دوست مرا غرقه کرد، جملگیام اوست: دوست
مهر به رگهام تاخت، هلهله زد: دوست، دوست
داغ و فروزان و سرخ چون رخ خورشید مهر
شعلهور و شادخوار بزمِ هیاهوست دوست
هرچه در این سفره بود نیک چشیدیم و بیش
آنچه پسند اوفتاد وآنچه که نیکوست: دوست
هستی من را ربود چون پر کاهی به باد
رفت دگر من ز یاد، جادهی جادوست دوست
قهقههی قافیهست، شعر دل و شعر تن
هستهی بذر خرد: دوست دل و پوست دوست
برچسبدكتر شروين وكيلي دوست
بسیار زیبا بود غزلتون جناب وکیلی.. آهنگین و روان است. سپاس
اغلب اشعارتون رو خیلی دوست دارم .شعر بازتاب شعور هستی در ضمیر سراینده ی اوست .
دوست مرا غرقه کرد، جملگیام اوست: دوست
مهر به رگهام تاخت، هلهله زد: دوست، دوست
.
.
.
. یا چنان پر شد فضای سینه از
که یاد خویش گم شد از ضمیرم…!