دکتر شروین وکیلی
هر چند آشناترین و مشهورترین نسخه از نریوسنگ را در اساطیر سامی میتوان بازیافت، اما دامنهی دگردیسیِ این شخصیت به این زمینهی فرهنگی محدود نمیشود. در تقابل با مسیری که در ایرانِ جنوب غربی پیموده شد، راهِ دیگری برای وامگیری از نرسه در ایرانِ شمال غربی گشوده شد که در نهایت او را به شخصیتی در سرزمینهای همسایه تبدیل کرد. این مسیر، نریوسنگ را در میان اقوام ساکن آناتولی و بالکان محبوب کرد و داستانهایی را دربارهاش پدید آورد که از بیخ و بن با آنچه در متون عبری میبینیم، تفاوت داشت.
در اساطیر یونانی و رومی شخصیتی وجود دارد که به دلیل نامِ عجیبش شایستهی توجه است. او را در یونانی نارکیسوس (Νάρκισσος) و در متون رومی نارکیس یا نارکیسوس (Narcissus, Narcis) مینامند. نامش در زبانهای یونانی و لاتین ریشهی مشخصی ندارد و به نظرم روشن است که این اسم از نریوسنگِ ایرانی وامگیری شده و به شکلی موازی با نرسهی ایرانی، خلاصه شده است. این نام همان است که در جریان وامگیریِ معکوسی به زبان فارسی بازگشته است و امروز در زبان ما نرگس نامیده میشود.
از این شخصیت اساطیری دو روایت نزدیک به همِ یونانی و رومی در دست است. کهنترین نسخه که مربوط به فرهنگ رومی است را در آثار لاتینی اووید (درگذشتهی 17 یا 18 م.) میتوان دید. او در کتاب مشهورش «دگردیسیها» (متامورفوسیس) داستان مرد جوان و زیبایی به نام نرگس را روایت کرده است (34) که فرزند پریِ آبیای به نام لِیروپه(35) بود و در منطقهی تِسپیا (36) زندگی میکرد. این لیروپه یک بار توسط ایزدِ شهوتزدهی رودی به نام کسیفوس (37) به دام افتاد و مورد تجاوز قرار گرفت. نرگس فرزندی بود که از این آمیزش پدید آمد. لیروپه با زادهشدن فرزندش با پیشگویی به نام تِیرِسیاس (38) رایزنی کرد و از او خواست تا سرنوشت پسرش را بگوید. تیرسیاس هم گفت که او تا سنی بسیار بالا خواهد زیست، چندان زیاد که حتی خودش هم از آن خبردار نخواهد شد!
———————————————–
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
———————————————–
به هر حال، نرگس بالید و بزرگ شد و به مرد جوان زیبارویی تبدیل شد تا اینکه پریِ دیگری به نام اِکو (39) دلباختهی او شد و چون دید نمیتواند مهر او را به خود جلب کند، از همگان برید و به انزوا و اندوهی دائمی روی آورد و چندان در این حالت باقی ماند که تنها پژواکی از گریههایش به خاطرِ این ناکامی باقی ماند و نامش هم از همین جا آمده است که در یونانی «پژواک» معنا میدهد.
سرنوشت غمانگیز این پری به قدری خدایان را خشمگین کرد که نرگس را نفرین کردند. به این ترتیب روزی که مرد جوان میخواست از آبگیری آب بنوشد، تصویر خود را در آب دید و دلباختهی آن شد، اما نفهمید که این بازتابی از چهرهی خودش است. هر بار که نرگس برای بوسیدنِ تصویرش در آب پیش میرفت و لب خود را بر آب مینهاد، تصویر میگریخت. از این رو نرگس که نگران بود مبادا بختِ دیدن این عکس را از دست دهد، از نوشیدن آب خودداری کرد و آنقدر به این کار ادامه داد تا از تشنگی در کنار آبگیر مرد. در محلی که او مرده بود، گلی رویید که آن را نرگس نامیدند.
