گفتار پنجم: پیوندگاههای انضباط اسفنکترها
انضباط اسفنکترها، پیش از هر چیز در قالب ساختار ریختیِ تن و رفتارِ «من» تجلی مییابد.
«دیگری» میتواند با نگریستن به «من» و مشاهدهی الگویی که بر رفتارِ «من» حاکم است، دربارهی درجهی برخورداریِ «من» از انضباط زیستی و تواناییِ «من» برای مهار اسفنکترها داوری کند.
«من»، انضباط را پیش از هر چیز، در شکل و ریخت ظاهری بدن و الگوی حرکت و رفتارِ عصبی/عضلانیِ خویش نمایش میدهد. از این رو، لولههای عصبی و عضلانی که کنترلکنندگان نهاییِ سایر لولهها بودند، در نهایت همچون نمایندهای برای نمایش اقتدار خویش عمل میکنند. «من» بر اساس شکلِ بدن و الگوی رفتاریِ قابل مشاهدهاش، انضباطی را که در بطن لولههایی خُرد و در بستر روندهایی فیزیولوژیک آفریده بود، نمودار میسازد.
—————————-
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
—————————-
ریخت ظاهری بدن، تا حدود زیادی به الگوی فعالیت عضلانیِ تن بازمیگردد. مادهی خامِ ژنتیکیای که ریخت عمومی بدن را تعیین میکند، هنگامی در وضعیتی نهایی و مشاهدهپذیر برای «دیگری» قرار میگیرد که دورهای طولانی از فعالیت عضلانی را -در جریان زندگیِ روزمره- پشت سر گذاشته باشد. به این ترتیب بر اساس نوع تجربهی عضلانیای که یک بدن داراست، ممکن است چاق یا لاغر، تنومند یا نحیف و زیبا یا زشت بنماید. به همین ترتیب، تاریخچهی این تجربهی عضلانی و رفتارهای دیگرِ ناشی از مهار اسفنکترها، در رفتار عادی و روزانهی «من» بازتاب مییابد و باعث میشود پیکرِ «من» همچون جسمیتی ورزیده یا فرتوت، چابک یا کند و شایسته یا ناشایسته به نظر برسد.
ریخت ظاهری بدن، تا حدود زیادی به الگوی فعالیت عضلانیِ تن بازمیگردد. مادهی خامِ ژنتیکیای که ریخت عمومی بدن را تعیین میکند، هنگامی در وضعیتی نهایی و مشاهدهپذیر برای «دیگری» قرار میگیرد که دورهای طولانی از فعالیت عضلانی را -در جریان زندگیِ روزمره- پشت سر گذاشته باشد. به این ترتیب بر اساس نوع تجربهی عضلانیای که یک بدن داراست، ممکن است چاق یا لاغر، تنومند یا نحیف و زیبا یا زشت بنماید. به همین ترتیب، تاریخچهی این تجربهی عضلانی و رفتارهای دیگرِ ناشی از مهار اسفنکترها، در رفتار عادی و روزانهی «من» بازتاب مییابد و باعث میشود پیکرِ «من» همچون جسمیتی ورزیده یا فرتوت، چابک یا کند و شایسته یا ناشایسته به نظر برسد.
«من» برای استقرار وضعیتی مطلوب از سازماندهی بدن خویش، مجموعهای از فنون را بر نظام عضلانی/عصبیاش سوار میکند. این فنون، در واقع دنبالهی ساز و کارهای انضباط اسفنکترها هستند، که به سطحی عضلانی و حرکتی ارتقا یافتهاند. ورزشکردن و تمرینکردن برای بهدستآوردنِ مهارتی حرکتی -مانند دوچرخهسواری- و آموختن قواعد پایهی ناوبری و تنظیم حرکت بدن در محیط، نمونههایی از این تعمیمها هستند.
جامعهشناسانی که به انضباط در سطح زیستشناختی علاقهمند هستند، مجموعهی این فنون را با عنوان «فنآوری بدن» (body technology) نام نهادهاند.
فنآوری بدن، طیفی وسیع از مهارتهای حرکتی و عضلانی را در بر میگیرد؛ مهارتهایی که ممکن است در شرایطی خاص یا عام، در موقعیتهایی استثنایی یا روزمره و برای زمانهایی کوتاه یا بلند اجرا شود.
