرَش» برمی­خوریم که شکل کهنِ همان کیارش امروزی است. «کی» که معنای شاه و سرور می­دهد، لقب امیران ایـرانِ شرقی بوده است و «اَرَش» نیز در زبان‌های ایـرانیِ کهن به معنای نیزه می‌باشد.

این البته، به خودی خود چندان مهم نمی‌نماید. بالاخره در هر تمدنی و در مقطعی از تاریخ، در هر جامعه‌ای ابزاری و وسیله‌ای را می‌بینیم که رواجی بیشتر دارد، یا عنصری را در میان وسایل نظامی می‌بینیم که کاربردی بیش از بقیه یافته است. از این رو، شاید تاکید‌‌کردن بر رابطه‌ی نیزه با داریوش بزرگ و خشایارشا و گارد جاویدان،‌ چیزی بیش از یک مُدِ زود‌گذر نبوده باشد. چیزی شبیه به رواج تصادفیِ نوع خاصی از لباس یا رنگ خاصی از کفش در جامعه‌ای خاص.

با وجود این، به گمان من،‌ «نیزهی پارسـی» با کفشِ یک تهرانیِ امروزی یا کلاه دهقانانِ آلمانی در قرون وسطا، که بی‌تردید آن نیز دارای هنجار، رمزگان و خاستگاه­های ویژه­ی خود است، تفاوتی کلیدی دارد. نیزه‌ی پارسـی در دو رده از متونِ ایـرانی و غیرایـرانی، با تاکید و با بسامدی بالا،‌ موردِ اشاره واقع شده است. هم داریوش بزرگ و هم خشایارشا، بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزیِ نیزه در نظام ارتش ایـرانی تاکید کرده‌اند‌ و ارتباط خود را با آن پر رنگ کرده‌اند. از سوی دیگر، مورخان یونانی که گاه به دلایل سیاسی، موضع دشمنِ پارس‌ها را به خود می‌گرفتند نیز با توازیِ شگفت‌انگیزی، دقیقاً همین مرکزیت را موردِ اشاره قرار داده‌اند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تاکید کرده‌اند. از این رو، چنین می‌نماید که نیزه در دوران هخامنشی مهم بوده باشد.‌

نیزه نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر، پدیداری است از رده‌ی چیزها؛ یعنی، عنصری پدیدار‌شناختی است که از تداوم و استواری و انسجامی زیاد برخوردار است؛ در حدی که آن را تا پایه‌ی یک چیزِ بیرونی بر‌‌می‌کشد و جایگاهش را در مرتبه‌ی یک عنصرِ مستقل و واقعی از جهانی بیرونی و عینی تثبیت می‌نماید. با این تعبیر، نیزه نوعی چیز است و در مقابل رده­ای دیگر از پدیدارها؛ یعنی، رخدادها واقع می‌شود که در مقابل، پدیدارهایی زودگذر، موقت، پراکنده و به همین دلیل تا حدودی تفسیر‌‌پذیر و نسبی و ذهنی پنداشته می‌شوند.

نیزه اما، مانند تمام چیز‌های دیگر، این قابلیت را دارد که همچون نوعی رمز و نماد‌ در نظامی نشانگانی عمل کند و چنین نیز می‌کند؛ یعنی، نیزه در نظام هستی‌شناختیِ مردمانِ دوران هخامنشی، چیزی بوده که در پیوند با چیزها و رخدادهای دیگر مفهوم می‌یافته است. نیزه، مانند هر چیز یا رخدادِ دیگر، عنصری نمادین است که بخشی از رمزگانِ زیست‌جهانِ ایـرانیانِ دوران هخامنشی را تشکیل می‌داده و گوشه‌ای از این افقِ معنایی را برای ایشان صورت‌بندی و تدقیق می‌نموده است.