روایت یونانی از این داستان، به زمانی متاخرتر باز میگردد. کهنترین نسخه از آن را به تازگی در سال 2004 م. در پاپیروس اوکسورونخوس (40) یافتند که به دههی 60 میلادی مربوط میشد. حدود یک قرن بعد، نویسندهای به نام پاوسانیاس (176-143 م.) در کتاب «توصیف یونان» روایتی مشابه را ذکر کرده است. (41) امروز این دو منبع را برای بازسازیِ روایت یونانیِ نرگس به کار گرفتهاند. روایت یونانی، چنانکه دور از انتظار هم نیست، مضمونی همجنسبازانه دارد. نرگس مردی زیبا و جوان بود که دلباختهای به نام آمِینیاس (42) داشت. این آمینیاس خود مردی جوان بود که اصرار را از حد گذراند تا جایی که نرگس او را از خود راند و شمشیری را به او داد و به تمسخر گفت اگر راهی برای فراموشکردنِ او نیافت، خود را بکشد. آمینیاس هم جلوی درِ خانهی دلدارش خودکشی کرد. آنگاه در واپسین دقایق زندگی، نرگس را نفرین کرد و از خدایان خواست تا او نیز مزهی ناکامی در عشق را بچشد. نرگس به این ترتیب تصویر خود را در آب برکه دید و عاشق خود شد و چون نمیتوانست به آن تصویر دست یابد، با شمشیر خودکشی کرد و به این ترتیب به سرنوشت آمینیاس دچار آمد. ناگفته نماند که پاوسانیاس به نسخهای فرعی و ناشناخته از این داستان اشاره میکند و میگوید که نامعقول است کسی نتواند تصویرش را در آب از انسانی واقعی تمیز دهد. پس آورده که نرگس در ابتدای کار خواهری دوقلو داشته که مانند خودش بسیار زیبا بوده است و هر دو لباسی شبیه به هم میپوشیدهاند. گویا کششی از نوع زنای با محارم میان این دو برقرار بوده است تا اینکه نرگس پس از درگذشت او دیوانه شد و فکر کرد تصویرش در آب، همان خواهر مردهاش است.
داستان غربیِ نریوسنگ تقریباً تمام عناصرِ معناییِ اصلی خود را از دست داده است. با وجود این پوستهای از آن باقی است که میتوان خدای خبررسانِ ایرانی را از ورای آن تشخیص داد. در اینجا با موجودی روبرو هستیم که همان اسم کهن خود را حفظ کرده است و چنانکه در روایت ساسانی-مانوی دیدیم، شکل ظاهری خویش به مثابهی مرد جوان زیبارو را نیز داراست. او همچنین خصلت اغواگرانهای را که در ادبیات زرتشتی وجود داشت و در عصر مانی به نرسه نسبت داده شد، داراست.
چنانکه از دو روایتِ یونانی و رومیِ نرگس برمیآید، افسانهی این ایزد کهنسال در سرزمینهای باختری دستخوش دگردیسیِ عمیقی شده است. چنانکه از قدمت کهنترین روایتها برمیآید، داستان نریوسنگ در حدود قرن نخست پ.م در قلمروی باختری وامگیری شده و تا دو قرن بعد به شکلی پرداخته و جاافتاده درآمده است. این تقریباً همان زمانی است که در مرزهای شرقیِ یونان و روم، وامگیریِ مشابهی در ادیان یهودی انجام میگرفت و تلمودی که جبرئیل در آن موقعیتی مرکزی داشت، نگاشته میشد. حدس من آن است که این داستانِ نخست در استانهایی مانند یهودیه و سوریه که تازه در همان عصر به دست رومیان فتح شده بود، شکل گرفته و بعد به دست توانای اووید به ادبیات رسمی لاتینی راه یافته است. نسخهی یونانی این داستان، احتمالاً دیرتر و از مجرای وامگیری از متون رومی پدید آمده و از معدود مواردی است که مسیر انتقال منشها، میان دو تمدن رومی و یونانی، واژگونه است و رومیان در آن مرجع واقع شدهاند.