آشناترین شاخه از فنآوری بدن، به مهارتهای وضعیتی و ناوبریِ بدن مربوط میشود. این شاخه، الگوهایی از انقباضهای عضلانی را شامل میشود که حالتهای پایهی بدن، مانند ایستادن و نشستن و خوابیدن را تنظیم میکند. اینها، الگوهایی از انقباض عضلانی هستند که حرکت بدنِ «من» در زمینهی پرامونش و نیز پرهیز از برخورد با اشیای دیگر را ممکن میسازند.
«انضباط»؛ خاستگاهِ «قدرت» است. انضباط؛ تواناییِ نظمدادن به پدیداری آشفته و مداخله در روندی است که مستقل از «من»، سیری جدا و متفاوت را طی خواهد کرد. انضباط؛ به این ترتیب، کلیدی است برای دگرگونساختن هستی؛ یعنی تغییر دادنِ «من»، «دیگری» و «جهان»، بر اساس معیارهای وضعیت مطلوبی که میتواند توسط «من» تعیین شود. از این رو، «انضباط»؛ هستهی مرکزی «قدرت» است.
دومین شاخه از فنآوری بدن، به «حرکاتِ بیانگر» مربوط میشود. حرکاتی که کارکرد ضمنی یا هدفِ خودآگاهانهشان، ارسال پیامی برای «دیگری» است. حرکات بیانگر چهره، که حالت عاطفی-هیجانیِ «من» را در سطح روانی بازنمایی میکند و بر اساس برنامهای ژنتیکی کنترل میشود (Ekman et al., 1980)، حرکات دست و بدن، هنگام سخنگفتن و جایگیری بدنِ «من» در ارتباط با «دیگری»، عناصر اصلیِ این شاخه هستند. اینکه «من» هنگام رویارویی با «دیگری» در چه فاصلهای از او بایستد، چه حالتی را در چهرهاش منعکس کند و با ابزارهای غیرزبانی، چگونه مقصود خود را به او منتقل کند، با این فنون، تنظیم میشود. حتی رفتاری ارتباطی مانند تولیدِ صداهای گفتاری را نیز باید در این رده گنجاند؛ چراکه مستقل از لحن و محتوای گفتار که اموری مربوط به سطح روانی هستند، بر مبنای بستری حرکتی/عضلانی از فعالیت عضلات سینه و گردن و زبان، استوار است. شدت صدا، زیر و بمبودنِ آن و چارچوب فیزیکیِ صوتی که در دستگاه تنفسی-گفتاریِ «من» تولید میشود، خصلتی زیستشناختی دارد و توسط فنآوری بدن در همین شاخه کنترل میشود.
سومین شاخه از فنآوری بدن، به استوارساختنِ الگوهایی رفتاری و حرکتی در «من» مربوط میشود که هدفِ اصلیشان، افزایش توانایی و مهارتِ «من» در زمینهای خاص است. این مهارت میتواند در شرایطی در ارتباط با «دیگری»، خصلت بیانگر پیدا کند (مانند رقص)، یا جنبهای رقابتآمیز به خود بگیرد (مانند ورزش)، اما اجراشدنش بر خلاف فنون شاخهی دوم، با ضرورتِ حضورِ «دیگری» همراه نیست.
این سه شاخه از فنآوری بدن، در واقع فنونی را شامل میشوند که حرکات بدنِ «من» را در ارتباط با «من»، «دیگری» و «جهان» تنظیم میکند. بخشهایی از این فنون (مانند حرکات بیانگر چهره)، بر مبنای طرحی ژنتیکی کنترل میشوند و برخی دیگر (مانند ورزش) زیرِ تاثیر وضعیت روانیِ فرد و به شکلی شخصی، سازماندهی میشوند. گروهی دیگر (مثل رقص و جایگیری نسبت به دیگری) نیز هستند که زیرِ تاثیر هنجارهای اجتماعی یا شبکهی منشهای فرهنگی، تنظیم میگردند.
گذشته از فنآوری بدن که محصول مستقیم مهار اسفنکترها در سطحی زیستشناختی است، انضباط در سطح زیستی، دستِ کم با دو مفهوم کلیدی در سطح جامعهشناختی به شکلی مستقیم اتصال مییابد. این دو مفهوم عبارتند از؛ «قدرت» و «صمیمیت».
