پنجشنبه , آذر 22 1403

وزنِ البرزى ز حیرت، ریــخته بر شانه‌ام / بسترى از پرسشِ سبز است رنگِ خانه‌ام

شاهبازان را بلوغِ چشم در پرواز بود / پى به گردون زین اصول افراشته كاشانه‌ام

داستانى را كه برگى ساخت در غوغاى باد / شرح رمزش موبه‌مو برخواند فالِ شانه‌ام

تیله‌هاى سرخرنگى كآب را تبخال بود / شد فراموش از هیاهوهاى رشدِ دانه‌ام

نینواها مشتِ قدرت با قرون در خاک رفت / یک سحرگه دشتِ شبنم مى‌شود ویرانه‌ام

قصه‌اى ناگفته گویا ماند، بى‌معیارِ فهم

آنچه نقالان فروخواندند از افسانه‌ام

همچنین ببینید

وزن شب

بايد كه عاقبت، گردن كشى فراز، عصيان دهى رواج، تا بشكنى نياز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *