دکتر شروین وکیلی
نریوسنگ در اساطیر جدیدتری که در عصر اشکانی و ساسانی پرداخته شد، نقشهایی تازه را بر عهده گرفت و به ویژه در روایتهای مربوط به رخدادهای آخرِ زمان جایگاهی ارجمند یافت. نریوسنگ در این داستانها، نقشهایی را بر عهده دارد که به طور عمده از شاخهزاییِ همان تصویر اوستاییِ کهن برآمده است. ارتباط او با راستی و سخنِ نیرومندِ مردمِ اَشَوَن، تا به آنجا کشیده شده است که او را همراه و نگهبان روانِ مردمِ پرهیزگار بدانند؛ چنانکه در وندیداد او را همچون هماورد و مخالفی برای دیوِ ویزَرشَه میبینیم در آنجا که گفته شده است: روانِ مردمِ بدکار با راهنمایی ویزرشه به دوزخ فرو میشود (13) در حالیکه روانِ نیکوکاران در بهشت با نریوسنگ همنشین میشود. (14)
——————————————————
بخش نخست
——————————————————
نقشِ پیامرسانیِ او نیز الگوهایی متنوع را پدید آورده است. هنگام مرور رخدادهای مربوط به نبرد جهانیِ نیروهای نیک و بد در وندیداد، میخوانیم که اهریمن 99999 بیماری پدید آورد؛ بیماریهایی که با نیایش و پیشکشکردنِ قربانی برای خدایان، درمان تواند شد. شیوهی این درمان آن است که اهورامزدا ایزد نریوسنگ را فرامیخواند و او را به نزد ایزدِ درمانگرِ نامدار؛ آریامن، گسیل میکند و نریوسنگِ چالاک، پیام را به او میرساند و به این ترتیب، همهی این مرضها درمان میشود.(15)
نریوسنگ، همین دو نقش؛ یعنی نگاهبانی از روانِ پرهیزگاران و خبررسانی از سوی خداوند را در داستانهای مربوط به آخرِ زمان نیز حفظ کرده است. پیوند او با نخستین انسان، گذشته از نقشی که در حفظ فرهی تخمهی کیومرث بر عهده داشت، به جمشید هم مربوط میشود؛ چراکه یکی از برادران جمشید نیز نرسه نام داشته است و کریستنسن او را تناسخی از ایزد نریوسنگ میداند.(16) همچنین به ظاهر شخصیت قهرمانی سریانی به نام نرسای که در اساطیر دوران ساسانی برجستگی یافت و در افسانههای مربوط به قیامت، نقشی به سزا بر عهده گرفت نیز از همین ایزد، وامگیری شده است.
در اساطیر آخرِ زمانیِ زرتشتی نیز نریوسنگ نقشی مشابه را حفظ کرد. او همان پیکی است که با فرارسیدن عصر پایان هزاره، از سوی اهورامزدا به شهرهای آسمانی و مرموز ایرانیان خواهد رفت و پهلوانان مقیمِ آن را برای نبرد برخواهد انگیخت. او به گنگدژ نزد پشوتنِ بامی و چهرومیان، پسر گشتاسپ میرود و او را به نبرد با دیوپرستان فرا میخواند و پشوتن با 150 شاگردِ برگزیدهاش از شهر پنهانی خویش به سوی دشمنان ایرانزمین فراز میرود.(17) همچنین آن هنگام که آژیدهاک از بند رها شود و از دماوند برای بلعیدن جانداران به جنبش آید، این نریوسنگ است که از سوی هورمزد گسیل میشود تا پهلوان خفته، گرشاسپ پسر سام را بیدار کند و او را به نبرد با اژدها برانگیزد. در روایت زند بهمنیسن، نریوسنگ هنگام انجام این ماموریت با سروش همراه است و این دو، سه بار بانگ برمیآورند و در چهارمین مرتبه، گرشاسپ بیدار میشود و گرز خود را برمیگیرد و آژیدهاک را فرومیکوبد.(18)
نرسه در اسطورهی آفرینشِ مانوی نقشی محوری و مهم بر عهده داشت و پیشبرندهی روندی بود که پیدایش جانداران بر جهانِ برساختهی هرمزدبغ را رقم میزد.
هر چند این روایتها در مورد نقش آخرِ زمانی نریوسنگ شهرت بیشتری دارد، اما این ایزد، خلاقانهترین و پیچیدهترین روایتِ خویش را در آیینی کمتر شناختهشده به دست آورد و آن هم دین مانی بود. با مرور متون مانوی، میتوان به نوعی شاخهزایی در روایتها و جلوههای نریوسنگ در دوران گذارِ اشکانی-ساسانی پی برد. یکی از این نشانهها، آن است که نامهایی متنوع برای او در میان اقوام گوناگون ایرانی رواج یافت. پارتها که دیرزمانی طبقهی حاکم ایرانزمین بودند، او را نَریسَفیـَزد مینامیدند که شکلی تغییریافته از همان نریوسنگ بود. همین نام در فارسی میانه به نریسَهیـَزد تبدیل شد و این همان است که به صورت نرسی و نرسه کوتاه شد و هنوز نیز در فارسی باقی مانده است.
در اساطیر مانوی، نریسهیـزد پیوندی استوار با رخدادهای عصر قیامت برقرار کرد. مانی، با همان شیوهی خلاقانه و تصویرپردازی رنگارنگش، خاستگاهی پذیرفتنی را نیز برای این ایزد به دست داد. بر اساس روایتهای مانوی در آغاز جهان، زروان یا پدربزرگی وجود داشت که در جریانِ زنجیرهای از آفرینشها که از قضا با زبان و سخن نیز در ارتباط بود، ایزدان دیگر را آفرید. زروان، در واقع با فراخواندن (به سریانی: قَرَءَ) ایزدبانویی بزرگ به نام مادرزندگی را آفرید و او نیز هرمزدبغ را آفرید که نخستین جنگاورِ سپاه نور در برابر هجوم لشکر تاریکی بود. هرمزدبغ اما، شکست خورد و اسیر شد و به دست ایزد نامدار دیگری به نام مهرایزد نجات یافت. هرمزدبغ پس از این خلاصی، جهان را با لاشهی دیوهای شکستخورده آفرید و سپس از زروان یا پدربزرگی خواست تا ایزدی را بیافریند تا به چرخهای رهاییِ نور، یعنی خورشید و ماه حرکت ببخشد. زروان نیز نریسهایزد را آفرید که در قالب مردی بسیار زیبا ظاهر شد و به جوانی 15 ساله شبیه بود. نریسهیزد به عنوان یار و همکار، ایزدبانویی بسیار زیبارو را فراخواند و نتیجهی این آفرینش، دوشیزهی روشنی یا 12 دوشیزه بود.
نریسهیزد و دوشیزهی روشنی که نماد زیباییِ مردانه و زنانه بودند در برابر دیوان برهنه شدند و ایشان را به شهوت دچار کردند. دیوان کوشیدند تا با این دو درآمیزند و آنان را به چنگ آورند، اما پدربزرگی به یاریشان آمد و دوشیزهی روشنی را مانند دریایی بر سر دیوان فرازکشید و اجازه داد تا نریسهیزد مانند باران در اندامهایشان نفوذ کند. در نتیجه دیوان نر که از آمیزش بازمانده بودند، دچار انزال شدند و از ریختن منیشان بر زمین، گیاهان پدید آمدند. دیوان مادینه نیز در هیجان ناشی از ناکامیِ همبستری با نریسهیزد، جنینهایی را که در شکم داشتند سقط کردند و از افتادن این دیوبچهها بر زمین، جانوران پدیدار شدند.(19) به این ترتیب نرسه در اسطورهی آفرینشِ مانوی نقشی محوری و مهم بر عهده داشت و پیشبرندهی روندی بود که پیدایش جانداران بر جهانِ برساختهی هرمزدبغ را رقم میزد. او در واقع همان ایزدی است که آغاز آفرینش سوم به دستش ممکن میشود. چرخش ماه و خورشید با ظهور او آغاز میشود و این خود، محوری است که گذر فصلها و کشاورزی را برای مردم ممکن میکند.
نقش اغواگرانهی نرسهیزد در اساطیر مانوی، البته پیشتازهایی در روایتهای زرتشتی داشت. در بندهش به داستان مشهوری اشاره شده است که در آن اهریمن پس از نخستین سه هزار سالِ نبرد با اهورمزدا با شنیدن دعایی جادویی شکست میخورد و بیهوش بر زمین میافتد و سه هزار سال در همان حال باقی میماند. آنگاه دخترش جَهی که مادینهدیوِ شهوت است با برشمردن تباهکاریهایش به او آرامش داد و به این ترتیب از خواب بیدارش کرد. اهریمن وقتی از حالت رخوت برخاست، پیشانیِ جهی را بوسید و به این شکل، عادت ماهانه (دشتان) در زنان پدیدار شد. آنگاه از جهی خواست تا هر آنچه را که آرزو میکند از او بخواهد. جهی از او پسر جوان و زیبارویی خواست تا شهوتش را فرو نشاند. در این هنگام اهورامزدا که نگران بود اهریمن آدمیان را به دامِ جهی اندازد، پیکر تیره و زشت و وزغگونِ گنامینو را در قالب مرد جوان 15 سالهای با رخسار زیبا آفرید و او را در اختیار جهی گذاشت.(20) در ادبیات زرتشتی این تدبیر اهورامزدا برای دفاع از مردان در برابر میلِ جهی، به همین اندازه خلاصه بازگو شده است. با این وجود، آشکار است که داستانی مفصلتر در این مورد وجود داشته که بعدها به دست مانی پرورده شده، و به اغوای دیوان به دست ایزدان دگردیسی یافته است. در داستان بندهش، اشارهای به نریوسنگ و نقش اغواگرانهی او وجود ندارد و پسر زیباروی آفریدهشده، تنها سپر در برابر مادینهدیوی است که پیشاپیش اسیر شهوت هست. احتمالاً همین داستان در زمان مانی به آنچه که در مورد نریسهیزد و دوشیزهی روشنی گفتیم، تبدیل شده است.
مقایسهی تصویر نریوسنگ در دو روایت مانوی و زرتشتیِ ساسانی، تضاد آشکار این دو برداشت از ایزدِ کهن آریایی را نشان میدهد. روایت زرتشتیِ متاخر، او را به پایان زمان در هنگامهی واپسین نبرد نیکی و بدی منتقل کرد و وظیفهی بیدارکردنِ پهلوانان را بر عهدهاش نهاد. روایت مانوی برعکس، او را به آغاز زمان و معرکهای مشابه فرستاد که در آنجا وظیفهی به خواببردنِ دیوها و فریفتنشان را بر عهده داشت. در برداشت زرتشتی، نریوسنگ همچنان ایزدی نیرومند و توانا بود که بر بخشِ دومِ نامش، یعنی سنگهه (بانگ و جلوه) تاکید شده بود. در روایت مانوی، نیمهی نخستِ نام او بود که مورد توجه بود. از این رو مردبودن و زیباییاش به عنوان پیکری مردانه، اهمیت داشت.
نریسهیزد گذشته از نقش مرکزی و مهمی که در فرآیند آفرینش و پیدایش زمان ایفا میکند به همراه مخلوق خودش، دوشیزهی روشنی، نماد و الگوی نخستینِ خلقتِ انسان نیز هست. یعنی این دو به عنوان سرمشقی مورد استفاده قرار میگیرند تا پیکر نخستین مرد (گهمرد) و زن (مردیانه) بر اساس آنان ساخته شود.(21) جالب آنکه کارکرد نریوسنگِ زرتشتی در همان دوره، یعنی بانگبرآوردن و بیدارکردنِ پهلوانانِ ورجاوند در اساطیر مانوی بر عهدهی نریسهیزد نیست و به دو موجود نورانی فرعی واگذار شده است که به ترتیب خروش و پاسخ خوانده میشوند. این دو به ترتیب، ششمین فرزندِ مهرایزد و هرمزدبغ هستند. نخست، مهرایزد به هنگام حمله به قلمروی تاریکی، هرمزدبغِ اسیر را صدا میزند و به این ترتیب خروش زاده میشود. آنگاه هرمزدبغ که دریافته ایزدی برای رهاییاش آمده است به او پاسخ میدهد و به این ترتیب ایزد پاسخ پدید میآید. این دو واپسین آفریدههای آسمانی در آفرینش دوم هستند و بلافاصله پیش از زایش نریسهیزد قرار میگیرند. با این وجود در اساطیر مانوی، نرسهیزد همچنان پیوند خویش را با سخن و دعا حفظ کرده است. چنانکه در گزارش فارسی میانهی مانی دربارهی آفرینشِ جهان مادی میخوانیم: «شهریارِ بهشت، به ورج (معجزه و جادو) و دعای خیر (کلام مقدس) سه ایزد را آفرید» که اولینشان نریسهیزد بود.(22)
از مرور اساطیر مانوی دربارهی نریسهیزد، آشکار میشود که نریوسنگ در عصر مانی، یعنی در آغاز قرن سوم میلادی، دستخوشِ دگردیسی و شاخهزایی شد و خویشکاریهایی دقیقتر و ملموستر را به دست آورد. این خویشکاری در آیین زرتشت به برانگیزاندنِ پهلوانان خفته و آشکارکردنِ جنگاورانِ پنهان از چشم دیگران مربوط میشد. به این شکل، نریوسنگ که در ابتدای کار، تبلورِ بانگِ آدمیان هنگام خواندنِ نماز بود و کنشِ جادوییِ سرودنِ منثره و جملههای دینی را بازنمایی میکرد، چندان تشخص یافت که خود موجودیتی مستقل شد و بانگبرداشتن و بیدارکردنِ آدمیان را خویش بر عهده گرفت. در اساطیر مانوی، نرسه، مسیری واژگونه طی کرد و در حالی که پیوندی سستتر با مفهوم خروش و بانگبرداشتن را حفظ کرده بود به ابتدای تاریخِ هستی منتقل شد و در داستان خلقت جهان، نقشی مرکزی بر عهده گرفت.
مقایسهی تصویر نریوسنگ در دو روایت مانوی و زرتشتیِ ساسانی، تضاد آشکار این دو برداشت از ایزدِ کهن آریایی را نشان میدهد. روایت زرتشتیِ متاخر، او را به پایان زمان در هنگامهی واپسین نبرد نیکی و بدی منتقل کرد و وظیفهی بیدارکردنِ پهلوانان را بر عهدهاش نهاد. روایت مانوی برعکس، او را به آغاز زمان و معرکهای مشابه فرستاد که در آنجا وظیفهی به خواببردنِ دیوها و فریفتنشان را بر عهده داشت. در برداشت زرتشتی، نریوسنگ همچنان ایزدی نیرومند و توانا بود که بر بخشِ دومِ نامش، یعنی سنگهه (بانگ و جلوه) تاکید شده بود. در روایت مانوی، نیمهی نخستِ نام او بود که مورد توجه بود. از این رو مردبودن و زیباییاش به عنوان پیکری مردانه، اهمیت داشت.
دگردیسی نریوسنگ از ایزدی وابسته به زبان و گفتارِ انسانی، به پیک اهورامزدا یا اغواگرِ همدستِ زروان، نشانگر دورهای دیگر از تکامل ادیان ایرانی است. نریوسنگ در این مرحله از موقعیت انسانمدارانهی سابق خود عزل شد و به فرشتهای مستقل و تشخصیافته تبدیل شد که به شخصیتی در نمایشی آسمانی شبیه بود. اگر در گام نخستِ تحولِ این ایزد، ماهیتی طبیعی و جلوهای از تقدسِ آتش بود که به جلوهای انسانی و زبانی دست مییافت در این گامِ دوم، همین تصویرِ انسانواره و متصل به «منِ دیندار» بود که از زمینهاش استقلال مییافت و به شخصیتی داستانی با ویژگیها و صفات و کردارهای خاص تبدیل میشد. تحول نریوسنگ در دوران پارتی- ساسانی، روندی پیوسته و تدریجی بود که او را از موقعیت روانشناختیِ سابقش و جلوهای که همچون یکی از نیروهای روانِ انسان داشت، تهی کرد و به او کالبدی مشخص و آشکار با زندگینامهای مشخص بخشید.
نریوسنگ در این جلوهی نو با عناصر مفهومیِ تازهای پیوند برقرار میکرد. او در کارنامهی خود شبکهی معنایی کهنِ «آتش- قربانی- پیک» را داشت که با تاثیر زرتشت به «بانگ- انسان- پیک» تبدیل شده بود. حالا این نسخهی قدیمی به دو شاخه تقسیم میشد. در نسخهی مانوی، «مرد- اغوا- انسان» بود که اهمیت داشت و در روایت زرتشتیِ متاخر «بانگ- بیدارکننده- پیک» مرکزیت داشت. این دوپارهشدنِ معانیِ متصل به نریوسنگ و پرتابشدنش به آغاز یا پایانِ تاریخ، همان است که میتواند همچون نمودی از «پرتابشدگیِ تاریخ به گذشته» فهمیده شود؛ این نمودی است از دگردیسیِ پیکربندیِ معنا در جامعهی ایرانی در قرن نخست ظهورِ ساسانیان و پیدایش تاریخِ گذشتهمداری که از آن هنگام تا به امروز بر هویت همگان سایه افکنده است.(23)
ادامه دارد…
پینوشت
13. وندیداد، فرگرد 19، بند 29.
14. وندیداد، فرگرد 19، بند 34.
15. وندیداد، فرگرد 22.
16. کریستنسن، 1336: 88.
17. زند بهمنیسن، بخش 6، بند 22-19.
18. زند بهمنیسن، بخش 9، بند 23-20.
19. اسماعیلپور، 1375: 20-16.
20. بندهش هندی، فصل سوم، بند 9.
21. اسماعیلپور، 1375: 99.
22. اسماعیلپور، 1375: 92 و 93.
23. برای دقیقتر دانستنِ محتوای این بند، بنگرید به: وکیلی، 1378.