«انضباط»؛ خاستگاهِ «قدرت» است. انضباط؛ تواناییِ نظمدادن به پدیداری آشفته و مداخله در روندی است که مستقل از «من»، سیری جدا و متفاوت را طی خواهد کرد. انضباط؛ به این ترتیب، کلیدی است برای دگرگونساختن هستی؛ یعنی، تغییردادنِ «من»، «دیگری» و «جهان»، بر اساس معیارهای وضعیت مطلوبی که میتواند توسط «من» تعیین شود. از این رو، «انضباط» هستهی مرکزی «قدرت» است.
کودک با تسلط تدریجی بر کنترل اسفنکترهای خود، قدرتِ «من» را بر در دسترسترین منبع و آمادهترین چیز؛ یعنی، بدنش اِعمال میکند. کودک، با تمرین مهار اسفنکترهای خویش، نخستین گامها را در راستای تولید و مدیریتِ «قدرت» برمیدارد. شکستخوردنِ کودک در هر یک از گامهای چیرگی بر روندهای طبیعی و فیزیولوژیک اسفنکترها، که شبادراری و ناتوانی در مهار دفع مدفوع یا گاز روده، نمونههایی از آنها است، معمولاً در سطح اجتماعی به صورت امری شرمآور و همچون نشانهای دال بر کمبودن قدرت بدنِ مربوطه و ضعیفبودنِ «من» تعبیر میشود.
چنین مینماید که فرادستیِ نرها، تنها به تنومندتر یا خشنتربودنِ آنها محدود نمیشود؛ بلکه در قالب خودِ «رفتار جنسی» نیز رمزگذاری میشود. خودِ رفتار جنسی در نخستیهای عالی -صرفِ نظر از اندازهی بدن و سطح خشونت رفتاری- دلالتی قدرتمدارانه دارد. چنین چیزی در جوامع انسانی، قالبی زبانی نیز یافته است، چنانکه مردانگی و قدرت اجتماعی، تا حدودی با توانایی جفتگیری مردان پیوند خورده است. مثالهای تاریخی در مورد افراد اختهای، مانند آغامحمدخان بسیار است که با وجود بدن تنومند و ورزیدهای که داشتند، برای اثبات قدرت خویش به اطرافیان خود، دچار مشکل بودند. نمودهای این پیوندِ مفهومِ «آمیزش جنسی» و «قدرت» را در لافها و ابراز قدرتهای زبانمدارانهی رایج در تمام جوامع انسانی نیز میتوان بازیافت. در آنجا که اصطلاحهای مترادف با گُشنیکردن، همارز و نشانهی قدرتمندبودن و اعمال قدرت محسوب میشوند.
همهی «من»ها، شایستگیِ خویش برای ورود به جرگهی «من»های قوی و خودمختار و مسئول را با کنترل اسفنکترهای خود آغاز میکنند و بخش مهمی از این شایستگی -مثلاً در زمینهی امور جنسی- را تا پایان عمر بر همین محور اثبات میکنند.
از این رو، توانایی انقباض ارادی اسفنکترها، نمادی از «قدرت» در سطح زیستی است. با این تعبیر، چنین مینماید که برداشت فروید از اینکه مدفوع، نخستین محصول کودک است، کمی شتابزده و سطحی بوده باشد. خودِ مدفوع در این میان مهم نیست، بلکه روندی که کودک از مجرای آن، دفع را کنترل میکند و آن را به تاخیر میاندازد است که اهمیت دارد. مهار دفعِ مدفوع و ادرار و نه خودِ این فضولات، نماد قدرتِ کودک هستند و «محصول»ِ او محسوب میشوند. محصولی نمادین که توانایی و سطح رشدیافتگیِ کنترل درونی وی را برای والدش اثبات میکند. با این شرح، میتوان نقش برجسته و مرکزی اسفکترها را در نمادگذاریِ «قدرت» دریافت. چنین مینماید که دو ردهی عمومی از شواهد در این زمینه وجود داشته باشد:
نخستین شاهد آنکه، در انسان و تمام نخستیهای دیگری که به طور اجتماعی زندگی میکنند، جنس نر در ردهبندیِ اجتماعی، جایگاهی بالاتر و موقعیتی فرادست را اشغال مینماید. این فرادستبودن، ریشهی تکاملیِ مشخصی دارد. در تمام نخستیها، شکلی از رقابتِ درونگونهایِ نرها بر سر مادهها دیده میشود. در نتیجه نرها نسبت به مادهها درشتتر و تنومندتر هستند و از آنجا که باید با هم بر سر جفت بجنگند، هورمون تستوسترون در ایشان کارکردی خشونتزا را بر عهده گرفته است. از این رو، فرادستیِ نرها تا حدودی به این ترتیب توجیه میشود.