در نگاه نخست، چنین می‌نماید که نیزه، عنصری دون‌پایه و فرعی از زیست‌جهانِ ایـرانیانِ باستان بوده باشد. عنصری که با چیزهایی مانند نماد فروهر یا تاج یا اورنگ شاهی یا بدنِ شاه،‌ قابل مقایسه نیست و به همین ترتیب از رخدادهایی مانند نوروز یا مراسم رژه یا جنگ‌های بزرگ نیز کمتر مهم بوده باشد، اما ادعای من در این نوشتار آن است که بر خلاف آنچه در نگاه نخست به چشم می‌رسد، نیزه عنصری مهم از نظام معنایی و رمزگانِ دوران هخامنشی بوده است و به ‌ویژه با مفاهیمی مانند جنگ، قدرت، بدنِ نیرومند و ارزش‌های اخلاقی پیوند می‌خورده است. گذشته از این، گمان می‌کنم تبارشناسیِ برخی از عناصر امروزینِ رایج بر فن‌آوریِ بدن و قواعد حاکم بر انضباط تن‌ها نیز در نهایت ما را به خاستگاهی می‌رساند که با نیزه‌ی پارسـی پیوند دارد.

اگر با این دیدِ رمز‌شناسانه به نیزه بنگریم و با نگاهی چنین تحلیلی به جایگاه و موقعیت نیزه در نهادِ ارتش و در نظام اجتماعیِ هخامنشیان بنگریم، امکانِ طرح پرسش‌هایی بسیار را به دست خواهیم آورد:

نیزه به راستی برای پارسـیانِ باستان چه معنایی داشته است؟ چرا نیزه به عنوان اسلحه‌ی سازمانیِ هخامنشیان برگزیده شده است؟ نیزه برای یک نیزه­دارِ پارسـی چه مفاهیمی را تداعی می‌کرده است؟ نیزه با این موقعیت و جایگاه و معنا، در چه زمینه‌ی فرهنگی و چه بافتی از باورها بالیده و رشد کرده است و در نهایت، این پرسشِ مهم که تاریخِ تحولِ مفهومِ نیزه در زمینه‌ی فرهنگ ایـرانی چه بوده است؟

پیشینهی تاریخی

برای پاسخگویی به این پرسش‌ها، نخست باید بر پرسشی مقدماتی‌تر اندیشه کرد:

نیزه، پیش از هخامنشیان از چه جایگاه و کاربردی برخوردار بوده و برای مردمی که در جهانی پیشا‌هخامنشی می‌زیستند، چه موقعیت و معنایی داشته است؟

بر مبنای اسناد یونانی، چنین می‌نماید که نیزه، پیش از ظهور قدرت هخامنشیان نیز در میان قبایل ایـرانی رواجی بسیار داشته و به نوعی، سلاحِ محبوب اقوام ایـرانی محسوب می‌شده است. هرودوت هنگامی که درباره‌ی انقراض دولت لودیه سخن می‌گوید، از رویایی می‌نویسد که کرزوس در آن دید که پسرش با نیزه‌ای آهنین از پای در‌می‌آید و با وجود آنکه دستور داد تا همه‌ی نیزه‌ها را از اطراف پسرش دور کنند، در نهایت در جریان حادثه‌ای، پسرش با نیزه‌ای آهنین کشته شد. این در حالی است که تعبیر‌‌شدنِ خواب کرزوس را می‌توان به ظهور کوروش بزرگ پارسـی و انقراض دولت لودیه هم مربوط دانست؛ چرا‌که از سویی، کوروش بزرگ با پارسـیانِ نیزه‌دارش به جنگ لودیه رفت و از سوی دیگر، می‌دانیم که یکی از دلایل برتری ارتش پارس بر سپاهیان محلی و قومی، این بود که هخامنشیان به فن‌آوری آهن و تولید زره و شمشیر و نیزه‌ی آهنین احاطه داشتند. البته به روایت هرودوت، در میان خودِ لودیاییان هم نیزه، امری نا‌شناخته نبود. در میان این مردم، سواره‌نظامی نیرومند وجود داشتند که بسیار قوی بودند؛ زیراکه در فن جنگیدن با نیزه از فراز اسب، مهارت داشتند[۹]. این سواره­‌نظام، قاعدتاً همان سواره‌نظامِ نیزه­دار لودیایی است که از منابعی دیگر، می‌دانیم که به قبیله­ی ایـرانیِ اسپرده تعلق داشتنند و سه قرن پیش از آن، به دلیل دفع‌کردن تهاجم کیمری‌های غارتگر از مرزهای لودیه، مورد استقبال مردمِ این سرزمین قرار گرفتند و طبقه‌ای جنگاور و اشرافی را در این کشور تشکیل دادند[۱۰]. اهمیت این طبقه‌ی جنگاورِ ایـرانی‌تبار در سرزمین لودیه، شاید یکی از دلایلی بوده باشد‌ که مردمِ این سرزمین پس از جنگِ کوتاهی که با کوروش بزرگ کردند، به شهروندانی مطیع و راضی از امپراتوری هخامنشی تبدیل شدند.‌ هر چند در متون مورخانِ امروزِ اروپایی که گویا به بندی کوتاه از تواریخ هرودوت علاقه‌ی بسیار دارند،‌ تصویری متفاوت با این ترسیم شده است.