داستان غربیِ نریوسنگ تقریباً تمام عناصرِ معناییِ اصلی خود را از دست داده است. با وجود این پوستهای از آن باقی است که میتوان خدای خبررسانِ ایرانی را از ورای آن تشخیص داد. در اینجا با موجودی روبرو هستیم که همان اسم کهن خود را حفظ کرده است و چنانکه در روایت ساسانی-مانوی دیدیم، شکل ظاهری خویش به مثابهی مرد جوان زیبارو را نیز داراست. او همچنین خصلت اغواگرانهای را که در ادبیات زرتشتی وجود داشت و در عصر مانی به نرسه نسبت داده شد، داراست. از آنجا که روایت اووید پیش از زایش مانی نوشته شده است، میتوان فرض کرد که دو سه نسل پیش از ظهور مانی، داستانی دربارهی نرسهی زیبارو و خصلت اغواگرانهاش در آناتولی و استانهای غربیِ ایرانزمین بر سر زبانها بوده که توسط رومیان وامگیری شده است. این داستان احتمالاً از ترکیب داستان زرتشتی جهی و پسرِ زیباروی اغواگر با نریوسنگی که نامش «جلوهی مردانه» معنا میدهد، ساخته شده است. به عبارت دیگر، به گمانم آشکار است که این ترکیب در ایران و در زمینهای رخ داده که اسم نریوسنگ معنای «جلوهی مردانه» را حمل میکرده است.
از این شخصیت اساطیری دو روایت نزدیک به همِ یونانی و رومی در دست است. کهنترین نسخه که مربوط به فرهنگ رومی است را در آثار لاتینی اووید (درگذشتهی 17 یا 18 م.) میتوان دید. او در کتاب مشهورش «دگردیسیها» (متامورفوسیس) داستان مرد جوان و زیبایی به نام نرگس را روایت کرده است (34) که فرزند پریِ آبیای به نام لِیروپه(35) بود و در منطقهی تِسپیا (36) زندگی میکرد. این لیروپه یک بار توسط ایزدِ شهوتزدهی رودی به نام کسیفوس (37) به دام افتاد و مورد تجاوز قرار گرفت. نرگس فرزندی بود که از این آمیزش پدید آمد.
به هر حال، نسخهی اولیهی ایرانیِ این داستان به قدری فرعی و حاشیهای بود که امروز نشانی از آن در دست نیست. تنها روایت محکم و پیچیدهی مانی را داریم که نرسهی اغواگر را به عنوان تجلی زیبایی و نیروی مردانه در برابر دیوان قرار میدهد تا مقطعی از رخدادهای عصر آفرینش را در ارتباط با آن تفسیر کند. شباهتهای این داستان مانوی و نسخهی عامیانهترِ اووید نشانگر آن است که سرمشقی کهنتر و سادهتر از این هر دو وجود داشته است که هم اووید و هم مانی، داستان خود را از آن برگرفتهاند.
به هر حال، برخلاف روایت مانوی که اغواگری و زیباییِ نرسهیزد را به امری هدفمند و جهانی تبدیل میکند و آن را به مثابهی گامی مهم در آفرینش هستی مورد استفاده قرار میدهد، در داستان اووید با جریانی به نسبت عامیانه روبرو هستیم. نرگس با وجود نام و چهره و کارویژهی مشابهش با داستان ایرانی، پیوند خویش با آسمان و روندهای حاکم بر کلیت هستی را بریده است. او انسانی با تبار افسانهای است که از تجاوز ایزد نگهبانِ یک رود به یک پریِ دریایی، زاده شده و این تنها نشانهای است که خاستگاه آسمانیِ او را در تمدنهای شرقی نشان میدهد. او در سراسر داستانش همچون انسانی عادی تصویر میشود که به گناهِ خودبینی و غرور دچار میشود و به همین دلیل هم جان خود را از دست میدهد.
داستان رومی نرگس، هر چند از نظر زمانی بر روایت یونانی تقدم دارد، اما بر محور مفهومی اخلاقی شکل گرفته است که برای نخستینبار در یونان ابداع شد و در زمینهی لاتینی، اووید، مَنِشی وامگرفته از این تمدن بود. مفهوم مورد نظر، در یونانی هوبریس ((ubrisنامیده میشد که میتوان آن را غرور یا خودبینی ترجمه کرد. با وجود این هوبریس با غرور و خودستاییِ عادی تفاوت دارد و به گستاخیِ بندگان و زیادهطلبیشان اشاره میکند. هوبریس صفت بردهای است که جایگاه خودش را نشناسد و در برابر اربابش گستاخی کند یا کودکی که سلسلهمراتبِ اجتماعی را رعایت نکند و به بزرگترها بیتوجه باشد. در این تعبیر، هوبریس فردی است که پا را از گلیم خود فراتر نهد و حقوق اربابان و سروران خود را خدشهدار کند.