اما نکته در آنجاست که فرادستی، تنها به «جنسیت» مربوط نمیشود، بلکه این نکته که کدام نر با چه تعدادی از مادهها جفتگیری میکند است که اهمیتی کلیدی دارد. نرهایی که با شمار بیشتری از مادهها جفتگیری میکنند، فرادست هستند. دقیقاً مانند جوامع عربی که مردانِ ثروتمندتر و دولتمندتر، حرمسراهایی بزرگتر دارند. بنابراین چنین مینماید که فرادستیِ نرها، تنها به تنومندتر یا خشنتربودنِ آنها محدود نمیشود؛ بلکه در قالب خودِ «رفتار جنسی» نیز رمزگذاری میشود. خودِ رفتار جنسی در نخستیهای عالی -صرفِ نظر از اندازهی بدن و سطح خشونت رفتاری- دلالتی قدرتمدارانه دارد. چنین چیزی در جوامع انسانی، قالبی زبانی نیز یافته است، چنانکه مردانگی و قدرت اجتماعی، تا حدودی با توانایی جفتگیری مردان پیوند خورده است. مثالهای تاریخی در مورد افراد اختهای، مانند آغامحمدخان بسیار است که با وجود بدن تنومند و ورزیدهای که داشتند، برای اثبات قدرت خویش به اطرافیان خود، دچار مشکل بودند. نمودهای این پیوندِ مفهومِ «آمیزش جنسی» و «قدرت» را در لافها و ابراز قدرتهای زبانمدارانهی رایج در تمام جوامع انسانی نیز میتوان بازیافت. در آنجا که اصطلاحهای مترادف با گُشنیکردن، همارز و نشانهی قدرتمندبودن و اعمال قدرت محسوب میشوند.
دومین شاهد آنکه، در تمام جوامع یادشده -از قبیلههای بابونها گرفته تا خانوادههای شلوغ شامپانزهها- پدیدهی «تجاوز»، همچون رفتاری نمادین برای اثبات فرادستیِ اجتماعی، کاربرد دارد؛ یعنی، نری که در قبیله، موقعیتی برتر را دارا است، هر از چندگاهی به پشت نرهای فرودستتر میپرد و رفتار جفتگیری با ایشان را وانمود میکند . با توجه به اینکه همجنسبازی در جانوران، تنها در نمونههای زندانی و شرایط باغ وحشی دیده میشود، میتوان پذیرفت که این رفتارها، کارکرد جنسی ندارند و به لذت جنسی ارتباطی پیدا نمیکنند.
جرمبودنِ تجاوز در جوامع انسانی و رواجِ دشنامهایی که به مفهومی مشابه دلالت میکنند و برای اثبات قدرتِ خویش یا ضعفِ دیگری به کار گرفته میشوند، به همراه رفتارهای نمادین و حتی گاه آشکاری که برای پشتیبانیِ این ادعاهای زبانی به کار گرفته میشوند، نشانگر آن هستند که در جوامع انسانی نیز مانند قبایل بابون و شامپانزه، تجاوزکردنِ فردی به فرد دیگر -حتی در قالبی نمادین و زبانیشده- بیش از آنکه دلالتی جنسی داشته باشد، کارکردی سیاسی دارد و بر نابرابری قدرتها دلالت دارد.
بر مبنای این دو رده از شواهد، میتوان ارتباطِ «قدرت» و «انضباط اسفنکترها» را با دقت بیشتری صورتبندی کرد.
«آمیزش جنسی» را باید عامترین و زیربناییترین و احتمالاٌ کهنترین گرانیگاه تبادل قدرت میان «من» و «دیگری» دانست. این عامل، به همراه دو عامل مهم دیگر؛ یعنی درشتتربودنِ بدن مردان و نقش شکارگرانهی تستوسترون، چیرگی جنس نر بر ماده را در جوامع نخستیهای عالی رقم زده است.
«آمیزش جنسی»، در هر دو وضع طبیعیِ دگرجنسخواهانه و غیرطبیعیِ همجنسخواهانهاش، با دخالتِ «من» در انقباض اسفنکترهای گوارشی یا تناسلیِ «دیگری» همراه است و به این ترتیب بر اِعمال قدرتِ «من» بر «دیگری» دلالت میکند. بدنِ «من» هنگام آمیزش با «دیگری»، در روند مهار اسفنکترهای وی، که نماد قدرتش هستند، دخالت میکند. به این ترتیب، «آمیزش» فرآیندی است که یکی از بنیادیترین نشانههای «قدرت»؛ یعنی، کنترلِ «من» بر اسفنکترهای بدنش را دستخوش اختلال میسازد. از آنجا که این اختلال به طور مستقیم به «دیگری» مربوط میشود، به شکلی بیواسطه و عریان در تعادلِ «قدرت» میان «من» و «دیگری» اثر میگذارد.
به این ترتیب، «آمیزش جنسی» را باید عامترین و زیربناییترین و احتمالاٌ کهنترین گرانیگاه تبادل قدرت میان «من» و «دیگری» دانست. این عامل، به همراه دو عامل مهم دیگر؛ یعنی، درشتتربودنِ بدن مردان و نقش شکارگرانهی تستوسترون، چیرگی جنس نر بر ماده را در جوامع نخستیهای عالی رقم زده است.
شاید این استنتاجی شتابزده یا افراطی به نظر برسد، اما میتوان در ادامهی همین مسیر استدلالی، درک دقیقتری از پدیدهی «همجنسبازی» به دست آورد. با توجه به ساختار غیرعادی رفتار همجنسخواهانه و درگیرشدن اسفنکترهایی نامربوط در این نوع کنش جنسی، میتوان فرض کرد که آنچه در اینجا اهمیت دارد، «تبادل قدرت» میان طرفین است، نه خودِ «رفتار جنسی»؛ چراکه رفتار جنسی به معنای فیزیولوژیک خود، در میان دو فرد همجنس، هم غیرطبیعی است و هم ناممکن. چنین مینماید که رواج چنین رفتارهایی در آدمی، نشانهی نشتکردن شبکهای از رفتارهای فیزیولوژیک به سپهری اجتماعی باشد. رفتارهایی که به طور ذاتی در سطحی زیستشناختی با «قدرت» پیوند خورده است و در جریان توسعهی حالات ممکن برای اندرکنش میان «من» و «دیگری»، به اسفنکترهای بیربط گوارشی تعمیم مییابد و در سطح اجتماعی به خاطر دلالتی که در ارتباط با «قدرت» دارند، تکثیر میشوند. با این تعبیر، دو الگوی رفتاریِ مسئلهبرانگیز؛ یعنی، «تجاوز» و «همجنسخواهی» را میتوان با ارجاع به رابطهی رفتارهای شبیهسازیشدهی جنسیشان در سطح اجتماعی و ارتباط آنها با انضباط اسفنکترها توضیح داد.
مهار اسفنکترها و انضباط زیستشناختی با مفهوم دیگری نیز پیوند دارد و آن «صمیمیت» است.
صمیمیت؛ شکلی از اندرکنش «من» و «دیگری» است که بر پیشفرضگرفتنِ برنده/برندهبودنِ بازیها مبتنی است. صمیمیت؛ شکلی از اتحاد منافع و در همآمیختگی سپهرهای «لذت» و «خواست» را در «من» و «دیگری» پدید میآورد.
ارتباطِ «صمیمیت» با «آمیزش جنسی»، از دیرباز شناخته شده و بهویژه در آثار نویسندگانی مانند گیدنز، به طور مفصل مورد تحلیل قرار گرفته است (Giddens, 1995). با وجود این، آنچه غایب است، تحلیلی فراگیر است که صمیمیت خانوادگی و صمیمیت ناشی از آمیزش جنسی را در زمینهای گستردهتر از اندرکنش بدنهای منضبطشده قرار دهد.