هرودوت در جایی دیگر از تواریخ می‌گوید که دیااِوکو، در آن هنگام که رهبریِ قبایل ماد را بر عهده گرفت و شهر هگمتانه را ساخت، نیزه‌دارانی را از سراسر ماد برای نگهبانیِ آن برگزید[۱۱]. هرودوت در دیگرجاها نیز به اینکه نگهبانان خاص کوروش بزرگ، آژیدهاک و هارپاگِ مادی، نیزه‌دار بوده‌اند، اشاره‌هایی دارد. هرودوت همچنین به این امر اشاره می‌کند که قبایل ایـرانیِ ماساگت -که به روایتی، کوروش بزرگ در نبرد با آن‌ها به قتل رسید- «از نظر لباس و تجهیزات با سکاها همانند بودند و نیزه و کمان و تبر داشتند.[۱۲]»‌

نام واپسین شاه ماد؛ «آشتیاگ» بنا بر خوانش هرتسفلد، در اصل «ارش تیاگ» بوده است که نیزهانداز معنا می­دهد. به همین ترتیب، نام «آرش»،‌ پهلوان اساطیری ایـرانی که با پرتاب تیری در دوران منوچهر کیانی، مرز ایـران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چه‌بسا که این اسطوره در ابتدا به نیزه‌انداز -و نه کمانگیر- اشاره می‌کرده است. همچنین در یشت‌ها، در آن هنگام که فهرستی از نام کَوی‌ها  -شاهان کیانی- ارائه می‌شود، به نام «کی اَرَش» برمی­خوریم که شکل کهنِ همان کیارش امروزی است. «کی» که معنای شاه و سرور می­دهد، لقب امیران ایـرانِ شرقی بوده است و «اَرَش» نیز در زبان‌های ایـرانیِ کهن به معنای نیزه می‌باشد.

در مورد اهمیت نیزه در میان مادها و پارس‌های باستانی، شواهد دیگری نیز در دست است. به روایت هرودوت، مردمی که در شمال سرزمین تراکیه زندگی می‌کردند، قومی ارابه‌ران به نام «سیگونای»[۱۳]  بودند که گفته می‌شد از تبار مهاجران مادی هستند. هرودوت البته، نام مادی را معمولاً برای اشاره به پارس‌ها به کار می‌برد. این ایـرانیانِ مهاجر، لباس‌هایی شبیه به ایـرانیان می‌پوشیدند و اسب‌هایی کوچک را به ارابه‌های خود می‌بستند. هرودوت می‌گوید که مردم لیگوریا با الهام از نام ایشان، بازرگانان را سیگونای می‌نامند و اهالی قبرس هم نام ایشان را به نیزه داده‌اند و نیزه را سیگونای می­نامند. از اینجا بر‌می‌آید که شاخه‌ای از قبایل ایـرانی -که با توجه به ارابه‌ران‌بودنشان احتمالاً تبار پارسـی داشته­اند- به شمال تراکیه مهاجرت کرده و در آنجا کنترلِ بازرگانیِ محلی را در دست داشته‌اند. ایشان همچنین جنگاورانی داشته‌اند که در هنرِ نیزه‌بازی، نامدار بوده­اند؛ در حدی که مردم قبرس نام ایشان را با نیزه مترادف شمرده‌اند[۱۴].

با جمع‌بستنِ این شواهد و مرور اسناد تاریخی‌ای که صفوف منظم نیزه‌دارانِ سومری و مصری را باز‌می‌نمایند، آشکار می‌شود که نیزه در جهان پیش از ظهور کوروش بزرگ، سلاحی رایج و مرسوم بوده و با این همه، در میان قبایل ایـرانی از ارج و قربی بیشتر برخوردار بوده است،‌ در حدی که دیوانسالاریِ رسمیِ حاکم بر اقوام ایـرانی و نماد‌پردازی ارتش هخامنشی و تصویر ذهنی مورخان غیر ایـرانی از ایـرانیان، همگی نیزه را در بطن فن جنگاوری ایـرانیان قرار می‌داده‌اند.