مفهوم هوبریس در اصل، یونانی است و مشابهش در تمدن ایرانی دیده نمیشود. از برخی جهات، آن را میتوان با گناهِ نافرمانی در فرهنگ یهود شبیه دانست. این گناه در متون کهنِ تورات به ویژه دربارهی کسانی به کار میرود که خدایانی بیگانه و ایزدانی فنیقی را میپرستند. گناه قوم یهود که پس از خروج از مصر نسبت به یهوه ناسپاسی کرد و به بادافره تا 40 سال در صحرای سینا سرگردان شد نیز تا حدودی به هوبریس شباهت دارد. با وجود این، این مفهوم در ادبیات اسلامی است که روشنترین بیان خود را پیدا میکند؛ چون سجدهنکردنِ شیطان در برابر آدم و راندهشدنش از درگاه خداوند نمونهای دقیق از هوبریسِ یونانی است.
مفهوم هوبریس، سراپا با تصویر ایرانی از انسان در تعارض است. در ادبیات زرتشتی و در تمام نسخههای پدیدآمده از دل آن -از جمله مانویت- انسان موجودی والا و نیرومند است که همدستِ خداوند و تعیینکنندهی سرنوشتِ هستی است. نبرد میان نیروهای نیک و شر با دستیاری او به سرانجام میرسد و بنابراین رابطهاش با خداوند «پریستاری» است. در اوستا و تمام متون کهن ایرانی، انسان پریستار و پرستندهی خداوند دانسته شده و این واژه که priest انگلیسی هم از آن مشتق شده، به معنای «پرستاریکردن، مراقبتکردن و رسیدگیکردن» است؛ نه بندگی و عبودیت. در واقع مفهوم عبودیت، از مجرای ادیان سامی و به ویژه یهودیت به سایر ادیان راه یافته است و به گمان من خاستگاهی مصری دارد؛ چراکه در متون و دیوارنگارههای شهرِ متروک العمرنه، پایتخت نخستین شاه یکتاپرستِ تاریخ، فرعون آخِناتون، برای نخستین بار رعیتی را میبینیم که در برابر فرعون و خدایان همچون بردگان تصویر شده است و میدانیم که دین یهود در ابتدا، سخت تحت تاثیر آیین یکتاپرستانهی آتون و نوآوریهای دینیِ این فرعون بوده است؛ اگر اصولاً شاخهای یاغیگرانه از آن دین نبوده باشد.
ادامه دارد…
پینوشت
(34) Ovide, III.340 – 350, 415 – 510
(35) Leirope
(36) Thespia
(37) Cephisus
(38) Teiresias
(39) Echo
(40) Oxyrhynchus
(41) Pausanias, 9.31.7
(42) Ameinias
نارسیس از دید روانشناسان نوعی خودشیفتگی تعبیر شده اما میبینیم که ظاهرا در خودانگاره های امروزی یک جنبه ی مهم برای محافظت از قدرت و بقا است خصوصا در خانم ها در واقع ارزشمندی واژه در کلمات نرگس و چشم در دنیای امروزی از عیار افتاده و واژه فقط تبدیل به یک اسطوره شده. فکر میکنید درست در حالیکه حافظ و رودکی ازواژه ی نرگس برای زیبایی چشم معشوق بدون در نظر گرفتن جنسیت واژه با یک مفهوم قدسی استفاده میکنند چرا اسطوره های رومی یونانی برای تعریف اخلاقی بودن و نبودن زایش و آمیزش و جنسیت و دو جنسی بودن این سوژه هنوز نتونستند با آن اصالت شناختی شعرهای قدیمی اسطوره ی این واژه را تعریف کند!!!
( نظر چگونه بدوزم که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه ) رودکی