بر مبنای مدل مورد پیشنهاد ما، هر نوع تشدید و هماهنگیِ تنظیمشده و داوطلبانهی میان فعالیت اسفنکترها، به پیدایشِ «صمیمیت» منتهی میشود. انضباط اسفنکترها زیربناییترین و ملموسترین سطحی است که قدرتِ «من» بر بدنش بروز مییابد. به این ترتیب، مجازدانستنِ «دیگری» در ورود به این قلمرو، هم نشانهی صمیمیتِ بسیار است و هم، چنین صمیمیتی را تشدید و تمدید میکند.
تشدید رفتار اسفنکترها، تنها به مورد خاصِ آمیزش جنسی مربوط نمیشود. یکی از عامترین رفتارهایی که صمیمیت والد و نوزاد را تضمین میکند، «شیردادن مادر به فرزندش» است که در واقع نوعی هماهنگی میان اسفنکترهای لولههای ترشح شیر و قیف دهانی نوزاد است.
مهار اسفنکترها و انضباط زیستشناختی با مفهوم دیگری نیز پیوند دارد و آن «صمیمیت» است. صمیمیت؛ شکلی از اندرکنش «من» و «دیگری» است که بر پیشفرضگرفتنِ برنده/برندهبودنِ بازیها مبتنی است. صمیمیت؛ شکلی از اتحاد منافع و در همآمیختگی سپهرهای «لذت» و «خواست» را در «من» و «دیگری» پدید میآورد.
اما هماهنگی میان اسفنکترها، تنها به رفتارهای فیزیولوژیکِ صرف محدود نمیشوند. ممکن است چنین هماهنگیای به صورتی نمادین و نمایشگونه نیز اجرا شود و با از دستدادنِ کارکرد زیستشناختیِ خود، تنها به ابزاری برای اثبات صمیمیت، فروکاسته شوند. «بوسیدن» که یکی از عامترین نشانههای ابراز صمیمیت است و حتی در شامپانزهها هم دیده میشود، در واقع هماهنگکردنِ انقباض عضلات ابتدایی لولهی گوارش است.
در مورد خاستگاه چنین رفتاری، میتوان حدسی جسورانه زد. میدانیم که در جانورانی مانند مورچگان و خفاشها و پرندگانی که به جوجههای خود غذا میدهند، قیکردنِ غذا و بخشیدنِ آن به دیگری، رفتاری است که با هماهنگیِ اسفنکترهای ابتدای لولههای گوارشِ دهنده و گیرنده همراه است. شاید «بوسیدن» را بتوان شکلی نمادینشده و بازماندهای کمرنگ از همین رفتار برنده/برنده دانست.
چنین مینماید که در جوامع انسانی، راهبردهای خلاقانهای برای نمایش هماهنگی میان رفتار اسفنکترها و همزمانساختن مهارهای اسفنکتری، ابداع شده باشد. راهبردهایی که برای آغازکردن صمیمیت، تشدید و تقویت آن و محکزدنش کارآیی دارد. کارکرد انکارناپذیر «همغذاشدن» در تولید صمیمیت، دیرزمانی است که شناخته شده است. معنای ضمنی دعوتِ دیگری به نوشیدن یک قهوه یا صرف شام، در واقع دعوت به صمیمیتِ بیشتر است. به همین ترتیب، مهمانیدادن و دعوت گروهی از دوستان به صرف غذا، گذشته از کارکرد قربانی/هدیه-مدارانهای که مارسل موس در جوامع بدوی برایش یافته است (Mauss, 1979)، نشانهای بر اثبات صمیمیت نیز محسوب میشود؛ چراکه «با هم نان و نمک خوردن»، اگر به زبان زیستشناسانه ترجمه شود، فعالیت همزمانِ لولهی گوارش معنا میدهد.
به همین شکل، «مراسم چپقکشی» در جوامع سرخپوست که متاسفانه امروز به مناسک مصرف دستهجمعیِ مواد مخدر فروکاسته شده است نیز نوعی هماهنگساختنِ انقباض اسفنکترها، اما اینبار در لولههای تنفسی است.
جمعبندی و نتیجهگیری
آنچه در این نوشتار پیشنهاد شد، بهکارگیری مفهوم «انضباط اسفنکترها» به عنوان مکملی برای صورتبندی «انضباط» در سطح زیستی است.
این پرسش که انضباط (امری جامعهشناختی) چگونه با تعویقِ لذت (پدیداری روانشناختی) پیوند میخورد، تنها زمانی پاسخِ بایسته مییابد که چفت و بستهای این مفهوم با سطوح دیگرِ توصیفِ سوژه را در چارچوبی بزرگتر نیز در نظر داشته باشیم.
در سطح زیستی، که اتفاقاً بخش عمدهی پیامدهای رفتاریِ انضباط در آن تجلی مییابد، میتوان این کار را به کمک مفهومِ «انضباط اسفنکترها» و «لوله-مدار»دیدنِ تنِ کنشگر انسانی به انجام رساند. در این شرایط، ساز و کارهای اجتماعیِ برسازندهی انضباط، با فرآیندهای روانشناختیِ پشتیبان تعویقِ لذت و الگوی کارکردیِ مدیریت لولههای زیستی، به یکدیگر متصل میشوند و تصویری یگانه از سوژهی منضبط را به دست میدهند.
منابع
ایسوپ، آنتونی. ناخودآگاه. ترجمهی شیوا رویگردان. تهران: نشر مرکز. ١٣٨٢.
پاتیسن،ای. منسن. روانکاوی و مفهوم شر. ترجمهی امید مهرگان. ارغنون. شمارهی ٢٢. پاییز ١٣٨٢.
جعفری، مسعود. سیر رمانتیسم در اروپا. تهران: نشر مرکز. ١٣٧٨.
فروید، زیگموند. تمدن و ناخرسندیهای آن. ترجمهی محمد قاضی. تهران: انتشارات خوارزمی. ١٣٦١.
فوكو، میشل. قدرت انضباطی و تابعیت، در: قدرت فر انسانی یا شر شیطانی. ویراستهی استیون لوكس. ترجمهی فرهنگ رجائی. تهران: موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ١٣٧٠.
فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه. ترجمهی نیکو سرخوش وافشین جهاندیده. تهران: نشر نی. ١٣٧٨.
فوکو، میشل. جنون و تمدن. ترجمهی فاطمه ولیانی. تهران: هرمس. ١٣٨١.
فوکو، میشل. زایش درمانگاه. ترجمهی یحیی امامی. تهران: انتشارات گام نو. ١٣٨٤.
فوكو، میشل. سیاست و عقل، در: خرد در سیاست. ترجمه و ویراستهی عزتالله فولادوند. تهران: طرح نو. ١٣٧٦.
فوکو، میشل. اراده به دانستن. ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی. ١٣٨٣.
کریل، اچ. جی. کنفوسیوس و طریقهی چینی. ترجمهی گیتی وزیری. تهران: سروش، ١٣٨٠.
مک لوهان، مارشال. برای درک رسانهها. ترجمهی سعید آذری. تهران: مرکز تحقیقات، مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما. ١٣٧٧.
وکیلی، شروین. جامعهشناسی لانهی مورچگان. (پایاننامهی دورهی کارشناسی رشتهی جانورشناسی، دانشکدهی علوم دانشگاه تهران). انتشارات داخلی کانون خورشید. ١٣٧٩.
وکیلی، شروین. اسطورهی معجزهی یونانی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩.
Asad, T. The genealogies of religions, Cambridge University Press, 1994.
Carter, J. Understanding Religious Sacrifice. Continuum Press, 2003.
Ekman, P. Friessen, W. V. and Ancoli, S. Facial signs of emotional experience, Journal of Personality and Social Psychology, 39: 1125-1138, 1980.
Ellias, N. Civilizing Process, Oxford, Basil Blackwell, 1994.
Foucault, M. The Fistory of Sexuality, Vol.1: An Introduction, tr. By: R. Hurley, Pantheon, 1978.
Foucault, M. The order of the things, Tr. By A. Sheridan, Routledge, 1997.
Giddens, A. Transformation of intimacy, Polity Press, 1995.
Lewin, R. Human evolution, Blackwell Scientific Publications, 1989.
Marcuse, H. Eros and Civilization, Beacon Press, 1955.
Mauss, M. Sociology and Psychology, Routledge and Kegan, 1979.
Valantasis, R. The Making of the Self: Ancient and Modern Asceticism. James Clarke & Co. Pub. 2008.