زمینهی اساطیری

اگر به منابع ایـرانی باز‌گردیم، خواهیم دید که با وجود اهمیت نیزه در میان ارتشیان هخامنشی، در دوران‌های جدید­تر چنین مرکزیتی برای نیزه وجود نداشته است.‌

در کهن‌ترین متن حماسیِ پارسـی که «یادگار زریران» نام دارد و به دوران اشکانی مربوط است، نیزه را در دست پهلوانی جادوگر می‌بینیم که دشمن ایـرانیان است. یادگار زریران، ماجرای نبردهای خیونان با ایـرانیانِ تازه زرتشتیشده است. خیونان، خود قبایل کوچگردِ ایـرانی‌ای بودند که به آیین باستانیِ آریاییان پایبند بودند و زرتشتی‌شدن پسرعموهای کشاورز خود را در فلات ایـران خوش نداشتند. در این داستان، کیگشتاسپ پس از زرتشتی‌شدن، با تمردِ ارجاسپشاه روبرو می­شود که شاهِ خیونان است و گویا در ابتدای کار، خراجگزارِ وی بوده است.‌ ارجاسپ، به همراه سرداری به نامِ ویدرفش که پهلوانی جادوگر است به ایـران‌زمین می­تازد و در پی آن، نبردی درمی­گیرد که برادر گشتاسپ، زریر، در طی آن کشته می­شود.‌

صحنه‌ی مرگ این نخستین شهیدِ دین زرتشتی چنین تصویر شده است که وقتی زریر، شماری بسیار از خیونان را از پای در‌آورد، ویدرفشِ جادوگر برای نبرد با وی بر اسب نشست و نیزه‌ی خویش را که با صفتِ «افسوده» (جادو‌شده) موردِ اشاره قرار می‌گیرد، بر دست گرفت. این نیزه در دوزخ به دست دیوان، با خشم و زهر ساخته شده بود و با آب بزه پرداخته شده بود[۱۵].‌ آن گاه هنگامی که این نیزه از دل زریر گذشت و او را از پای در‌آورد، ایـرانیان از دور با دیدن اینکه کمانگیران ایـرانی از تیرانداختن دست برداشتند، آگاه شدند که سپهبدشان از پای در‌آمده است[۱۶].

در همین متن، چند بند جلوتر؛ از بَستور، فرزند زریر سخن می‌رود که هنگام کشته‌شدنِ پدر، هنوز کودک بود و با وجود این، از عمویش گشتاسپ اجازه خواست تا به میدان رود و کین پدر را بستاند،‌ اما گشتاسپ که می‌ترسید در نبرد با خیونان کشته شود، به او گفت که «تو نابُرنایی و دفاعِ رزم‌ها ندانی و انگشتت بر تیر استوار نیست[۱۷]». با وجود این، آن هنگام که بَستور به نیرنگ، اسب و زرهی به دست می‌آورد و در نبرد دلاوری می‌کند، گشتاسپ به او اجازه­ی نبرد می‌دهد و از ترکش خود تیری بیرون می‌آورد و به او می‌سپارد[۱۸]. دگر‌بار آن هنگام که ویدرفش برای نبرد با او اسب می­خواهد، همان نیزه را که درست به همان شکلِ پیشین توصیف شده، بر دست می‌گیرد و به میدان می‌شتابد. آن گاه ویدرفش، نیزه را به سمت بَستور پرتاب می‌کند. بَستور انگار نیزه را در هوا می‌گیرد، اما آن را به سوی دشمن بازنمی‌افکند؛ چون روانِ زریر به او می‌گوید که نیزه را از دست بدارد و تیری از کمان بر‌گیرد و به این ترتیب بَستور با تیری که به قلب ویدرفش می‌افکند، انتقام خون پدرش را می‌ستاند[۱۹].

اوج ماجرا در این روایت، آن هنگامی است که بَستورِ کودک، انتقام خون پدر را از ویدرفشِ جادوگر می‌گیرد.

