دکتر شروین وکیلی
گفتار سوم: سیر کلان تکامل انضباط اسفنکترها
نخستین شکلهای نظامهای انضباطی در اجداد انسان را در کهنترین نیاکان جنس انسان (Homo)؛ یعنی، انسان ابزارساز (Homo habilis) و انسان راستقامت (Homo erectus) میتوان بازیافت.
انسان ابزارساز (Homo habilis)، نخستین جد آدمی بود که در حدود دو و نیم میلیون سال پیش، به ساختن ابزارهای سنگی و چوبی رویآورد. اجداد دورتر انسان نیز، مانند میمونهای بزرگ امروزین، توانایی دستورزی داشته و از اشیای پیرامون خود برای تغییردادن محیط استفاده میکردهاند، اما انسان ابزارساز (Homo habilis)، نخستین موجود در این دودمانِ تکاملی بود که با ابزار، ابزار میساخت؛ بدین معنا که نه تنها اشیای حاضر و آماده و یافتهشده را برای بهرهبرداری، تغییر شکل میداد؛ که همین کار را به کمک ابزارهایی دیگر نیز به انجام میرساند.
————————-
بخش نخست
بخش دوم
————————-
همین گونه، نخستین نیای انسان بود که ابزارهایی که میساخت را با خود حمل میکرد. به این ترتیب، انسان ابزارساز (Homo habilis) و بعدتر با شدتی بیشتر، انسان راستقامت (Homo erectus)، توانستند به بهای تعلیقِ استفادهی فوری از اشیای پیرامون خویش و متمرکزشدن بر ساخت چیزی کارآمدتر، اثرگذاری خود را بر محیط افزایش دهند. نادیدهگرفتن ابزارهای حاضر و آماده، اما نتراشیده و ابتداییِ ساختهشده به دست طبیعت و صرف نیرو و زمان برای برنامهریزی و اجرای ساخت ابزارهایی دلخواه، یکی از کهنترین شکلهای تعویقِ لذت در دودمان انسان است.
ابزارها، ادامههای مصنوعیِ اندامهای حرکتیِ ما هستند. از این رو، «ابزارسازی» را باید انقلابی در زمینهی منضبطکردنِ اندامهای حرکتی -بهویژه دست- در نظر گرفت.
ابزارسازی؛ تعویقِ لذت کنش آزادانه و فیالبداهه در محیط است.
ابزارسازی، یکی از نخستین شکلهای «اختگیِ درونزاد» را در آدمیان پدید آورد. بسیار پیش از آنکه «زبانِ طبیعی» (natural language) در اجداد انسان ظهور کند و واسطهای نمادین را میان سوژه و چیزهای جهان برافرازد، واسطهای عملکردی به نام ابزار و ضرورتهای ابزاری، چنین نقشی را بر عهده داشته است. نادیدهگرفتن چیزها و بسیجکردن نیرو برای ساختنِ ابزارهایی که «باید باشند»، به جای یافتنِ «آنچه هست»، گامی بلند بود در راستای ترجیحدادنِ طرح و برنامههای ذهنی و درونی، بر شرایط دادهشدهی بیرونی.
ابزارسازی، یکی از نخستین شکلهای «اختگیِ درونزاد» را در آدمیان پدید آورد. بسیار پیش از آنکه «زبانِ طبیعی» (natural language) در اجداد انسان ظهور کند و واسطهای نمادین را میان سوژه و چیزهای جهان برافرازد، واسطهای عملکردی به نام ابزار و ضرورتهای ابزاری، چنین نقشی را بر عهده داشته است. نادیدهگرفتن چیزها و بسیجکردن نیرو برای ساختنِ ابزارهایی که «باید باشند»، به جای یافتنِ «آنچه هست»، گامی بلند بود در راستای ترجیحدادنِ طرح و برنامههای ذهنی و درونی، بر شرایط دادهشدهی بیرونی.
به این شکل، تنشی که در حالت عادی از فاصلهی وضعیت مطلوب و وضعیت موجودِ تحمیلشده از سوی محیط ناشی میشد، به درونِ «من» عقبنشینی کرد و به وضعیت مطلوبی ذهنی و آفریدهی مغزِ سوژه متصل شد. با ابزارسازی، لذتِ حرکت در لولههای ناقلِ نیروی بدن به تعویق افتاد و نتیجهی این اختگیِ عضلانی، آفرینش ابزارهایی بود که اثرگذاریِ اندامهای حرکتی بر محیط را بسیار افزایش میدادند.
ابزارسازی، هر چند تحولی مهم در تکاملِ سوژه محسوب میشد، اما به معنای واقعی کلمه به اسفنکترها مربوط نبود، اما مرحلهی بعدی، پیوندی آشکار با این دریچهها داشت.
دومین گام در راستای شکلگیری نظامهای انضباطی در تاریخ گونهی انسان، تقریباً همزمان با ابزارسازی، یا شاید اندکی دیرتر پیموده شد. اینبار اسفنکترهای لولهی گوارش بودند که آماج انضباط قرار میگرفتند. در آدمیان، شبیه به سایر جانورانی که زندگی گروهی دارند، مهار اسفنکترها با کنترل مجاری تغذیهای همراه بود. چنین به نظر میرسد که عضلاتِ متصل به قیف دهانی و حلق، نخستین بخشهایی هستند که میتوانند زیر کنترل قشر مخ قرار گیرند و به این ترتیب، اولین شکلِ مهار اسفنکترها در تاریخ تحول انسان، «نخوردن» بوده است. نخستین نشانهی موجود از این شیوه از مهار اسفنکترها، به انسان راستقامت (Homo erectus) مربوط میشود که اولین گونه از نیاکان ما بود که گوشتخوار محسوب میشد.
همین انسان، نخستین نمونه از شاخهی دودمانیِ ما بود که توانست بر محیطِ خشک و نامساعدِ صحرای بزرگ آفریقا غلبه و از بخشهای جنوبی آفریقا تا چین و جاوه مهاجرت کند. از این رو، انسان راستقامت (Homo erectus) را میتوان حامل جهشی در شایستگی زیستی و موفقیت تکاملی گونهی انسان (Homo) دانست.
انسان راستقامت (Homo erectus)، نخستین گونه از نیاکان انسان (Homo) بود که درستکردن آتش را یاد گرفت. این مردمان، در قبیلههای کوچکِ گردآورنده و شکارچی حرکت میکردند و احتمالاً ابداعکنندگانِ این شیوه از زندگی نیز همین گونه بوده است (Lewin, 1989). (تا پیش از آن، جنسهایی مانند میمون جنوبی (Australopithecus) و گونهای مانند انسان ابزارساز (Homo habilis) تنها دانه و میوه میخوردند و بنابراین شکارچی محسوب نمیشدند.)
دومین گام در راستای شکلگیری نظامهای انضباطی در تاریخ گونهی انسان، تقریباً همزمان با ابزارسازی، یا شاید اندکی دیرتر پیموده شد. اینبار اسفنکترهای لولهی گوارش بودند که آماج انضباط قرار میگرفتند. در آدمیان، شبیه به سایر جانورانی که زندگی گروهی دارند، مهار اسفنکترها با کنترل مجاری تغذیهای همراه بود. چنین به نظر میرسد که عضلاتِ متصل به قیف دهانی و حلق، نخستین بخشهایی هستند که میتوانند زیر کنترل قشر مخ قرار گیرند و به این ترتیب، اولین شکلِ مهار اسفنکترها در تاریخ تحول انسان، «نخوردن» بوده است. نخستین نشانهی موجود از این شیوه از مهار اسفنکترها، به انسان راستقامت (Homo erectus) مربوط می¬شود که اولین گونه از نیاکان ما بود که گوشتخوار محسوب میشد.