این صحنه با چرخش مهمی در سلاح‌شناسیِ ایـرانیانِ قدیم همراه است. نیزه که در دوران هخامنشی، سلاح اصلی و افتخار‌آ‌فرینِ پارس‌ها بود، در این متن به صورت سلاحِ دشمنی جادوگر بازنموده شده است و هر بار‌ هنگام اشاره به آن، با این عبارتِ طولانی توصیف می‌شود که:

«فرَش ای اَفسودَگ ای دیوان اندر دوشوخ پد خِشم اود زَهر دیستَگ، پد آبی بَزَگ کَرد»

یعنی:
«نیزهی افسودهای که دیوان در دوزخ به خشم و زهر ساخته و به آبِ بزه آلوده بودند.»

از سوی دیگر، سلاح محبوب بَستور و ایـرانیان، گویی کمان است؛ چراکه گشتاسپ به بَستور می‌گوید که هنوز جوان است و انگشتش بر تیر استوار نیست و هنگام تاییدِ تواناییِ جنگی وی تیری به او می‌بخشد و در نهایت هم بَستور با تیری، ویدرفش را از پای در‌می‌آورد. در ضمن، این نکته را هم باید در نظر داشت که روانِ زریر که مردی مقدس محسوب می‌شود، پسرش را راهنمایی می‌کند تا نیزه را از دست بدارد و تیر را به کار بَرَد. به این ترتیب، در متون کهنِ ایـرانی، گاه با رقابتِ دو سلاح روبرو می­شویم، که یکی از آن‌ها عبارت است از «نیزه» و دیگری «کمان».

کمان

متن یادگار زریران، با توجه به ساختار و عناصر زبان‌شناختیِ موجود در آن، احتمالاً در اواسط دوران اشکانیان در ایـرانِ شرقی نگاشته شده است.‌ این بدان معناست که این متن، با وجود عناصر مفهومیِ زرتشتیِ آشکارش، محصول دورانی است که شاهانی روادار و گاه مهـر‌پرست بر ایـران حاکم بودند، که تبارشان پارتی بود و چنان‌که خواهیم دید، سلاح سازمانی‌شان کمان بود و نه نیزه.

اشاره به کمان در یادگار زریران، بدان معنا نیست که این سلاح در اعصار کهن‌تر بی‌اهمیت بوده است. نیزه و کمان به شکلی جالبِ توجه، بر بقایای بازمانده از دوران هخامنشی هم دیده می‌شوند. در واقع بر لوح‌ها، مُهرها و کاشیکاری‌های گوناگونی که از دوران هخامنشیان باقی مانده است، یک زوج اسلحه وجود دارد که بسیار تکرار می‌شود و عبارت است از: نیزه و کمان.

کسنوفانس در تربیت کوروش بر این نکته تاکید می‌کند که پارسـیان، فرزندانشان را در فن سوار‌کاری، کمانگیری و نیزه‌وری پرورش می‌دادند و اقتدار ایشان را نیز به همین سه عنصر مربوط می‌داند. همچنین در کتیبه‌ی بیستون، داریوش بزرگ در دستش کمانی را گرفته است و دو نفری که پشت سرش ایستاده­اند، به ترتیب کمان و نیزه در دست دارند.‌

با وجود این، در دوران هخامنشیان، کمان و نیزه با وجود اهمیتی که در تمدن ایـرانی داشته‌اند، از موقعیتی همپایه برابر نبوده‌اند. اگر از نقشمایه‌ی بیستون -که مربوط به سال ۵٢٠ پ.م و ابتدای حکومت داریوش بزرگ و نظم نوین اوست- بگذریم، نقش کمان معمولاً بر آثار کوچک و تقریباً عامیانه دیده می‌شود. مُهرِ مشهور داریوش بزرگ که در آن، شاه، سوار بر گردونه‌ای در حال شکار شیر با تیر و کمان است، نمونه‌ای از این امر است. با وجود این، منحصر‌‌بودنِ نقش کمانداران بر آثار کوچک، نباید به اهمیت اندکشان تعبیر شود؛ چرا‌که داریوش بزرگ بر سکه‌های زرینِ دریک نیز نقش کمانداری پارسـی را حک کرده بود و این نقشی بود که تا دو و نیم قرن بعد، همچنان جایگاه خود را بر سکه‌ها­ی هخامنشی حفظ کرد. با همین اشاره می‌توان سخن حاکمان دولتشهرهای اسپارتی را بهتر دریافت که از این شکایت داشتند که شاهنشاه ایـران‌ با چندهزار کماندار پارسـی -منظور، سکه‌های طلای ایـرانی است که به عنوان رشوه به سیاستمدارانِ مخالفش پرداخت می‌شد- یونان را تسخیر کرده‌اند. با وجود این، اشاره‌ی شاه اسپارت به کمانداران پارسـی، تا حدودی گمراه‌کننده است؛ چراکه با یک نگاه دقیق به نقش دریک‌های هخامنشی، می‌توان دریافت که سربازان پارسـی بر این سکه­ها، در یک دست کمان و در دست دیگر نیزه گرفته‌اند. نیزه‌ی یادشده، گویا در یونان همچون تیری بسیار بزرگ تفسیر شده و از این رو کل تصویر به کمانگیران منسوب شده باشد،‌ اما اگر نقش دریک را در کنار متون پارسـیِ باستان بگذاریم، به روشنی در‌می‌یابیم که طراحان این ناب‌ترین سکه‌ی جهانِ باستان به سادگی، دو سلاح اصلیِ ارتشِ شاهنشاهی را در دست سربازانِ پارسـی نقش کرده‌اند. حتی در دریک هم نیزه بر کمان برتری دارد؛ چراکه سربازِ دریکی،‌ نیزه را در دستِ راست و وضعیتی جنگی گرفته است، اما کمان را در دست چپ و به صورت نوعی سلاح یدکی نگاه داشته است.‌

به همین ترتیب، کمان در دیوارنگاره‌ها و نقش‌برجسته‌های تخت جمشید هم باقی مانده است. سربازانِ نیزه‌داری که بر پلکان تخت جمشید صف بسته‌اند، گهگاه کمانی بر دوش دارند و بسیاری از آنان، ترکشی را همراه خود حمل می‌کنند. آنان نیز نیزه را در وضعیتی جنگی -با سر‌نیزه‌ی به هوا‌افراشته- در دست دارند و کمان را بر دوش انداخته‌اند؛ یعنی تقریباً همان وضعیتی را مجسم می‌کنند که بر دریک‌ها می­بینیم.

از نظر اسنادِ نوشتاری نیز نامِ کمان در متون رسمی هخامنشی نیامده‌ و گذشته از نقش رستم که در آن، داریوش بزرگ، خود‌انگاره‌ی خود را با مهارتش در به کار‌گرفتنِ نیزه وکمان ترسیم می‌کند، معمولاً این نیزه است که در متون، موردِ اشاره واقع می‌شود. به این ترتیب، آشکار است که کمان، با وجودِ اهمیتی که در دوران هخامنشی داشته و رسمیتی که در ارتش داشته، در مرتبه‌ای فروپایه­تر از نیزه قرار می‌گرفته و از نماد‌پردازی‌های غنیِ آن بی‌بهره بوده است.

در مقابل، نیزه گذشته از آثار کوچکی مانند مُهرها و لول‌ها، بر دیوار‌نگاره­ها و آثار سترگ نیز نقش می‌شده است، چنان‌که خشایارشا و اردشیر، در آن هنگام که تخت جمشید را می‌ساختند، آن را با نگاره‌ی سربازانی آراستند که لباسی پارسـی و مادی بر تن داشتند و با وجود آنکه به سلاح‌هایی مانند شمشیر و کمان و دشنه مجهز بودند، اما این همه را بر لباس‌های خود می‌آویختند و تنها نیزه را با سربلندی بر دست می‌گرفتند. همچنین در مُهرها و نگاره‌های تبلیغاتی‌ای که چیرگیِ سربازان پارسـی بر شورشیان را نشان می‌دهد، معمولاً این پارسـیِ نیزه‌دار است که دشمن را از پای در‌می‌آورد، چنان‌که در مُهر مشهوری که چیرگی پارسـیان بر یونانیان را نشان می­دهد، چنین چیزی را آشکارا می‌توان دید. نکته­ی مهم آنکه در این مُهر، سربازِ یونانی نیز نیزه به دست دارد، اما به دلیل پیاده‌بودن و برهنه‌بودنِ آشکارش نسبت به سربازِ زره‌پوش و نیزه‌دارِ پارسـی، از موقعیتی فرودست برخوردار است.

کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراضِ این دودمان و سر بر‌کشیدنِ اشکانیان، جایگاهی برتر یافت. اشکانیان، نیزه‌ی پارسـی را از دست نهادند و شمشیری بلند و دودَم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولاً در دستِ تندیس‌های اشکانی دیده می‌شود. شمشیرِ اشکانی، شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت در‌می‌آمده است و حدود ١٠٠٠ سال بعد، نسخه‌ای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیرِ شوالیه‌های اروپایی رسمیت یافت.

اشکانیان،‌ با وجود اهمیتی که برای شمشیرِ بلند قایل بودند، سلاحِ سازمانیِ خود را کمان قرار دادند. سورنای افسانه­ای، در آن زمان که برای نبرد با کرزوس، رویاروی لژیون­های رومی قرار گرفت، سوار‌کارانی سبُک‌اسلحه به همراه داشت که کمانگیرانی چیره‌دست بودند و با جنگ و گریز و حمله‌کردن و ترکیب هجوم و بازگشتن و تیر‌باریدن به هنگام عقب‌نشینی، رومیان را کشتار کردند. شکست کرزوس و نابودی سپاه روم در برابر کمانگیرانِ سواره‌ی سورن، به قدری برای تمدن غربی تکان‌دهنده بود که هنوز هم واژه­ی فارسی پارتیزان (پارتیکان) در زبان‌های اروپایی برای اشاره به همین شیوه‌ی جنگیدن به کار برده می‌شود.

پارتیان، همچنین نقش کمان را به عنوان نماد سکه­های خود برگزیدند و آن را بر پشت سکه‌های خویش نقش می­کردند. مثلاً پشت سکه‌های مهـرداد اول و فرهاد سوم و اردوان دوم، با نقش کمانگیری نشسته تزیین شده است. این نقش در سکه‌های بسیاری تکرار می‌شود، چنان‌که پارتامسپ، شاهزاده‌ی پارتی که دست‌نشانده­ی رومیان بود و با حکم ترویانوس بر اشروسنه حکومت می­کرد نیز نقشی مشابه را بر سکه‌ی خود حک کرد. نقشی مشابه بر پشت سکه‌ی سنابار -حاکم محلی مرو در حدود ۵٠-۶۵.م- نیز دیده می‌شود. در اینجا به روشنی از نیزه خبری نیست و با کمانگیری روبرو هستیم که بر زمین زانو زده و مشغول تیر در کمان‌نهادن است.

کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراضِ این دودمان و سر بر‌کشیدنِ اشکانیان، جایگاهی برتر یافت. اشکانیان، نیزه‌ی پارسـی را از دست نهادند و شمشیری بلند و دودَم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولاً در دستِ تندیس‌های اشکانی دیده می‌شود. شمشیرِ اشکانی، شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت در‌می‌آمده است و حدود ١٠٠٠ سال بعد، نسخه‌ای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیرِ شوالیه‌های اروپایی رسمیت یافت.

اشکانیان، با وجود آنکه کمان را ارج می‌نهادند، اما نیزه را نادیده نمی‌گرفتند. یکی از مهم‌ترین رسته‌های ارتش اشکانی، از سواره‌های زره‌پوشی تشکیل می‌شد که دنباله‌ی مستقیم سواره‌نظامِ سنگین‌اسلحه‌ی هخامنشی بودند و از نظر لباس و تجهیزات با آنچه بعدها در دوران ساسانی مرکزیت یافت، شباهت داشتند.‌ این سواره‌نظام، همچون پیشینیانِ هخامنشیِ خود، از سربازانی کاملاً زره‌پوش تشکیل یافته بود که نیزه‌ای بلند را حمل می‌کردند و این با سواره‌های سبک‌اسلحه‌ی کمانداری که با رهبریِ سورنا، رومیان را شکست دادند، متفاوت بود.‌