انسان راستقامت (Homo erectus)، با مهارکردن میل خود برای جستجوی مواد گیاهیِ خودرو، توانست وقت و نیروی خود را برای برنامهریزی شکار و اجرای آن ذخیره کند. به این ترتیب، این نخستین گونهی انسان (Homo) بود که توانست به طور گروهی، جانورانی بزرگ مانند فیل و کرگدن را شکار کند. این شکارهای بزرگ، ضرورتِ منعِ خوردن را بیش از پیش تشدید میکردند؛ چراکه میبایست شکار تا گردآمدن تمام اعضای قبیله و تقسیم گوشت در میان ایشان باقی بماند. پس از مدتی کوتاه، همین انسان (Homo erectus)، دریافت که میتواند با به تعویقانداختنِ بیشترِ لذتِ خوردن و زمینهچینی برای آمادهسازیِ غذا از راه پختن، خردکردن و… آن را به منبعی ارزشمندتر تبدیل نماید.
این «نخوردن»، به معنای چشمپوشی از غذا برای بخشیدن آن به همقبیلهایهای خردسال یا سالخورده نیز بود. چنانکه از فسیلهای بهجایمانده از انسان نئاندرتال (Homo neanderthalensis) برمیآید، در حدود ٢٠٠ هزار سال پیش، قبایلی از این گونهی انسان در زمینهی جغرافیاییِ وسیعی حضور داشته و شبکهی پیچیدهای از حمایتها را برای افرادِ ناتوان و پیر فراهم میآوردهاند. تردیدی در این واقعیت وجود ندارد که سالخوردگان، فلجشدگان و افراد از کارافتادهی قبایل نئاندرتال، توسط خویشاوندان خود تغذیه میشدهاند. این به معنای به تعویقانداختن لذتِ خوردن، به بهای بخشیدن این غذا به خویشاوندی است که به آن نیاز دارد و این یکی از سادهترین و آشکارترین نمونههای «رفتار ایثارگرانه» است. بازی برنده/برندهای که بر مبنای «زمان خطی» تعریف شود، بیتردید در نئاندرتالها (Homo neanderthalensis) وجود داشته است زیرا نشانههای آن را در فسیلهای سالخوردگانی میتوان بازیافت که بدون دریافت کمکی جبراننشدنی از سوی همقبیلهایهای خود، نمیتوانستند مدتی چنین دراز پس از لنگ و ناقص و بیدندانشدن، زنده بمانند.
انسان راستقامت (Homo erectus)، نخستین شکل از مهار اسفنکترها را ابداع کرد، که میتواند در عبارت «نخوردن» خلاصه شود.
نخوردن؛ یعنی تعویقِ لذت تغذیه، که به زندگی شکارگرانه و آمادهسازی غذا میانجامد و این نخستین شیوهی «تولید غذا» در جوامع انسانی بود. گوشتخواری و تبدیلشدنِ انسان به گونهای شکارچی، روندی بود که منضبطشدنِ بدنها را به دنبال داشت. روندی که در نهایت با انسان نئاندرتال (Homo neanderthalensis) به شکلگیری شبکههای حمایت اجتماعی کارآمد -و البته نخستین اَشکال از دین و مراسم تدفین- انجامید. «گوشتخواری» و «پرستاری از دیگران»، مهمترین دستاوردهای انضباطی اجداد انسانِ امروزین (Homo sapiens) بود.
نخوردن؛ یعنی تعویقِ لذت تغذیه، که به زندگی شکارگرانه و آمادهسازی غذا میانجامد و این نخستین شیوهی «تولید غذا» در جوامع انسانی بود. گوشتخواری و تبدیلشدنِ انسان به گونهای شکارچی، روندی بود که منضبطشدنِ بدنها را به دنبال داشت. روندی که در نهایت با انسان نئاندرتال (Homo neanderthalensis) به شکلگیری شبکههای حمایت اجتماعی کارآمد -و البته نخستین اَشکال از دین و مراسم تدفین- انجامید. «گوشتخواری» و «پرستاری از دیگران»، مهمترین دستاوردهای انضباطی اجداد انسانِ امروزین (Homo sapiens) بود.
به این ترتیب، در زمانی بین دو و نیم تا دو میلیون سال پیش، همزمان با پیدایش نخستین گونههای جنس انسان (Homo)، انفجاری در سپهرِ «اختگی» رخ داد. نخستین گونههای جنس انسان (Homo)، به بهای فاصلهگرفتن از اشیا و غذاها، روشهایی برای دخالتِ برنامهدار و هدفمندانهتر در محیط را ابداع کردند.
«ابزارسازی»؛ به معنای رسوب قدرت سوژه بر چیزها و «گوشتخواری و شکارکردن»؛ به معنای رسوب این قدرت بر دیگریهای خوراکی و شکارهای جانوری بزرگ بود. به همین شکل، «پرستاری از دیگری»؛ نشانهی ابداع مفهوم خطیِ زمان و رسوب قدرت بر کنش متقابل برنده/برندهی بین من و دیگری بود.
جنس انسان (Homo)، همچنان که به درستی نام گرفته است، حامل شکل نوینی از نظامهای انضباطی بود که در زنجیرهای از بازخوردهای مثبت (positive feedback)، خود را تقویت و تشدید کرد و در نهایت به پیدایش نظامهای اجتماعیِ پیچیدهی امروزین انجامید.
سومین گامِ تحول نظامهای انضباطی نیز از جنس «نخوردن» بود.
گونهی انسان خردمند (Homo sapiens) که همهی ما بدان تعلق داریم، نخستین انسانمانندی بود که توانست بر وسوسهی خوردنِ منابع غذایی حاضر و آماده غلبه کند و آنها را برای زادآوری و تکثیر حفظ کند. به این ترتیب، پیدایش «کشاورزی» و «دامداری» را باید پیامد همین «نخوردن» و تثبیت مهار اسفنکترهای مربوط به تغذیه دانست.
کشاورزی که دانههای خوراکی را به جای خوردن در خاک میافشاند و دامداری که از جانور اهلیاش مراقبت میکند و آن را تا زمانی مقرر نمیخورَد، افراطیترین شکلِ فراگیر از مهار اسفنکترهای تغذیهای را از خود نمایش میدهند.
***
نکتهای جالب در این میان آن است که انسان امروزین (Homo sapiens)، تنها یا کهنترین گونهی حامل این شکل از انضباط نیست. در واقع چنین مینماید که انسان خردمند (Homo sapiens)، نوپاترین گونه در این میان باشد؛ چراکه کشاورزی و دامداری تازه از هزارهی پنجم پ.م در جوامع انسانی نهادینه شد، در حالی که دقیقاً همین الگو در مورچگان حدود ٢٥٠ میلیون سال قدمت دارد!
بسیاری از مورچگان (مثلاً جنس Formica) مانند آدمیان، دامداری و کشاورزی دارند. آنان شتهها را در گلههایی بزرگ پرورش میدهند و تا زمانی که پیر و فرتوت نشدهاند، آسیبی به آنها نمیرسانند و نیز از آنها در برابر شکارچیانی مانند کفشدوزک حفاظت میکنند. مورچگانِ گلهدار، تنها از «عسلک» که مدفوع شیرین شتههاست، تغذیه میکنند و پس از آنکه به دلیل پیری، توانایی تولید عسلک در شتهها کم شد، مورچهها آنها را «سر میبرند» و میخورند. همچنین مورچگانِ جنس Atta، قارچهای خوراکی را به جای خوردن، در کف لانههایشان میکارند و ریسههای رشدکرده را درو میکنند؛ بیآنکه به ریشه و بدنهی اصلیِ قارچها صدمهای بزنند. مورچگان در برابر آدمیان، کشاورزان و دامدارانی بسیار کهنهکار محسوب میشوند. بنا بر شواهد فسیلیِ بهدستآمده از درون کهرباها، جوامع کشاورز و دامدارِ مورچهای، برای نخستینبار در حدود ٢٥٠ میلیون سال پیش بر سطح زمین تکامل یافتند (Holldobler & Wilson, 1990: chap.1).
بسیاری از مورچگان (مثلاً جنس Formica) مانند آدمیان، دامداری و کشاورزی دارند. آنان شتهها را در گلههایی بزرگ پرورش میدهند و تا زمانی که پیر و فرتوت نشدهاند، آسیبی به آنها نمیرسانند و نیز از آنها در برابر شکارچیانی مانند کفشدوزک حفاظت میکنند. مورچگانِ گلهدار، تنها از «عسلک» که مدفوع شیرین شتههاست، تغذیه می¬کنند و پس از آنکه به دلیل پیری، توانایی تولید عسلک در شتهها کم شد، مورچهها آنها را «سر میبرند» و می¬خورند. همچنین مورچگانِ جنس Atta، قارچهای خوراکی را به جای خوردن، در کف لانههایشان میکارند و ریسههای رشدکرده را درو میکنند؛ بیآنکه به ریشه و بدنهی اصلیِ قارچها صدمهای بزنند. مورچگان در برابر آدمیان، کشاورزان و دامدارانی بسیار کهنهکار محسوب میشوند. بنا بر شواهد فسیلیِ بهدستآمده از درون کهرباها، جوامع کشاورز و دامدارِ مورچهای، برای نخستینبار در حدود ٢٥٠ میلیون سال پیش بر سطح زمین تکامل یافتند.
از این مثالها که در رفتارشناسی حشرات اجتماعی، نمونههای بسیاری برای آن میتوان یافت، دو نکتهی مهم روشن میشود:
نخست آنکه، «تعویقِ لذت» و «نظامهای انضباطی»، اموری لزوماً انسانی نیستند و میتوانند در سایر گونهها نیز دیده شوند. در واقع، اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم این نظامهای انضباطی و تعویقِ لذتهای مربوطه و مهار اسفنکترهای مرتبط با آنها، عمدتاً در جوامع مورچگان و موریانگان دیده میشود و گونهی انسان، نمونهای استثنایی و نوپا از پستانداران است که به تازگی به شکلی مستقل، روشهای دیرینهی حشرات اجتماعی را از نو کشف کرده است.
دوم آنکه، به نظر میرسد ارتباط میان حلقههای زنجیرهی قدرت در تمام جوامع، ساختاری مشابه داشته باشند. این واقعیت که مفاهیمی مانند «تعویقِ لذت»، «مهار اسفنکترها»، «نظام انضباطی» و فرآیندی مانند «تولید غذا» در جوامعی چنین متفاوت و در شاخههایی چنین دوردست از درخت حیات، به شکلی چنین نزدیک به هم دیده میشوند، نشانگر آن است که این مفاهیم، عباراتی موضعی و برداشتهایی خاصِ زمان و مکانِ ویژهی ما نیستند و بر قواعد و مفاهیمی عام و جهانشمول دلالت میکنند.
***
شاخهای دیگر از مهار اسفنکترها نیز در حدود ٨٠٠٠ سال پیش و همزمان با شکلگیری نخستین جوامع یکجانشین به وجود آمد و میتوان آن را پیامد انقلاب کشاورزی و یکجانشینی دانست.
آدمیان با درپیشگرفتنِ شیوهی زندگی کشاورزانه، ناچار شدند شکل زندگی خانهبهدوشی و کوچگردیِ کهنِ خود را رها کنند و به افق جغرافیایی محدودی پایبند شوند. در نتیجه با همان ضرورتی روبرو شدند که گوشتخوارانِ یکجانشینِ دیگر، پیش از این با آن روبرو شده بودند. آدمیان، بدان روی که خود و دیگران را از آلودگیِ فضولاتِ خویش مصون دارند، ناچار شدند کنترل اسفنکترِ دفعِ انتهای رودهی بزرگ و اسفنکترهای انتهای مجرای ادراری را به طور ارادی به دست بگیرند. به این ترتیب، توانایی مهارِ دفع، به صورت ابتداییترین شرطِ متمدنبودنِ یک انسان درآمد.
مهار اسفنکترهای گوارشی در جوامع گوناگون، دچار شاخهزایی شد و مشتقات ویژه و غیرعامی را در جوامع خاص پدید آورد. بیادبانهبودنِ دفع مخاط گلو و بینی در جمع، یا منع رهاکردن هوای محبوس در ابتدا یا انتهای لولهی گوارش، نمونههایی از این مشتقات هستند. جالب آن است که نخستین مستنداتِ تاریخی در این زمینه، به آثار مورخانی یونانی مانند هرودوت و پلوتارک مربوط میشود که طبقهی نخبهی جنگجویان ایـرانی را ابداعکنندگان این شکلهای نمادین از انضباط اسفنکترها معرفی میکنند.
واپسین گامِ بزرگ در شکلگیری نظامهای انضباطیِ متعلق به سطح زیستشناختی، کوتاهزمانی پس از نهادینهشدنِ شیوهی زندگی کشاورزانه پیموده شد. در این مرحله، یکی از غیرمنتظرهترین اسفنکترها و لولهها، مشمول مهار ارادی و عصبی شد و آن هم «دستگاه تناسلی» بود.
نخستین شکلهای «اختگیِ داوطلبانه»، چنانکه از شواهد برمیآید، به شهرهای کشاورزی اولیهی مصر و میانرودان تعلق داشتهاند. در این جوامع، بین اعضای طبقهی کاهن که تولید و توزیع تقدس را بر عهده داشتند، نقشهایی معمولاً فروپایه تکامل یافت که شرط دسترسی به آن، چشمپوشی از «لذت جنسی» بود. این امر، شکلِ افراطیِ منضبطشدنِ لولههای تناسلی بود، که به شکلی عامتر در قالب دورههای «پرهیز جنسی» -احتمالاً ابتدا در زمان قاعدگی زن- دیده میشد. به این ترتیب، اسفنکترهای لولهای که ضامن بقای نسل و گونهی انسان است نیز با نظامهای انضباطی درگیر شد و توسط آن رام گردید.
شکلگیری و تحول انضباط اسفنکترها را در سطح خُرد و در تاریخچهی زندگی شخصی یک فرد نیز میتوان دنبال کرد. در میان روانشناسان و جامعهشناسان در این مورد، توافقی عمومی وجود دارد که نظامهای انضباطی از سنین بسیار پایین و از زمان بهدنیاآمدنِ نوزاد، اثرگذاری خود را بر «من»ها آغاز میکنند و بخشی زیربنایی از فرآیند جامعهپذیریِ سوژه را تشکیل میدهند. در این مورد نیز اتفاق نظر وجود دارد که نخستین نظامهای انضباطیای که بر سوژه سوار میشوند، در سطح زیستشناختی عمل میکنند و اسفنکترهای گوارشیِ وی را منضبط میسازند. با وجود این، دربارهی اینکه نقطهی آغازِ این منضبطشدنِ بدن در کجا قرار دارد، آرای گوناگونی ابراز شده است.
مهار میل جنسی و مهار اسفنکترهای تناسلی، به این ترتیب در دو شکلِ رفتاری و کالبدشناختی در کهنترین مراکز شهرنشینی جهانِ باستان زاییده شد. مهار کالبدشناختی این اسفنکترها، با اختهشدنِ واقعی و بریدهشدنِ اندامهای تناسلیِ نرینه همراه بود. امری که نمونههای آن را در آیینهای فنیقیِ مربوط به «آتیس» و «آدونیس» و همچنین مناسکِ «ایزیس» در مصر میبینیم. قرنها بعد، شکلی سیاسیشده از همین نوع انضباط در قالب «فداییان اسماعیلی» احیا شد و روایتهای افسانهآمیز بسیاری را پدید آورد.
شکل رفتاریِ مهار اسفنکترهای تناسلی، همان بود که در جوامع باستانی، بهویژه در مورد گروه زنانِ کاهنِ ایزدبانوی باروری رواج داشت و خیلی زود به کاهنانِ مرد نیز تعمیم یافت. در قرن پنجم و چهارم پ.م روایتِ اخلاقی و فلسفیِ این الگو در قالب مهار کامجوییِ جنسی در آیین بودا تبلیغ شد و بعدها در آیین مانی و کمی دیرتر در مسیحیت به طبقهای از روحانیونِ حرفهای محدود باقی ماند.
به این ترتیب، مهار اسفنکترها و منضبطشدنِ لولههای بدن، در بازهی دو و نیم میلیون سالِ گذشته، زیر فشارهایی تکاملی در زنجیرهای از گونههای انسانمانند انتقال یافت و در گامهایی پیاپی، پیچیدهتر و نیرومندتر شد. گرانیگاه این نظامهای انضباطی، بهتدریج از لولهی گوارش به سمت مجاری ادراری و تناسلی انتقال یافت و از انحصار طبقهای نخبه از شکارچیان و کاهنان و دولتمردان خارج شد و به تمام مردم یک جامعه تسری یافت.
گفتار چهارم: سیر خُرد تکامل انضباط اسفنکترها
شکلگیری و تحول انضباط اسفنکترها را در سطح خُرد و در تاریخچهی زندگی شخصی یک فرد نیز میتوان دنبال کرد. در میان روانشناسان و جامعهشناسان در این مورد، توافقی عمومی وجود دارد که نظامهای انضباطی از سنین بسیار پایین و از زمان بهدنیاآمدنِ نوزاد، اثرگذاری خود را بر «من»ها آغاز میکنند و بخشی زیربنایی از فرآیند جامعهپذیریِ سوژه را تشکیل میدهند. در این مورد نیز اتفاق نظر وجود دارد که نخستین نظامهای انضباطیای که بر سوژه سوار میشوند، در سطح زیستشناختی عمل میکنند و اسفنکترهای گوارشیِ وی را منضبط میسازند. با وجود این، دربارهی اینکه نقطهی آغازِ این منضبطشدنِ بدن در کجا قرار دارد، آرای گوناگونی ابراز شده است.
فروید که یکی از نخستین روایتها از تاریخچهی منضبطشدنِ بدن را در نوزاد به دست داده است، معتقد بود که اسفنکترِ مخرج، نخستین بخشی از بدن است که منضبط میشود. از دید او، نخستین اعمال ارادیِ نوزاد به نگهداشتنِ مدفوعش مربوط میشود و به همین دلیل هم نخستین تولیدِ کودک، مدفوعش است. بر این مبنا استعارههایی زبانی که مدفوع را با نتایج فعالیتهای تولیدی انسان -مانند پول- مربوط میدانند، توسط روانکاوان، جدی گرفته میشوند (ایسوپ، ١٣٨٢).
موج دیگری از انضباط اسفنکترها در حوالی سن بلوغ آغاز میشود که تمرکزش بر مجاری تناسلی است. این اسفنکترها در جوامع گوناگون با ترفندهایی «برونزاد»؛ مانند منع اجتماعی فعالیت جنسی و یا «درونزاد» مانند نظامهای اخلاقیِ مهار شهوت، این اسفنکترها را منضبط میسازند. همواره در حاشیهی این نظامهای انضباطی، مجرای تخلیه¬ی مطمئنی به نام ازدواج هم وجود دارد که میل جنسی را در لحظات رهایی از زیر بار نظامهای انضباطی یادشده، در بستری امن و کنترلشدنی جاری میسازد.
بسیاری از نویسندگانِ جدیدتر، بهویژه نوفرویدیهایی مانند لاکان، این تعبیر را پذیرفتهاند و توانایی نگهداشتنِ مدفوع را مهمترین محور احداث انضباط در بدنهای نوپا و تازهوارد به جامعه میدانند. با وجود این، اندیشمندانی هم هستند که به پیروی از برداشت نوربرت الیاس دربارهی اهمیت منضبطشدنِ شیوهی خوردن در آغازِ مدرنیته، نگاه خود بر انتهای دیگر لولهی گوارش؛ یعنی، دهان متمرکز کردهاند. از نظر تکاملی، چنانکه دیدیم این سخن، درست است؛ یعنی، مهار اسفنکترهای مربوط به خوردن، بسیار زودتر از اسفنکترهای دفعی در تاریخ تکامل ظهور یافته است. انسان، میلیونها سال پیش از آنکه یکجانشین شود و کُنامِ مشخصی داشته باشد، ابزارساز بوده و غذای خود را روی آتش میپخته است.
در اینجا، هدف ما این نیست که به بحثی جزئی دربارهی اینکه نخست، دهان منضبط میشود یا مقعد، بپردازیم. در ذکر تاریخچهی منضبطشدنِ بدن سوژه، همین کافی است که تقدم لولهی گوارش و اسفنکترهای ابتدایی و انتهاییِ مربوط به آن را به رسمیت بشناسیم. در واقع، چنین به نظر میرسد که خودداری کودک در مورد این اسفنکترها تقریباً همزمان آغاز شود و در مورد عضلات دهانی -به دلیل ارتباط مستقیم و متراکمترشان با قشر مخ و عضلات ارادی- زودتر به نتیجه میرسد. به این ترتیب، نخستین شکل از تعویقِ لذت که در نوزاد دیده میشود، «نخوردن» و «دفعنکردن» است که در سال دوم زندگی وی نهادینه میشود.
پس از آن، انضباط اسفنکترها با رشد تدریجی و شیب ملایمی تا سن بلوغ ادامه مییابد. در این مدت، فرد میآموزد تا سایر اسفنکترهای خود را تنظیم کند و به این ترتیب آداب حرکات پذیرفتنی و کنترلشده و فنآوری بدن و شیوهی رایجِ خوردن و دفعکردن را همچون عضوی هنجار از جامعه ساماندهی نماید.
نخستین لولهای که پس از دستگاه گوارش رام میشود، مجرای ادراری است که منضبطشدنِ آن ممکن است تا هفت سالگی به طول بینجامد.
پس از آن، نوبت به مجاری تنفسی میرسد که اموری فرعی مانند آبریزش بینی و دفع خلط را میتوان به آنها منسوب کرد. تصویر آشنای «بچهدماغو»؛ یعنی کودکی که توانایی مهار خروج مخاط بینی را از دماغش ندارد، به دورهی پیش از نهادینهشدنِ این مهارت مربوط میشود.
سپس، موج دیگری از انضباط اسفنکترها در حوالی سن بلوغ آغاز میشود که تمرکزش بر مجاری تناسلی است. این اسفنکترها در جوامع گوناگون با ترفندهایی «برونزاد»؛ مانند منع اجتماعی فعالیت جنسی و یا «درونزاد» مانند نظامهای اخلاقیِ مهار شهوت، این اسفنکترها را منضبط میسازند. همواره در حاشیهی این نظامهای انضباطی، مجرای تخلیهی مطمئنی به نام ازدواج هم وجود دارد که میل جنسی را در لحظات رهایی از زیر بار نظامهای انضباطی یادشده، در بستری امن و کنترلشدنی جاری میسازد.
پس از سن بلوغ، انضباط اسفنکترها وضعیتی پایدار و ثابت به خود میگیرند و تا پایان عمر تغییر چندانی نمیکند. مگر در دوران سالخوردگی که همزمان با کاهش قدرتِ عمومی بدن و از میانرفتنِ شالودهی انضباطهای قدیمی، ممکن است کنترل برخی از این کارکردها نیز به تدریج از میان برود.