آن هنگام که اشکانیان به دست ساسانیان از میان رفتند،‌ بارِ دیگر دودمانی پارسـی بر ایـران حاکم شد که خود را وارث سلسله‌ی هخامنشیان می‌دانست. با وجود این، ساسانیان ترکیبی در میان تمام سنت‌های پیش از خود به وجود آوردند. به این معنا که نیزه‌ی هخامنشی را احیا کردند؛ بی‌آنکه شمشیرِ بلند و کمان پارتی را از دست بنهند. در بسیاری از دیوار‌نگاره‌های سنگی، شمشیری بزرگ و اشکانی در دستِ شاهنشاهان ساسانی دیده می‌شود و بشقاب‌ها و ظروفی که شاه را در حال کمانگیری و شکار نشان دهد هم اندک نیستند.‌

به همین شکل،‌ تصویرِ شاه در حالی که به شیوه‌ی پارتیان، شمشیری بلند را در دست دارد و آن را در میان پاهایش بر زمین نهاده و به آن تکیه کرده است،‌ در بسیاری از نقاشی‌ها و نگاره‌های روی بشقاب‌های ساسانی دیده می‌شود.

با وجود این،‌ برترین لایه از طبقه‌ی ارتشتاران در ایـران عصر ساسانی، به اسواران یا سواره‌نظامِ سنگین‌اسلحه‌ی نیزه‌دار مربوط می­شد. این سربازان، ساز و برگی بسیار پیچیده داشتند و غرق در جوشن و زره بر اسب می‌نشستند و اسب‌هایشان هم زره‌پوش بودند. سلاحِ اصلیِ این سواران، نیزه‌ای بسیار بلند و سنگین بود. ساز و برگِ این سربازان نیز مانند شمشیر اشکانی، تا ۵٠٠ سال بعد در جریان شبکه‌ای از وامگیری‌های فرهنگی تا اروپا رفت و در آنجا به شکل‌گیریِ­ طبقه­ی شوالیه‌ها انجامید که از نظر لباس و تجهیزات، رو‌نوشتی دقیق از اسوارانِ ساسانی محسوب می‌شد.

امروز،‌ اگر بخواهیم شکل اسوارانِ ساسانی را در ذهن مجسم کنیم، باید به تصویری بسنده کنیم که با تکیه بر فیلم­های هالیوودی، از بقایای اروپایی‌شان در قرون وسطا باز مانده است و از مجرای رسانه‌های عمومی تکثیر شده است. ‌

طبقه‌ی اسواران نیز مانند نیزه­دارانِ هخامنشی، چندان عالی‌رتبه بودند که شاهانِ جنگاورتر، خود را به ایشان منسوب می‌کردند. چنان‌که خسروپرویز، که توانست خاطره‌ی فتوحات کوروش بزرگ و  داریوش بزرگ را زنده کند، خود را در تاق بستان در قالب یک اسوار باز‌نموده است؛ در حالی که نیزه‌ی سنگینِ اسواران را بر دوش گرفته است.

ادامه دارد…


‌[۱] هرودوت، کتاب ۱، بند ۳۴٫

‌[۲] نقش رستم، D Na.

‌[۳] تخت جمشید، X Pi.

‌[۴] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۳۹٫

[۵] هرودوت، کتاب ۵، بندهای ۴۰ و ۴۱٫

[۶] وکیلی، شروین. دی و بهمن ١٣۸۶. بوم، شادی، مردم: درآمدی بر هویت ایـرانی. تهران: مجله­ی فردوسی. شماره ۶٠-۶١.

[۷] وکیلی، شروین. تاریخ کوروش هخامنشی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩

[۸] کسنوفون، ۱۳۷۵٫

[۹] هرودوت، کتاب ۱، بند ۷۹٫

[۱۰] توینبی، ۱۳۷۹٫

[۱۱] هرودوت، کتاب ۱، بندهای ۹۹ و ۱۰۰٫

[۱۲] هرودوت، کتاب ۱، بند ۲۱۵٫

[۱۳]  siggunai

[۱۴] هرودوت، کتاب ۵، بند ۹٫

[۱۵] یادگار زریران، بند ۷۴٫

[۱۶] یادگار زریران، بند ۷۶٫

[۱۷] یادگار زریران، بند ۸۰٫

[۱۸] یادگار زریران، بند ۹۲٫

[۱۹] یادگار زریران، بندهای ۱۰۳-۱۰۵٫

همچنین ببینید

نمادهای اساطیری در اشعار هتفیلد/اولریش

یادداشتی درباره‌ی اشعار متالیكا-۱. ۱۳۷۹/۷/۲۱...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *